White Rose 🤍 ³²
صبح)
ات ویو]
صبح از خواب با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم بعد از یه دوش سریع موهامو شونه کردم و رفتم پایین مشغول شدم به صبحونه درست کردن که یه جفت دست مردونه دورم حلقه شد
جونگکوک بود که چونشو گذاشته بوده رو شونهم: صبح بخیر
برگشتم سمتش: صبح خودتم بخیر (لبخند زدم و گونشو بوسیدم) برم آچا رو بیدار کنم بعدش صبحونه بخوریم
جونگکوک سرشو تکون داد و رو موهامو بوسید
رفتم سمت اتاق آچا و بیدارش کردم و بعد از شستن دست و صورتش آمادش کردم برای مهدکودک و از اتاقش رفتیم بیرون، جونگکوک پشت میز نشسته بود و با گوشیش ور میرفت که آچا دویید سمتش: بابااااییییی
میخواست گونهی جونگکوک رو بوس کنه که یهو کشید عقب: بابایی ؟
جونگکوک: جانم؟
آچا مشکوک به من نگاه کرد و بعد به جونگکوک: ات بوست کرده؟
به جونگکوک نگاه کردم و متوجه رد رژلب رو گونهش شدم و ریز ریز خندیدم
آچا: مامان ات؟؟؟؟ تو بابامو بوس کردی ؟؟؟؟
سرمو آروم تکون دادم: قشنگم ناراحت شدی ؟
آچا سرشو به چپ و راست تکون داد: نههههه من واقعا میخوام تو مامانم باشیییی (پرید هوا و دستاشو بهم کوبید)
جونگکوک بلند به ذوق آچا خندید بعد گلوشو صاف کرد: آچا ببین میشه ازت بخوام این چند روزی راز بمونه ؟
آچا سرشو تکون داد: آررره به هیچکی نمیگممم قول قول
بعد از صبحونه با جونگکوک رفتیم شرکت و بعد از اینکه ازش خداحافظی کردم رفتم پیش داهیون
داهیون بعد از شنیدن کل جزئیات ماجرا: ببیییین باید شیرینی بدی نهار مهمونم کنییی به هر حال کی فکرشو میکرد جناب جئون عاشق بشهههه
بلند خندیدم: باشه یه نهار طلبت (یکم مکث کردم) ولی بنظرت چرا گفت راز بمونه ؟ شاید فکر میکنه من هم سطحش نیستم ؟
داهیون یکم فکر کرد: نه آقای جئون همچین آدم سطحی بینی نیست به نظرم دلیل قانع کنندهای داره ازش بپرس
سرمو تکون دادم و نفس عمیقی کشیدم: داهیون دهنم خشک شد حداقل تا نهار بیا بریم یه قهوه بخوریم
داهیون بلند شد کیفشو برداشت: بریم
مشکوک نگاهش کردم: تو این شرکت اخراجت نمیکنن اینقدر میری بیرون؟
داهیون: نه من شبا همهی حساب کتابای شرکت رو توی خونه انجام میدم و صبح که میام اینجا فقط چکشون میکنم که اشتباه نباشه (و یه قیافهی خودشیفته به خودش گرفت)
دستشو گرفتم کشیدم: باشه بابا کارمند نمونه بیا بریم قهوه بخوریم و دستشو گرفتم کشیدم بیرون ...
#فیک_جونگ_کوک
ات ویو]
صبح از خواب با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم بعد از یه دوش سریع موهامو شونه کردم و رفتم پایین مشغول شدم به صبحونه درست کردن که یه جفت دست مردونه دورم حلقه شد
جونگکوک بود که چونشو گذاشته بوده رو شونهم: صبح بخیر
برگشتم سمتش: صبح خودتم بخیر (لبخند زدم و گونشو بوسیدم) برم آچا رو بیدار کنم بعدش صبحونه بخوریم
جونگکوک سرشو تکون داد و رو موهامو بوسید
رفتم سمت اتاق آچا و بیدارش کردم و بعد از شستن دست و صورتش آمادش کردم برای مهدکودک و از اتاقش رفتیم بیرون، جونگکوک پشت میز نشسته بود و با گوشیش ور میرفت که آچا دویید سمتش: بابااااییییی
میخواست گونهی جونگکوک رو بوس کنه که یهو کشید عقب: بابایی ؟
جونگکوک: جانم؟
آچا مشکوک به من نگاه کرد و بعد به جونگکوک: ات بوست کرده؟
به جونگکوک نگاه کردم و متوجه رد رژلب رو گونهش شدم و ریز ریز خندیدم
آچا: مامان ات؟؟؟؟ تو بابامو بوس کردی ؟؟؟؟
سرمو آروم تکون دادم: قشنگم ناراحت شدی ؟
آچا سرشو به چپ و راست تکون داد: نههههه من واقعا میخوام تو مامانم باشیییی (پرید هوا و دستاشو بهم کوبید)
جونگکوک بلند به ذوق آچا خندید بعد گلوشو صاف کرد: آچا ببین میشه ازت بخوام این چند روزی راز بمونه ؟
آچا سرشو تکون داد: آررره به هیچکی نمیگممم قول قول
بعد از صبحونه با جونگکوک رفتیم شرکت و بعد از اینکه ازش خداحافظی کردم رفتم پیش داهیون
داهیون بعد از شنیدن کل جزئیات ماجرا: ببیییین باید شیرینی بدی نهار مهمونم کنییی به هر حال کی فکرشو میکرد جناب جئون عاشق بشهههه
بلند خندیدم: باشه یه نهار طلبت (یکم مکث کردم) ولی بنظرت چرا گفت راز بمونه ؟ شاید فکر میکنه من هم سطحش نیستم ؟
داهیون یکم فکر کرد: نه آقای جئون همچین آدم سطحی بینی نیست به نظرم دلیل قانع کنندهای داره ازش بپرس
سرمو تکون دادم و نفس عمیقی کشیدم: داهیون دهنم خشک شد حداقل تا نهار بیا بریم یه قهوه بخوریم
داهیون بلند شد کیفشو برداشت: بریم
مشکوک نگاهش کردم: تو این شرکت اخراجت نمیکنن اینقدر میری بیرون؟
داهیون: نه من شبا همهی حساب کتابای شرکت رو توی خونه انجام میدم و صبح که میام اینجا فقط چکشون میکنم که اشتباه نباشه (و یه قیافهی خودشیفته به خودش گرفت)
دستشو گرفتم کشیدم: باشه بابا کارمند نمونه بیا بریم قهوه بخوریم و دستشو گرفتم کشیدم بیرون ...
#فیک_جونگ_کوک
۱۹.۱k
۰۹ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.