اولین حس..پارت چهل و شش
خانم یانگ با سینی غذا به اتاق جیمین رفت:
خ.یانگ:جیمین؟...بیا یه چیزی بخور.
ج:نمیخوام.
خانم یانگ ظرف غذا رو جلوی جیمین گذاشت:
خ.یانگ:چند روز شده هیچی نخوردی.
جیمین وقتی ظرف غذا رو دید، از روی میز پرتش کرد و داد زد:
ج:گفتم نمیخورم...برید بیرون خانم یانگ.
خانم یانگ حرفی نزد و با ترس از اتاق بیرون رفت ،خیلی نگران جیمین بود و به فکر این بود چیکار کنه. به طرف بخش نظامی،جایی که تک تیرانداز ها مشغول یادگیری بودند جیهوپ هم کنار یکی از کاراموز ها ایستاده بود که با دیدن خانم یانگ به طرفش اومد:
ج:خانم یانگ اینجا چیکار میکنید؟
خ.یانگ:جیمین...
جیهوپ بعد از شنیدن ماجرا از خانم یانگ کردن به اتاق جیمین رفت و در رو باز کرد،جیمین روی زمین دراز کشیده بود جلوی دستش شیشه های خالی الکل بود:
جیهوپ:چیکار داری میکنی؟
جیمین حرفی نمیزد و به گوشه اتاق خیره شده بود:
جیهوپ:خانم یانگ نگرانته،چرا با اون پیرزن اینجوری رفتار میکنی؟یه هفته ست نه از این اتاق لعنیت بیرون میای و نه چیزی میخوری،اینجوری پیش بره میمیری.
جیمین یه قلوپ از شیشه الکی که دستش بود،سر کشید، جیهوپ وقتی دید جیمین بهش اعتنایی نمیکنه عصباین شد بطری رو از دستش گرفت و به دیوار کوبید،تکیه های شیشه روی زمین پخش شدن:
جیهوپ:تمومش کن دیگه، کارت فقط الکل خوردن شده. توی ماموریت تفنگ های وارداتی شکست خوردیم.میدونی چقدر ضرر کردیم؟
جیمین:نه دیگه هیچی نمیفهمم.
جیهوپ:جیمین بسه.
جیمین:میدونستم...میدونستم اگه بهش بگم میره.با این حال بهش گفتم،خودم باعث شدم بره.خود لعنتیم...
جیهوپ، جیمین رو بغل کرد و برای اروم کردن به پشت جیمین ضربه های اروم میزد :
جیمین:من عاشقش بودم هیونگ...من...
جیهوپ:کافیه دیگ...تموم شد، اون دیگه رفته فراموشش کن خب؟
جیمین:خواستم...خواستم این کارو کنم خواستم دیگه بهش فکر نکنم خواستم از زندگیم بیرونش کنم، اما نشد.نتونستم.من نمیتونم جیهوپ...نمیتونم.
خ.یانگ:جیمین؟...بیا یه چیزی بخور.
ج:نمیخوام.
خانم یانگ ظرف غذا رو جلوی جیمین گذاشت:
خ.یانگ:چند روز شده هیچی نخوردی.
جیمین وقتی ظرف غذا رو دید، از روی میز پرتش کرد و داد زد:
ج:گفتم نمیخورم...برید بیرون خانم یانگ.
خانم یانگ حرفی نزد و با ترس از اتاق بیرون رفت ،خیلی نگران جیمین بود و به فکر این بود چیکار کنه. به طرف بخش نظامی،جایی که تک تیرانداز ها مشغول یادگیری بودند جیهوپ هم کنار یکی از کاراموز ها ایستاده بود که با دیدن خانم یانگ به طرفش اومد:
ج:خانم یانگ اینجا چیکار میکنید؟
خ.یانگ:جیمین...
جیهوپ بعد از شنیدن ماجرا از خانم یانگ کردن به اتاق جیمین رفت و در رو باز کرد،جیمین روی زمین دراز کشیده بود جلوی دستش شیشه های خالی الکل بود:
جیهوپ:چیکار داری میکنی؟
جیمین حرفی نمیزد و به گوشه اتاق خیره شده بود:
جیهوپ:خانم یانگ نگرانته،چرا با اون پیرزن اینجوری رفتار میکنی؟یه هفته ست نه از این اتاق لعنیت بیرون میای و نه چیزی میخوری،اینجوری پیش بره میمیری.
جیمین یه قلوپ از شیشه الکی که دستش بود،سر کشید، جیهوپ وقتی دید جیمین بهش اعتنایی نمیکنه عصباین شد بطری رو از دستش گرفت و به دیوار کوبید،تکیه های شیشه روی زمین پخش شدن:
جیهوپ:تمومش کن دیگه، کارت فقط الکل خوردن شده. توی ماموریت تفنگ های وارداتی شکست خوردیم.میدونی چقدر ضرر کردیم؟
جیمین:نه دیگه هیچی نمیفهمم.
جیهوپ:جیمین بسه.
جیمین:میدونستم...میدونستم اگه بهش بگم میره.با این حال بهش گفتم،خودم باعث شدم بره.خود لعنتیم...
جیهوپ، جیمین رو بغل کرد و برای اروم کردن به پشت جیمین ضربه های اروم میزد :
جیمین:من عاشقش بودم هیونگ...من...
جیهوپ:کافیه دیگ...تموم شد، اون دیگه رفته فراموشش کن خب؟
جیمین:خواستم...خواستم این کارو کنم خواستم دیگه بهش فکر نکنم خواستم از زندگیم بیرونش کنم، اما نشد.نتونستم.من نمیتونم جیهوپ...نمیتونم.
۵.۵k
۰۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.