رمان عشق سیاه و سفید///part;79~
ا/ت با ذوق میگه
ا/ت:وایی خیلی ازتون ممنونم
واحتراممیزاره
هیون سو: تو شبیه ایرانی هایی... ایرانیی؟؟
ا/ت: بله بله ایرانیم
هیون سو: همین جونگ سو خودمون ایرانیه که شبیه ماست(خنده)
ا/ت: بله بله میدونم خبر دارم...(خنده)
هیون سو: امم ببین به نظرم تو اگه کارتو شروع کنی شاهکار میشی... اندامت خوبه خوشگلی دیگه چی میخوای؟؟ از این دختر کره ای ما که نیم ساعت بهش میگم دستتو اینجوری نذار... تو اصن عالیی دختر...
ا/ت دوباره احترام میزاره و میگه
ا/ت: خیلی ممنونم واقعا ممنون تا حالا کسی انقدر ازم تعریف نکرده بود...(لبخند
هیون سو: خب ا/ت راستش کارت اولاش یکم سخته باید کلی قرداد ببندیو باشرکت ها و..... هرچیزی که کلا درباره ی مدل ایناستـ...
ا/ت: مهم نیس چقد سخت باشه من انجامش میدم...
هیون سو: عافرین بیا اینم برگه ها بگیرشاسم شرکتارو نوشته باید قرار داد ببندی..
ا/ت: باشه خیلی ممنون ما دیگه بریم..
ا/ت و جونگ سو ازکمپانی خارج میشن وسوار ماشین میشن
جونگ سو: دختر دیدی گفتم تو واقعا پرفکتی؟!
ا/ت: هوم... امید وارم بتونم از بس همه این سخیا بر بیام....
جونگ سو: تو قوی هستی ا/ت تو میتونی... من میدونم...
خلاصه اینا تا شب داشتن با برگه هایی که دستشون بود دنبال شرکت ها بودنو با همشون قرار داد میبستن تا اینکه ساعت ۱۲میشه خسته و کوفته میرسن خونه...
ا/ت: وایی چقد خسته شدیماا توهم بخاطر من همجا اومدی....
جونگ سو: خسته شدیم ولی این حرفو نزن من تو هرشرایطی پیشتم... ا/ت با لبخند جونگ. سورو نگاه میکنه
جونگ سو: خب بفرمایید رسیدیمـ..
ا/ت: اوو ساعت ۱۲:۱٠ست
از ماشین پیاده میشن
ا/ت: ساعت ۱۲:٠٠عه همه ندیمه ها خوابیذن چطوری بریم تو؟!
جونگ سو: عااا از حیاط پشتی
ا/ت: ارع راست میگی
ا/ت و جونگ سو از حیاط پشتی وارد خونه میشن تا اینکه میبینن یه چراغ روشنه
جونگ سو: عه کیونگ ت. بیداربودی منتظر من یا ا/ت بودی؟!
کیونگ: اول که سلام دومم نخیر خوابم نبرد اومدم بشینم الان میبینم دیگه کم کم داره خوابم میادـ..
جونگ سو: اها یعنی هر وقت ما اومدیم خوابت برد... و منتظر فرد خاصیم نبودی...
کیونگ:هم همینطوره...
کیونگ از جاش بلند میشه و چراغو خاموش میکنه از پله ها میره بالا و جونگ سو و ا/ت هم پشت سرشـــ... به نصف پله نرسیده بودن که جونگ سو. زود خودشو از بینشون میکشه اینور زود یه شب بخیر میگهو ب دو بد. میره اتاقشــ. ا/ت و کیونگ هم با تعجب نگاش میکنن، میرسن به سالن اتاق ها و ا/ت داشت میرفت اتاقش تا اینکه.....
کیونگ: کجا میری دقیقا.!؟
ا/ت: ا.. ارباب میرم لباسامو عوض کتم بخوابم!!
کیونگ: یادت رفته ما زنو شوهریم.. ارباب چیه کیونگ. صدام کن یادت رفت؟!.؟! مامان بزرگم شک میکنه بیا اتاق من!! "
ا/ت تعجب میکنه ولی پشت کیونگ تا وارد شدن اتاقش راه میوفتهـ..
کیونگ زود خودشو پرت میکنه رو تخت
ا/ت:وایی خیلی ازتون ممنونم
واحتراممیزاره
هیون سو: تو شبیه ایرانی هایی... ایرانیی؟؟
ا/ت: بله بله ایرانیم
هیون سو: همین جونگ سو خودمون ایرانیه که شبیه ماست(خنده)
ا/ت: بله بله میدونم خبر دارم...(خنده)
هیون سو: امم ببین به نظرم تو اگه کارتو شروع کنی شاهکار میشی... اندامت خوبه خوشگلی دیگه چی میخوای؟؟ از این دختر کره ای ما که نیم ساعت بهش میگم دستتو اینجوری نذار... تو اصن عالیی دختر...
ا/ت دوباره احترام میزاره و میگه
ا/ت: خیلی ممنونم واقعا ممنون تا حالا کسی انقدر ازم تعریف نکرده بود...(لبخند
هیون سو: خب ا/ت راستش کارت اولاش یکم سخته باید کلی قرداد ببندیو باشرکت ها و..... هرچیزی که کلا درباره ی مدل ایناستـ...
ا/ت: مهم نیس چقد سخت باشه من انجامش میدم...
هیون سو: عافرین بیا اینم برگه ها بگیرشاسم شرکتارو نوشته باید قرار داد ببندی..
ا/ت: باشه خیلی ممنون ما دیگه بریم..
ا/ت و جونگ سو ازکمپانی خارج میشن وسوار ماشین میشن
جونگ سو: دختر دیدی گفتم تو واقعا پرفکتی؟!
ا/ت: هوم... امید وارم بتونم از بس همه این سخیا بر بیام....
جونگ سو: تو قوی هستی ا/ت تو میتونی... من میدونم...
خلاصه اینا تا شب داشتن با برگه هایی که دستشون بود دنبال شرکت ها بودنو با همشون قرار داد میبستن تا اینکه ساعت ۱۲میشه خسته و کوفته میرسن خونه...
ا/ت: وایی چقد خسته شدیماا توهم بخاطر من همجا اومدی....
جونگ سو: خسته شدیم ولی این حرفو نزن من تو هرشرایطی پیشتم... ا/ت با لبخند جونگ. سورو نگاه میکنه
جونگ سو: خب بفرمایید رسیدیمـ..
ا/ت: اوو ساعت ۱۲:۱٠ست
از ماشین پیاده میشن
ا/ت: ساعت ۱۲:٠٠عه همه ندیمه ها خوابیذن چطوری بریم تو؟!
جونگ سو: عااا از حیاط پشتی
ا/ت: ارع راست میگی
ا/ت و جونگ سو از حیاط پشتی وارد خونه میشن تا اینکه میبینن یه چراغ روشنه
جونگ سو: عه کیونگ ت. بیداربودی منتظر من یا ا/ت بودی؟!
کیونگ: اول که سلام دومم نخیر خوابم نبرد اومدم بشینم الان میبینم دیگه کم کم داره خوابم میادـ..
جونگ سو: اها یعنی هر وقت ما اومدیم خوابت برد... و منتظر فرد خاصیم نبودی...
کیونگ:هم همینطوره...
کیونگ از جاش بلند میشه و چراغو خاموش میکنه از پله ها میره بالا و جونگ سو و ا/ت هم پشت سرشـــ... به نصف پله نرسیده بودن که جونگ سو. زود خودشو از بینشون میکشه اینور زود یه شب بخیر میگهو ب دو بد. میره اتاقشــ. ا/ت و کیونگ هم با تعجب نگاش میکنن، میرسن به سالن اتاق ها و ا/ت داشت میرفت اتاقش تا اینکه.....
کیونگ: کجا میری دقیقا.!؟
ا/ت: ا.. ارباب میرم لباسامو عوض کتم بخوابم!!
کیونگ: یادت رفته ما زنو شوهریم.. ارباب چیه کیونگ. صدام کن یادت رفت؟!.؟! مامان بزرگم شک میکنه بیا اتاق من!! "
ا/ت تعجب میکنه ولی پشت کیونگ تا وارد شدن اتاقش راه میوفتهـ..
کیونگ زود خودشو پرت میکنه رو تخت
۱۳.۰k
۲۱ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.