Love sprouted in hate عشق جوانه زده در نفرت
#PaRt_33
رفتم تا کاترین و تهیونگ رو برای ناهار صدا کنم وارد اتاق شدم ولی با صحنه آیی مواجه شدم که تا به حال ندیده بودمش کاترین توی بغل تهیونگ خوابیده بود حتی با صدای در هم از خواب نپرید خوده تهیونگ هم خواب بود مایکل رو صدا زدم تا این صحنه رو ببینه
؛ولشون کن بزار بخوابم بعد از یه ماه بی خبری از هم براشون خوبه
کوچولو مون دیگه بزرگ شده
؛ امیدوارم به آدم درستی تکیه کرده باشه
_اوهوم
از اتاق بیرون رفتیم و مامان با غمی که این چند روز توی صداش بود پرسید
:پس بچه ها کوشن؟
_خوابیدن بهتره بیدارشون نکنیم
«مطمئنین طرف ادم درستیه
_اره اون شبی که کاترین نیومد خونه پیش تهیونگ بود و تهیونگ هیچ کاری باهاش نکرده بود
«بازم مراقب باشید
_چشم
••••••••••••••
(Theayung)
••••••••••••••
از خواب بیدار شدم کاترین هنوز توی بغلم بود نفسش که به پوست گردنم میخورد اذیتم میکرد و باعث میشد تحریک بشم
+کاترین بلندشو عزیزم
&چی شده
+بلند شو شب شده
&اوهوم
کاترین آروم بلندش شد یه نگاه به بیرون انداخت و لبخند روی لبش نشوند
& اولین باره
+چی؟
&اینکه آنقدر بخوابم
+چرا؟
&همیشه با کوچیک ترین صدا از خواب بیدار میشدم و دیگه نمیخوابیدم
+ از این به بعد قراره این شکلی بخوابی عزیزم
& 😀
باهم رفتیم بیرون از اتاق از پله های عمارت رفتیم
پایین اما با صدای صحبتی می آمد
٫خانم کوچیک حالشون خیلی بهتره اگر همینجوری ادامه پیدا کنه حالشون خوب میشه و آخرین عمل هم موافق آمیز میشه
•••••••••••••••••••••••
(سه سال بعد/Katrin)
•••••••••••••••••••••••|
لباسم رو پوشیدم و بعد از میکاپ رفتم پایین تهیونگ با اون کت و شلوار تقریبا آندامی خیلی جذاب شده بود دستم رو دور دستش به سمت اون مجلس رقص که برای همکاری تهیونگ با به شرکت معروف بود
•••••••••••••••••••••
(وسط مجلس رقص)
•••••••••••••••••••••
ولی من نشسته بودم و تهیونگ هم داشت با چندتا از دوستاش حرف میزد
سرش رو سمتم برگردوند ، این کارش باعث شد نگاهامون به هم گره بخوره به سمتم آمد و دستش رو سمتم گرفت
+افتخار رقص رو به من میدید لیدی شکلاتی
&البته پسر مرموز
وسطای رقص بود که صدای تیر اندازی آمد همه پراکنده شدن .
از اون طبقه آیی که توش بودیم به طبقه اول نگاه انداختم اون جغد های بی همه چیز بودن
+کاترین
&بله
+برو طبقه ی پایین تا جایی که میتونی توی دید نباش و از عمارت برو بیرون
&معلوم هست چی میگی من نمیتونم تورو تنها بزارم
+میتونی کاترینم به خاطر من باید این کار رو بکنی من هیچیم نمیشه
بوسه آیی به کف دستم که روی صورتش گذاشته بودم زد و دوباره توی چشمام نگاه کردم
________________________
رفتم تا کاترین و تهیونگ رو برای ناهار صدا کنم وارد اتاق شدم ولی با صحنه آیی مواجه شدم که تا به حال ندیده بودمش کاترین توی بغل تهیونگ خوابیده بود حتی با صدای در هم از خواب نپرید خوده تهیونگ هم خواب بود مایکل رو صدا زدم تا این صحنه رو ببینه
؛ولشون کن بزار بخوابم بعد از یه ماه بی خبری از هم براشون خوبه
کوچولو مون دیگه بزرگ شده
؛ امیدوارم به آدم درستی تکیه کرده باشه
_اوهوم
از اتاق بیرون رفتیم و مامان با غمی که این چند روز توی صداش بود پرسید
:پس بچه ها کوشن؟
_خوابیدن بهتره بیدارشون نکنیم
«مطمئنین طرف ادم درستیه
_اره اون شبی که کاترین نیومد خونه پیش تهیونگ بود و تهیونگ هیچ کاری باهاش نکرده بود
«بازم مراقب باشید
_چشم
••••••••••••••
(Theayung)
••••••••••••••
از خواب بیدار شدم کاترین هنوز توی بغلم بود نفسش که به پوست گردنم میخورد اذیتم میکرد و باعث میشد تحریک بشم
+کاترین بلندشو عزیزم
&چی شده
+بلند شو شب شده
&اوهوم
کاترین آروم بلندش شد یه نگاه به بیرون انداخت و لبخند روی لبش نشوند
& اولین باره
+چی؟
&اینکه آنقدر بخوابم
+چرا؟
&همیشه با کوچیک ترین صدا از خواب بیدار میشدم و دیگه نمیخوابیدم
+ از این به بعد قراره این شکلی بخوابی عزیزم
& 😀
باهم رفتیم بیرون از اتاق از پله های عمارت رفتیم
پایین اما با صدای صحبتی می آمد
٫خانم کوچیک حالشون خیلی بهتره اگر همینجوری ادامه پیدا کنه حالشون خوب میشه و آخرین عمل هم موافق آمیز میشه
•••••••••••••••••••••••
(سه سال بعد/Katrin)
•••••••••••••••••••••••|
لباسم رو پوشیدم و بعد از میکاپ رفتم پایین تهیونگ با اون کت و شلوار تقریبا آندامی خیلی جذاب شده بود دستم رو دور دستش به سمت اون مجلس رقص که برای همکاری تهیونگ با به شرکت معروف بود
•••••••••••••••••••••
(وسط مجلس رقص)
•••••••••••••••••••••
ولی من نشسته بودم و تهیونگ هم داشت با چندتا از دوستاش حرف میزد
سرش رو سمتم برگردوند ، این کارش باعث شد نگاهامون به هم گره بخوره به سمتم آمد و دستش رو سمتم گرفت
+افتخار رقص رو به من میدید لیدی شکلاتی
&البته پسر مرموز
وسطای رقص بود که صدای تیر اندازی آمد همه پراکنده شدن .
از اون طبقه آیی که توش بودیم به طبقه اول نگاه انداختم اون جغد های بی همه چیز بودن
+کاترین
&بله
+برو طبقه ی پایین تا جایی که میتونی توی دید نباش و از عمارت برو بیرون
&معلوم هست چی میگی من نمیتونم تورو تنها بزارم
+میتونی کاترینم به خاطر من باید این کار رو بکنی من هیچیم نمیشه
بوسه آیی به کف دستم که روی صورتش گذاشته بودم زد و دوباره توی چشمام نگاه کردم
________________________
۴.۹k
۰۲ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.