رئیس من پارت ۵
رئیس من پارت ۵
▪▪▪روز بعد▪▪▪
پنجشنبه بود برای همین نباید میرفتم دانشگاه با خیال رلحت دوباره خوابیدم که مامان غرغر کنان بیدارم کرد
ا/ت : اخه مامان برای چی باید پاشم؟
مامان : باید واسه ی اقای کیم صبحانه درست کنی
ا/ت : چی؟چرامن؟
مامان : چون وقتی که من برم تو باید براش اشپزی کنی
ا/ت : خب باز چرا من؟اون این همه خدمتکار داره
مامان : اقای کیم دستپخت هرکسی رو نمیخوره فقط دستپخت منو دوست داره
ا/ت : اوه اوه پولدارا چه قر و فر دارن
مامان : حالا همینه که هست زود راش پاشو یه صبحونه ی خوشنزه درست کن
با کلافگی پاشدم رفتم اشپزخونه تا صبحونه رو درست کنم.وقتی اماده شد کیم تهیونگ هم اومده بود پایین.با استرس این که خوشش میاد یا نه ظرفو گذاشتم جلوش و کمی دور تر لز میز وایسادم.چاپ استیک رو برداشت و غذارو برد تو دهنش.چهار چشمی داشتم نگاهش میکردم همینطور مامان.وقتی جویدنش تموم شد...کمی مکث کرد و بعد شروع کرد به خوردن ادامه غذا.اه...پس خوشش اومده خداروشکر.بعد از چند لحظه املیا هم امد و سر میز نشست.کیم تهیونگ مشغول خوردن بود و زیا توجهی بهش نمیکرد اونم شروع کرد به خوردن
ته : سانگ برنامه امروز چیه؟
بعد از اینکه برنامه رو بردش خوند گفت
ته : اوهوم...و راستی یه لباس سفارش دادم امروز برو بگیرش
سانگ : بله قربان
حتما باید لباس املیا باشه برای مهمونی شب.مامان گفت که امشب یه مهمونی هشت و املیا قراره نقش دوست دختر کیم تهیونگ رو بازی کنه.خوش به حالش حتما باید لباس قشنگی باشه...
کیم تهیونگ بعد از صبحونه به شرکتش رفت و منم کارهای دانشگاهمو انجام دادم.
▪▪▪روز بعد▪▪▪
پنجشنبه بود برای همین نباید میرفتم دانشگاه با خیال رلحت دوباره خوابیدم که مامان غرغر کنان بیدارم کرد
ا/ت : اخه مامان برای چی باید پاشم؟
مامان : باید واسه ی اقای کیم صبحانه درست کنی
ا/ت : چی؟چرامن؟
مامان : چون وقتی که من برم تو باید براش اشپزی کنی
ا/ت : خب باز چرا من؟اون این همه خدمتکار داره
مامان : اقای کیم دستپخت هرکسی رو نمیخوره فقط دستپخت منو دوست داره
ا/ت : اوه اوه پولدارا چه قر و فر دارن
مامان : حالا همینه که هست زود راش پاشو یه صبحونه ی خوشنزه درست کن
با کلافگی پاشدم رفتم اشپزخونه تا صبحونه رو درست کنم.وقتی اماده شد کیم تهیونگ هم اومده بود پایین.با استرس این که خوشش میاد یا نه ظرفو گذاشتم جلوش و کمی دور تر لز میز وایسادم.چاپ استیک رو برداشت و غذارو برد تو دهنش.چهار چشمی داشتم نگاهش میکردم همینطور مامان.وقتی جویدنش تموم شد...کمی مکث کرد و بعد شروع کرد به خوردن ادامه غذا.اه...پس خوشش اومده خداروشکر.بعد از چند لحظه املیا هم امد و سر میز نشست.کیم تهیونگ مشغول خوردن بود و زیا توجهی بهش نمیکرد اونم شروع کرد به خوردن
ته : سانگ برنامه امروز چیه؟
بعد از اینکه برنامه رو بردش خوند گفت
ته : اوهوم...و راستی یه لباس سفارش دادم امروز برو بگیرش
سانگ : بله قربان
حتما باید لباس املیا باشه برای مهمونی شب.مامان گفت که امشب یه مهمونی هشت و املیا قراره نقش دوست دختر کیم تهیونگ رو بازی کنه.خوش به حالش حتما باید لباس قشنگی باشه...
کیم تهیونگ بعد از صبحونه به شرکتش رفت و منم کارهای دانشگاهمو انجام دادم.
۷۷.۵k
۲۳ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.