وقتی همکلاسی مغرورت عاشقت میشه p2
+:مگه تو خرسی این قدر میخوابی؟
#:مگه تو خروسی صبح زود بیداری؟
جفتمون ترکیدیم از خنده و هه سان رفت تا آماده بشه منم برای هردومون قهوه درست کردم. #:ببین لباسم خوبه؟
+:عالیه
#:😒😒
+:چته؟چرا اینجوری نگام میکنی؟
#:همیشه خدا خوشگلی.چرااا!؟
+:عزیزم شاگرد اول کلاس بایدم خوشگل باشه 😏
#:هه هه هه. قهوه هامونو خوردیم و حرکت کردیم سمت دانشگاه. خیلی شلوغ ب زور میشد تابلواعلانات رو دید با کلی بدبختی فهمیدیم تو کدوم کلاسیم . با بچه ها گرم حرف زدن بودیم ک استاد اومد.&: خوب بچه ها ی شاگرد جدید داریم لطفابیاید و خودتون رو معرفی کنید.
_:سلام اسم من جانگکوک آمریکا زندگی میکنم ولی الان بخاطر شرکت پدرم اومدیم کره
&:خیلی هم خوب.کنار ا.ت جای خالی هست لطفابرید بشینید تا کلاس رو شروع کنیم.
از وقتی اومده بود دخترای کلاس ی جوری بهش نگاه میکردن انگار شاهزاده با اسب سفیده.😒ای خدا حالا هم ک قراره پیش من بشینه. بلاخره بعد دو ساعت کلاس تموم شد با هه سان رفتیم سمت بوفه تا کیک بگیریم . تو راه رو بودیم ک انگار پام ب ی چیزی گیر کرد و افتادم رو ی نفر.بعد از اینکه لود شدم فهمیدم افتادم روی جانگکوک و کت ش خامه ای شده.+:ببخشید اصلا نفهمیدم چی شد داشتم راه میرفتم ک...
_:اییشش نگا با کت گرونم چی کار کردی.لازم نکرده کور بودنتو توجیه کنی.
+:اولا ک از قصد نکردم و معذرت خواهی کردم دوما من خدمتکارت نیستم اینجوری باهام حرف میزنی فکردی کی هستی ؟؟
(از دید کوک)
هیچ کسی تا حالا جرعت نداشته بود تو روم وایسه. ا.ت اولین نفری بود ک داشت اینجوری باهام حرف میزد انگار برای یه لحظه جذبش شدم. از دخترای دور و برم خوشگل تر بودم دلم میخواد مال من بشه. جوابی بهش ندادم، پوزخندی زدم و رفتم.
(از دید ا.ت)
از این حرکتش حرصم گرفته بود. بعد از اون روز نگاهای سنگینشو تو کلاس حس میکردم. کلاس تموم شد داشتم وسایلمو جمع میکردم ک هه سان اومد پیشم.
#:هی ا.ت یکی از بچه ها مهمونی گرفته و همه رو دعوات کرده میای بریم؟
+:اوکی بریم.
#:ایول.پس ساعت 7 اماده باش میام دنبالت.
رسیدم خونه و ناهارمو خوردم ساعتمو کوک کردم ک بیدارم کنه و گرفتم خوابیدم. تو خواب ناز بودم ک با صدای زنگ ساعت بیدار شدم. ساعت4:30 بود. رفتم حموم 20 دیقه ای کردم و اومدم بیرون لوسیون بدنمو برداشتم و زدم ی حوله دور موهام پیچیدم و خودمو میکاپ کردم.موهامو خشک کردم و بهشون حالت دادم. رفتم از کمدم ی لباس مجلسی مشکی برداشتم یکم تنگ بود کفشای مشکی پاشنه دارمو پوشیدم و خودمو تو آینه نگاه کردم. خیلی خوشگل و سکسی شده بودم. چندتا عکس از خودم گرفتم ک صدای بوق اومد کیفمو برداشتم رفتم پایین.
#:واوو ا.ت ببین چ کردی همه رو دیوونه کردی.
+:خوب حالا 😂 بیا بریم دیگ
تقریبا نیم ساعت نو راه بودیم دیگ داشت خستم میشد ک رسیدیم. همین که در و باز کردیم بوی الکل داشت خفم میکرد. رفتم ی گوشه نشستم و هه سان رفت ک برقصه. داشتم دورومو نگاه میکردم ک چشم افتاد ب کوک تو اون کت شلوارمشکی خیلی هات شده بود. کلی هم دختر دورش جمع شده بود.محو کوک بودم ک احساس کردم دست کسی رو پاهامه $:لیدی ب این زیبایی چرا تنهاست میخوای با من خوشبگذرونی؟!
+: خیر تمایلی ندارم. دستشو از رو پاهام برداشتم ک دور کمرم انداخت و بهم نزدیک تر شد.خواستم هلش بدم ک یکی با مشت زد تو صورتش و پرت شد رو زمین
(از دید کوک)
متوجه نگا های ا.ت شدم خیلی سکسی شده بود ولی اون لباسش باعث میشد عصبی بشم خودمو زدم ب بیخیالی و با دخترایی ک دورم بودن حرف میزدم.ی لحظه برگشتم ک به ا.ت نگاه کنم دیدم یه پسره دستشو گذاشته رو پای ا.ت ک ا.ت پسش زد ولی اون پسره آشغال دستشو گذاشت رو کمر ا.ت دیگ خون به مغزم نرسید و رفتم با مشت ازش جداش کردم و تا میخورد زدمش که ا.ت از پشت بغلم کرد و با گریه خواهش میکرد ک دیگه تمومش کنم. از روی اون عوضی بلند شدم و دست ا.ت و گرفتم کشیدم بیرون ب زور سوار ماشین کردم ا. ت همش ازم میپرسید کجا میریم ولی من جوابی نمیدادم ک رسیدیم به ساحل و ماشینو پارک کردم.
#:مگه تو خروسی صبح زود بیداری؟
جفتمون ترکیدیم از خنده و هه سان رفت تا آماده بشه منم برای هردومون قهوه درست کردم. #:ببین لباسم خوبه؟
+:عالیه
#:😒😒
+:چته؟چرا اینجوری نگام میکنی؟
#:همیشه خدا خوشگلی.چرااا!؟
+:عزیزم شاگرد اول کلاس بایدم خوشگل باشه 😏
#:هه هه هه. قهوه هامونو خوردیم و حرکت کردیم سمت دانشگاه. خیلی شلوغ ب زور میشد تابلواعلانات رو دید با کلی بدبختی فهمیدیم تو کدوم کلاسیم . با بچه ها گرم حرف زدن بودیم ک استاد اومد.&: خوب بچه ها ی شاگرد جدید داریم لطفابیاید و خودتون رو معرفی کنید.
_:سلام اسم من جانگکوک آمریکا زندگی میکنم ولی الان بخاطر شرکت پدرم اومدیم کره
&:خیلی هم خوب.کنار ا.ت جای خالی هست لطفابرید بشینید تا کلاس رو شروع کنیم.
از وقتی اومده بود دخترای کلاس ی جوری بهش نگاه میکردن انگار شاهزاده با اسب سفیده.😒ای خدا حالا هم ک قراره پیش من بشینه. بلاخره بعد دو ساعت کلاس تموم شد با هه سان رفتیم سمت بوفه تا کیک بگیریم . تو راه رو بودیم ک انگار پام ب ی چیزی گیر کرد و افتادم رو ی نفر.بعد از اینکه لود شدم فهمیدم افتادم روی جانگکوک و کت ش خامه ای شده.+:ببخشید اصلا نفهمیدم چی شد داشتم راه میرفتم ک...
_:اییشش نگا با کت گرونم چی کار کردی.لازم نکرده کور بودنتو توجیه کنی.
+:اولا ک از قصد نکردم و معذرت خواهی کردم دوما من خدمتکارت نیستم اینجوری باهام حرف میزنی فکردی کی هستی ؟؟
(از دید کوک)
هیچ کسی تا حالا جرعت نداشته بود تو روم وایسه. ا.ت اولین نفری بود ک داشت اینجوری باهام حرف میزد انگار برای یه لحظه جذبش شدم. از دخترای دور و برم خوشگل تر بودم دلم میخواد مال من بشه. جوابی بهش ندادم، پوزخندی زدم و رفتم.
(از دید ا.ت)
از این حرکتش حرصم گرفته بود. بعد از اون روز نگاهای سنگینشو تو کلاس حس میکردم. کلاس تموم شد داشتم وسایلمو جمع میکردم ک هه سان اومد پیشم.
#:هی ا.ت یکی از بچه ها مهمونی گرفته و همه رو دعوات کرده میای بریم؟
+:اوکی بریم.
#:ایول.پس ساعت 7 اماده باش میام دنبالت.
رسیدم خونه و ناهارمو خوردم ساعتمو کوک کردم ک بیدارم کنه و گرفتم خوابیدم. تو خواب ناز بودم ک با صدای زنگ ساعت بیدار شدم. ساعت4:30 بود. رفتم حموم 20 دیقه ای کردم و اومدم بیرون لوسیون بدنمو برداشتم و زدم ی حوله دور موهام پیچیدم و خودمو میکاپ کردم.موهامو خشک کردم و بهشون حالت دادم. رفتم از کمدم ی لباس مجلسی مشکی برداشتم یکم تنگ بود کفشای مشکی پاشنه دارمو پوشیدم و خودمو تو آینه نگاه کردم. خیلی خوشگل و سکسی شده بودم. چندتا عکس از خودم گرفتم ک صدای بوق اومد کیفمو برداشتم رفتم پایین.
#:واوو ا.ت ببین چ کردی همه رو دیوونه کردی.
+:خوب حالا 😂 بیا بریم دیگ
تقریبا نیم ساعت نو راه بودیم دیگ داشت خستم میشد ک رسیدیم. همین که در و باز کردیم بوی الکل داشت خفم میکرد. رفتم ی گوشه نشستم و هه سان رفت ک برقصه. داشتم دورومو نگاه میکردم ک چشم افتاد ب کوک تو اون کت شلوارمشکی خیلی هات شده بود. کلی هم دختر دورش جمع شده بود.محو کوک بودم ک احساس کردم دست کسی رو پاهامه $:لیدی ب این زیبایی چرا تنهاست میخوای با من خوشبگذرونی؟!
+: خیر تمایلی ندارم. دستشو از رو پاهام برداشتم ک دور کمرم انداخت و بهم نزدیک تر شد.خواستم هلش بدم ک یکی با مشت زد تو صورتش و پرت شد رو زمین
(از دید کوک)
متوجه نگا های ا.ت شدم خیلی سکسی شده بود ولی اون لباسش باعث میشد عصبی بشم خودمو زدم ب بیخیالی و با دخترایی ک دورم بودن حرف میزدم.ی لحظه برگشتم ک به ا.ت نگاه کنم دیدم یه پسره دستشو گذاشته رو پای ا.ت ک ا.ت پسش زد ولی اون پسره آشغال دستشو گذاشت رو کمر ا.ت دیگ خون به مغزم نرسید و رفتم با مشت ازش جداش کردم و تا میخورد زدمش که ا.ت از پشت بغلم کرد و با گریه خواهش میکرد ک دیگه تمومش کنم. از روی اون عوضی بلند شدم و دست ا.ت و گرفتم کشیدم بیرون ب زور سوار ماشین کردم ا. ت همش ازم میپرسید کجا میریم ولی من جوابی نمیدادم ک رسیدیم به ساحل و ماشینو پارک کردم.
۱۴.۴k
۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.