مدرسه پر دردسر👸🌚
مدرسه پر دردسر👸🌚
ا/ت: برگشتیم خونه با سرعت رفتم وسایل رو چیدم شروع کردم خوندن اون ورده آروم آروم سرم گیج رف و بیهوش شدم و روحم از تنم بیرون رف
چیزایی رو دیدم از همون روزی ک پدرم یه قتل رسید پدر کوک کشته بعدش جنازش رو برد زیر زمین بار داره چیکار میکنه روحش رو برگردوند توی اتاق روش موادی ریخ ک حس بشه داشت ذوب میشد روح و مواد باهم خلوط شدن گذاشت توی ی شیشه بردش داد دست مادرشششش؟؟؟؟؟ چراااااا؟؟؟؟
با تنش از خواب بیدار شدم شمع ها خاموش شده بود
من من باید برم من باید برم پیش سونتا سوار ماشینم شدم رفتم شب شده بود دوباره هوا بارونی بود رسیدم جنگل شروع کردم دویدن سونتااااا سونتااااا کجاییییی سونتااااا دوباره رسیدم یه چادرش ولی نبودش سونتااااا کلاهش گوشه چادر بود سونتا😟کجایی ای خدا کل جنگل رو گشتم حتی خبری از اون ارواح ها نبود عربده زدممم
روححححح جنگللللل چرا کمکم نمیکنییییی چجوری پیداش کنممممم دوباره جنگل آتیش گرف چجوری توی بارون بازم میسوزه آتیش به ی سمتی میرف منم دنبالش رفتم ک دیدم خاموش شد پشت بوته بودم اون سمتش صدا می اومد دستم رو آروم بردم یکم کنار اون برگ هارو این پدر کوکه مثل رویام بود نه نه نه همون ماده هایی ک روح پدرم توشه سونتا ای خدااا بیچاره شدممم برگشتم رفتم سمت ماشین توی راه فکرم مشغول بود رفتم خونه و رفتم حموم توی حموم کلا درحال فک کردن بودم اومدم بیرون و به بچه ها زنگ زدم
نازنین: سلاااام
نامجون: زنده ای؟؟
ا/ت: صبرکنید بچه ها حرف نزنید نمیخواد از قاتل پدرم انتقام بگیریم
نامجون.جین.تهیونگ.نازنین: چییییی
ا/ت: آره من روح پدرم رو احضار کردم راضی نیستش
جین: خوبی چجوری
ا/ت: بعدن میگم فعلا ول کنید تلفن رو قطع کردم ای خدا چیکار کنم هوففف روی صندلی بودم چرخیدم و حالا پشتم به میز بود دوتا دستام رو توی هم گره زدم و گذاشتم روی سرم هوففففففف ولش کن خودم رو پرت کردم روی تخت
صبح با صدای گوشی پاشدم رفتم مدرسه توی مدرسه دیدم بچه ها باهم خوبن و صحبت میکنن نازنین و جیمین هم باهم خوبن اجازه گرفتم رو رفتم حیاط هوا بارون میزد ک یه دفعه چیزی به ذهنم رسید
اگه کوک عاشقم بشه من میبره خونشون و متوجه میشم و میگم منو به پدرش معرفی کنه ولی اون یادش نمیاد چوووون
پارت سیزدهم🌚👸
ا/ت: برگشتیم خونه با سرعت رفتم وسایل رو چیدم شروع کردم خوندن اون ورده آروم آروم سرم گیج رف و بیهوش شدم و روحم از تنم بیرون رف
چیزایی رو دیدم از همون روزی ک پدرم یه قتل رسید پدر کوک کشته بعدش جنازش رو برد زیر زمین بار داره چیکار میکنه روحش رو برگردوند توی اتاق روش موادی ریخ ک حس بشه داشت ذوب میشد روح و مواد باهم خلوط شدن گذاشت توی ی شیشه بردش داد دست مادرشششش؟؟؟؟؟ چراااااا؟؟؟؟
با تنش از خواب بیدار شدم شمع ها خاموش شده بود
من من باید برم من باید برم پیش سونتا سوار ماشینم شدم رفتم شب شده بود دوباره هوا بارونی بود رسیدم جنگل شروع کردم دویدن سونتااااا سونتااااا کجاییییی سونتااااا دوباره رسیدم یه چادرش ولی نبودش سونتااااا کلاهش گوشه چادر بود سونتا😟کجایی ای خدا کل جنگل رو گشتم حتی خبری از اون ارواح ها نبود عربده زدممم
روححححح جنگللللل چرا کمکم نمیکنییییی چجوری پیداش کنممممم دوباره جنگل آتیش گرف چجوری توی بارون بازم میسوزه آتیش به ی سمتی میرف منم دنبالش رفتم ک دیدم خاموش شد پشت بوته بودم اون سمتش صدا می اومد دستم رو آروم بردم یکم کنار اون برگ هارو این پدر کوکه مثل رویام بود نه نه نه همون ماده هایی ک روح پدرم توشه سونتا ای خدااا بیچاره شدممم برگشتم رفتم سمت ماشین توی راه فکرم مشغول بود رفتم خونه و رفتم حموم توی حموم کلا درحال فک کردن بودم اومدم بیرون و به بچه ها زنگ زدم
نازنین: سلاااام
نامجون: زنده ای؟؟
ا/ت: صبرکنید بچه ها حرف نزنید نمیخواد از قاتل پدرم انتقام بگیریم
نامجون.جین.تهیونگ.نازنین: چییییی
ا/ت: آره من روح پدرم رو احضار کردم راضی نیستش
جین: خوبی چجوری
ا/ت: بعدن میگم فعلا ول کنید تلفن رو قطع کردم ای خدا چیکار کنم هوففف روی صندلی بودم چرخیدم و حالا پشتم به میز بود دوتا دستام رو توی هم گره زدم و گذاشتم روی سرم هوففففففف ولش کن خودم رو پرت کردم روی تخت
صبح با صدای گوشی پاشدم رفتم مدرسه توی مدرسه دیدم بچه ها باهم خوبن و صحبت میکنن نازنین و جیمین هم باهم خوبن اجازه گرفتم رو رفتم حیاط هوا بارون میزد ک یه دفعه چیزی به ذهنم رسید
اگه کوک عاشقم بشه من میبره خونشون و متوجه میشم و میگم منو به پدرش معرفی کنه ولی اون یادش نمیاد چوووون
پارت سیزدهم🌚👸
۹.۸k
۲۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.