P9
نذاشتم حرفش تموم شه و سریع دست گذاشتم رو شکمم و گفتم : میبینی کوچولو بابات چجوری باهام رفتار میکنه
جونگ کوک : این چرت و پرتا رو تحویل بچم نده
دوباره روی شکمم دست کشیدم و گفتم : فکر کنم خودش بتونه بشنوه
جونگ کوک : اونوقت چرا بهش نمیگی مامانش خیلی لجباز و نفهمه
ا/ت : دیدی کوچولو بابات الان به من گفت نفهم
انگار که دیگه حوصله بحث کردن با من رو نداشت اومد سمتم اما بنظر میرسید میدونست هر چقدرم باهام بحث کنه اخرش میبازه چون من میدونم الان نقطه ضعفش این بچس و انگار که اونم اینو میدونست اومد و بازوم رو گرفت و بلند کرد بعدم بردم سمت در اما قبل از اینکه از در بریم بیرون وایساد و رو بهم با حالت جدی گفت : دیگه نبینم اینارو به بچم بگی
بعدم دنبال خودش از اتاق بردم بیرون و به سمت پله ها حرکت کرد بازوم رو سفت گرفته بود برای همین زدم بهش و گفتم : ولم کن الان همه فکر میکنن دزد گرفتی .
یکم بهم نگاه کرد بعدم به دستش که بازوم رو گرفته بود نگاه کرد فکر کنم فهمید چقد سفت گرفتتش که دستم رو ول کرد و گفت : تو از دزدم بدتری
حرفش که تموم شد نگاهش رو ازم گرفت بعدم برگشت و رفت اما نذاشتم زیاد ازم دور شه و بلند داد زدم : وایسا
صدام توی راهرو پیچید و اکو شد که سر جاش وایساد و برگشت سمت من انگار که منتظر بود چیزی بگم نگاهم کرد منم لفتش ندادم و سریع گفتم : چرا من باید از یه دزد بدتر باشم ؟
جونگ کوک : چون اگه یه دزد گرفته بودم بلایی سرش میاوردم که دفعه اخرش باشه اما برای تو ....
حرفش رو کامل نزد و چند ثانیه ای مکث کرد و چیزی نگفت ، یکم سرش رو به سمت پایین خم کرد و پشت گردنش دست کشید بنظر میرسید داشت برای جوابی که میخواست بهم بده فکر میکرد منم فقط نگاهش میکردم بدجور منتظر جوابش بودم که بالاخره بعد از چند ثانیه نگاه کردن بهش سرش رو بلند کردو گفت : نمیتونم
جونگ کوک : این چرت و پرتا رو تحویل بچم نده
دوباره روی شکمم دست کشیدم و گفتم : فکر کنم خودش بتونه بشنوه
جونگ کوک : اونوقت چرا بهش نمیگی مامانش خیلی لجباز و نفهمه
ا/ت : دیدی کوچولو بابات الان به من گفت نفهم
انگار که دیگه حوصله بحث کردن با من رو نداشت اومد سمتم اما بنظر میرسید میدونست هر چقدرم باهام بحث کنه اخرش میبازه چون من میدونم الان نقطه ضعفش این بچس و انگار که اونم اینو میدونست اومد و بازوم رو گرفت و بلند کرد بعدم بردم سمت در اما قبل از اینکه از در بریم بیرون وایساد و رو بهم با حالت جدی گفت : دیگه نبینم اینارو به بچم بگی
بعدم دنبال خودش از اتاق بردم بیرون و به سمت پله ها حرکت کرد بازوم رو سفت گرفته بود برای همین زدم بهش و گفتم : ولم کن الان همه فکر میکنن دزد گرفتی .
یکم بهم نگاه کرد بعدم به دستش که بازوم رو گرفته بود نگاه کرد فکر کنم فهمید چقد سفت گرفتتش که دستم رو ول کرد و گفت : تو از دزدم بدتری
حرفش که تموم شد نگاهش رو ازم گرفت بعدم برگشت و رفت اما نذاشتم زیاد ازم دور شه و بلند داد زدم : وایسا
صدام توی راهرو پیچید و اکو شد که سر جاش وایساد و برگشت سمت من انگار که منتظر بود چیزی بگم نگاهم کرد منم لفتش ندادم و سریع گفتم : چرا من باید از یه دزد بدتر باشم ؟
جونگ کوک : چون اگه یه دزد گرفته بودم بلایی سرش میاوردم که دفعه اخرش باشه اما برای تو ....
حرفش رو کامل نزد و چند ثانیه ای مکث کرد و چیزی نگفت ، یکم سرش رو به سمت پایین خم کرد و پشت گردنش دست کشید بنظر میرسید داشت برای جوابی که میخواست بهم بده فکر میکرد منم فقط نگاهش میکردم بدجور منتظر جوابش بودم که بالاخره بعد از چند ثانیه نگاه کردن بهش سرش رو بلند کردو گفت : نمیتونم
۱۶.۸k
۲۶ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.