ترس از تنهایی 🤍🖤 •°Part 8°•
(لیانا)
جونگ کوک رفت منم بعد خوردن قرص های ویتامینم نشستم و تلوزیون دیدم بعد از نیم ساعت فیلم تموم شد و منم بخاطر اینکه هیچ کاری نمیتونستم بکنم حوصلم سر رفته بود و تا اومدن نارا هم خیلی مونده پس تصمیم گرفتم بخوابم
(جونگ کوک)
یه ساعتی میشد که رسیده بودم بیمارستان اولش بیماران رو چکاب کردم و بعدش رفتم اتاق استراحت همه پسرا اونجا بودن و بهترین موقعیت بود تا دعوتشون کنم اونم بدون گشتن دنبالشون
جونگ کوک: های گایز چطورین؟
جین: به به دکتر جئون تشریف اوردین یه چند ساعت دیگه میومدی
جونگ کوک: آمم دکتر کیم یکم نیاز بود امروز دیر بیام و البته نیاز هم هست که زودم برم پس سریع حرفمو میزنم
جیمین: اکی بگو ببینیم چیشده کوک
جونگ کوک: خب امشب همه خونه ما دعوتین برای شام
تهیونگ: به چه مناسبتی اونوقت مارو دعوت کردی؟
جونگ کوک: مناسبت خاصی نداره فقط لیانا گفت که خیلی وقته با پسرا دور هم جمع نشدیم و هم اینکه یه سوپرایزم براتون داریم
جین: خب پس ما که میایم شاید هورا رو نیاریم امتحان داره دخترم
جونگ کوک: اتفاقا باید بیاریش میدونی چند وقته ندیدیمش
جیمین: راست میگه اصلا الان کلاس چندمه؟
جین: باشه بابا میارمش هورا الان کلاس یازدهمه
تهیونگ: الحق که هیونگ بچت یه سال دیگه میره دانشگاه رسما پیر شدی
جین: یاااااا من ۱۹ سالم بود بچه دار شدم الان تازه ۳۶ سالمه بی ادبا
جونگ کوک: خب هیونگ برای بچه ساختن خودت خیلی عجله کردی
جین: یاااااااااااااااا
همینطوری این بحث همیشگی ادامه پیدا کرد و ما کلی خندیدیم درست مثل قدیما بعد از استراحت طولانی همگی رفتیم سر کارمون و پسرا هم با همسراشون هماهنگ کردن شب رو
کپی ممنوع ❌
جونگ کوک رفت منم بعد خوردن قرص های ویتامینم نشستم و تلوزیون دیدم بعد از نیم ساعت فیلم تموم شد و منم بخاطر اینکه هیچ کاری نمیتونستم بکنم حوصلم سر رفته بود و تا اومدن نارا هم خیلی مونده پس تصمیم گرفتم بخوابم
(جونگ کوک)
یه ساعتی میشد که رسیده بودم بیمارستان اولش بیماران رو چکاب کردم و بعدش رفتم اتاق استراحت همه پسرا اونجا بودن و بهترین موقعیت بود تا دعوتشون کنم اونم بدون گشتن دنبالشون
جونگ کوک: های گایز چطورین؟
جین: به به دکتر جئون تشریف اوردین یه چند ساعت دیگه میومدی
جونگ کوک: آمم دکتر کیم یکم نیاز بود امروز دیر بیام و البته نیاز هم هست که زودم برم پس سریع حرفمو میزنم
جیمین: اکی بگو ببینیم چیشده کوک
جونگ کوک: خب امشب همه خونه ما دعوتین برای شام
تهیونگ: به چه مناسبتی اونوقت مارو دعوت کردی؟
جونگ کوک: مناسبت خاصی نداره فقط لیانا گفت که خیلی وقته با پسرا دور هم جمع نشدیم و هم اینکه یه سوپرایزم براتون داریم
جین: خب پس ما که میایم شاید هورا رو نیاریم امتحان داره دخترم
جونگ کوک: اتفاقا باید بیاریش میدونی چند وقته ندیدیمش
جیمین: راست میگه اصلا الان کلاس چندمه؟
جین: باشه بابا میارمش هورا الان کلاس یازدهمه
تهیونگ: الحق که هیونگ بچت یه سال دیگه میره دانشگاه رسما پیر شدی
جین: یاااااا من ۱۹ سالم بود بچه دار شدم الان تازه ۳۶ سالمه بی ادبا
جونگ کوک: خب هیونگ برای بچه ساختن خودت خیلی عجله کردی
جین: یاااااااااااااااا
همینطوری این بحث همیشگی ادامه پیدا کرد و ما کلی خندیدیم درست مثل قدیما بعد از استراحت طولانی همگی رفتیم سر کارمون و پسرا هم با همسراشون هماهنگ کردن شب رو
کپی ممنوع ❌
۳۸.۷k
۲۴ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.