۲پارت(۱۶ ۱۵)
✍︎زنـدگـی خـط خـطـی من✍︎
به قـلـم فـاطـمـه غـلامـی
پارت#15
_منتظرم عزیزم
حرصی نگاهی بهش ڪردم و با قدم هاے سست به سمت ماشینش رفتم..
قبل از اینڪه سوار بشم وایسادم سرمو بالا آوردم خیره شدم بهش.
نگاهمو توے نگاه بی حسش دوختم و سوار شدم...
درو بست و خودشم سوار شد
حرڪت ڪرد و من آروم برگشتم سمتش..
چهره بی حسی داشت هیچیو نمیشد از توے نگاهش خوند...
ماشین ڪه وایساد آروم برگشت سمتم
نگاهی بهم ڪردو پیاده شد..
هنوز به خودم نیومده بودم
در باز شد برگشتم سرمو بالا آوردم...
آروم پیاده شدم و ممنونی گفتم
درو بست راه افتاد.
منم مثل جوجه ها پشت سرش راه افتادم
خدارو شڪر میڪردم قدم بلند بود..
وارد رستوران شدیم
به سمت یڪی از میزا رفتو یڪی از صندلی هارو عقب ڪشید...
نگاهی بهش ڪردم و روے صندای نشستم
خودشم رو به روم نشست
احساس میڪردم راحت نیستم،زیاد خیره نمیشد بهم؟...
✍︎زنـدگـی خـط خـطـی من✍︎
به قـلـم فـاطـمـه غـلامـی
پارت#16
آروم خودشو جلو ڪشیدو گفت:چند سالته؟
متعجب بودم ڪه اون اول بحثو باز ڪرده بود
متقابلا خودمو جلو ڪشیدم و گفتم:ماه دیگه هجده سالم ڪامل میشه..
ابروهاشو بالا انداخت و گفت:پس هنوز بچه اے
اخم ڪردم ووگفتم:من بچه نیستم.
لبخندے زدو بدون حرف خیره شد بهم...
عصبی گوشیمو بیرون آوردم و سوفیا رو فحش بارون ڪردم..
ڪیفمو روے میز گذاشتم و دستمو به بغلم زدم و خیره شدم بهش.
با گذاشته شدن دستی روے شونم برگشتم
_ما اومدیم
_دارم میبینم...
لوڪاس دستمو گرفت و گفت:چرا اینقدر توپت پره؟.
_از دوست دخترت بپرس
لوڪاس نگاهی به سوفیا ڪردو گفت:قضیه چیه؟
_بعدا میگم..
لوڪاس خندیدو گفت:من ڪه از ڪار شما سر در نمیارم.
سفارش دادین؟
بنیامین سر تڪون دادو گفت:نه
_خوبه...
لوڪاس گارسنو صدا زد همه غذا سفارش دادن و منتظر شدیم..
غذا خورده شدو بلند شدیم
لوڪاس گفت:ما جلو حرڪت میڪنیم
خواستم بگم نه من میخوام با شما بیام ولی دستاے بزرگ بن پشت ڪمرم نشست و دست چپشو سمت ماشین گرفت...
به قـلـم فـاطـمـه غـلامـی
پارت#15
_منتظرم عزیزم
حرصی نگاهی بهش ڪردم و با قدم هاے سست به سمت ماشینش رفتم..
قبل از اینڪه سوار بشم وایسادم سرمو بالا آوردم خیره شدم بهش.
نگاهمو توے نگاه بی حسش دوختم و سوار شدم...
درو بست و خودشم سوار شد
حرڪت ڪرد و من آروم برگشتم سمتش..
چهره بی حسی داشت هیچیو نمیشد از توے نگاهش خوند...
ماشین ڪه وایساد آروم برگشت سمتم
نگاهی بهم ڪردو پیاده شد..
هنوز به خودم نیومده بودم
در باز شد برگشتم سرمو بالا آوردم...
آروم پیاده شدم و ممنونی گفتم
درو بست راه افتاد.
منم مثل جوجه ها پشت سرش راه افتادم
خدارو شڪر میڪردم قدم بلند بود..
وارد رستوران شدیم
به سمت یڪی از میزا رفتو یڪی از صندلی هارو عقب ڪشید...
نگاهی بهش ڪردم و روے صندای نشستم
خودشم رو به روم نشست
احساس میڪردم راحت نیستم،زیاد خیره نمیشد بهم؟...
✍︎زنـدگـی خـط خـطـی من✍︎
به قـلـم فـاطـمـه غـلامـی
پارت#16
آروم خودشو جلو ڪشیدو گفت:چند سالته؟
متعجب بودم ڪه اون اول بحثو باز ڪرده بود
متقابلا خودمو جلو ڪشیدم و گفتم:ماه دیگه هجده سالم ڪامل میشه..
ابروهاشو بالا انداخت و گفت:پس هنوز بچه اے
اخم ڪردم ووگفتم:من بچه نیستم.
لبخندے زدو بدون حرف خیره شد بهم...
عصبی گوشیمو بیرون آوردم و سوفیا رو فحش بارون ڪردم..
ڪیفمو روے میز گذاشتم و دستمو به بغلم زدم و خیره شدم بهش.
با گذاشته شدن دستی روے شونم برگشتم
_ما اومدیم
_دارم میبینم...
لوڪاس دستمو گرفت و گفت:چرا اینقدر توپت پره؟.
_از دوست دخترت بپرس
لوڪاس نگاهی به سوفیا ڪردو گفت:قضیه چیه؟
_بعدا میگم..
لوڪاس خندیدو گفت:من ڪه از ڪار شما سر در نمیارم.
سفارش دادین؟
بنیامین سر تڪون دادو گفت:نه
_خوبه...
لوڪاس گارسنو صدا زد همه غذا سفارش دادن و منتظر شدیم..
غذا خورده شدو بلند شدیم
لوڪاس گفت:ما جلو حرڪت میڪنیم
خواستم بگم نه من میخوام با شما بیام ولی دستاے بزرگ بن پشت ڪمرم نشست و دست چپشو سمت ماشین گرفت...
۱.۸k
۰۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.