به نظرت عیب داره؟💜💫پارت 19💜💫
به نظرت عیب داره؟💜💫پارت 19💜💫
_نگران نباش همه چی درست میشه قول میدم
ویو جونگکوک
راستش نگران ا/ت بودم بغلش کردم سرش رو گذاشت رو سینم خوابید بعد یه ساعت بعد برآید بغلش کردم و بردم تو ماشین به تهیونگ گفته بودم به پسرا آروم آروم قضیه رو بگه به نظرم بچه ها بدونن میتونن کمکم کنن رسیدیم خونه ا/ت رو گذاشتم اتاقش پتو روش کشیدم و اومدم بیرون رفتم اتاق خودم لباسام رو عوض کردم و خوابیدم
صبح با نور خورشید تو چشمام بیدار شدم رفتم دست صورتم شستم و بعد اومدم رو تخت به ا/ت پیام دادم ببینم خوابه یا بیدار؟جواب داد بیدار بود بهش گفتم که اعضا همه از رابطه ما خبر دارن معلوم بود خیلی تعجب کرده بود امروز تکلیف همه چی رو مشخص میکنم حتی تو فضای مجازی هم میگم رابطه داریم با ا/ت حرف زدم و راضیش کردم و خبر رو اعلام کردم بیشتر از من ا/ت هیت گرفت خیلی زیاد پنج روز گذشت ا/ت اصلا شرایط روحی خوبی نداشت عجب اشتباهی کردم که خبر رو اعلام کردم
ویو ا/ت
بعد از اینکه جونگکوک خبر رو اعلام کرد همش هست میگرفتم دیگه خسته شده بودم خودمو تو اتاق حبس کردم خسته شدم آنقدر هیت گرفته بودم که نمیدونم چجوری توصیفش کنم
فقط گریه میکردم پنج روز هیچی نمیخورده بودم اتاق رو به روی هیچ کس باز نمیکردم حتی جونگکوک بلند شدم فهمیدم هیچ کس خونه نیست که دیدم اون وو نشسته رو مبل تا منو دید اومد سمتم و محکم بغلم کرد
&ا/ت عزیزم حالت خوبه چرا از خودت مراقبت نکردی
+اون وو.......هق.. دیگه نمیتونم..... خسته شدم دیگه... نمیتونم تحمل کنم(گریه)
&تموم میشه عزیزم باشه؟
+ممنون که بهم سر زدی حالا برو خدانگهدار
&مطمئنی؟
+فقط یه چیز اعضا کجا هستن
&جایی کار داشتن بهم گفت بیام اینجا تنها نباشی
+لازم نیست نگران من باشی برو
&باشه پس مراقب خودت باش خداحافظ
الان بهترین موقع برای عملی کردن کارم بود دیگه خسته شده بودم از این زندگی کسانی که دوستم نداشتن هیت میدادن روز به روز بیشتر میشد فقط به خودم لعنت میفرستادم که عاشق شدم به سمت پشت بام حرکت کردم داشتم سرنوشت خودم رو با دستای خودم رقم میزدم هیچ ترسی نداشتم
_نگران نباش همه چی درست میشه قول میدم
ویو جونگکوک
راستش نگران ا/ت بودم بغلش کردم سرش رو گذاشت رو سینم خوابید بعد یه ساعت بعد برآید بغلش کردم و بردم تو ماشین به تهیونگ گفته بودم به پسرا آروم آروم قضیه رو بگه به نظرم بچه ها بدونن میتونن کمکم کنن رسیدیم خونه ا/ت رو گذاشتم اتاقش پتو روش کشیدم و اومدم بیرون رفتم اتاق خودم لباسام رو عوض کردم و خوابیدم
صبح با نور خورشید تو چشمام بیدار شدم رفتم دست صورتم شستم و بعد اومدم رو تخت به ا/ت پیام دادم ببینم خوابه یا بیدار؟جواب داد بیدار بود بهش گفتم که اعضا همه از رابطه ما خبر دارن معلوم بود خیلی تعجب کرده بود امروز تکلیف همه چی رو مشخص میکنم حتی تو فضای مجازی هم میگم رابطه داریم با ا/ت حرف زدم و راضیش کردم و خبر رو اعلام کردم بیشتر از من ا/ت هیت گرفت خیلی زیاد پنج روز گذشت ا/ت اصلا شرایط روحی خوبی نداشت عجب اشتباهی کردم که خبر رو اعلام کردم
ویو ا/ت
بعد از اینکه جونگکوک خبر رو اعلام کرد همش هست میگرفتم دیگه خسته شده بودم خودمو تو اتاق حبس کردم خسته شدم آنقدر هیت گرفته بودم که نمیدونم چجوری توصیفش کنم
فقط گریه میکردم پنج روز هیچی نمیخورده بودم اتاق رو به روی هیچ کس باز نمیکردم حتی جونگکوک بلند شدم فهمیدم هیچ کس خونه نیست که دیدم اون وو نشسته رو مبل تا منو دید اومد سمتم و محکم بغلم کرد
&ا/ت عزیزم حالت خوبه چرا از خودت مراقبت نکردی
+اون وو.......هق.. دیگه نمیتونم..... خسته شدم دیگه... نمیتونم تحمل کنم(گریه)
&تموم میشه عزیزم باشه؟
+ممنون که بهم سر زدی حالا برو خدانگهدار
&مطمئنی؟
+فقط یه چیز اعضا کجا هستن
&جایی کار داشتن بهم گفت بیام اینجا تنها نباشی
+لازم نیست نگران من باشی برو
&باشه پس مراقب خودت باش خداحافظ
الان بهترین موقع برای عملی کردن کارم بود دیگه خسته شده بودم از این زندگی کسانی که دوستم نداشتن هیت میدادن روز به روز بیشتر میشد فقط به خودم لعنت میفرستادم که عاشق شدم به سمت پشت بام حرکت کردم داشتم سرنوشت خودم رو با دستای خودم رقم میزدم هیچ ترسی نداشتم
۲۳.۷k
۲۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.