مرحله پنجم اعزاداری پارت 97
مرحله پنجم اعزاداری پارت 97
ویو یونجون
ـ یونجو...
یونجو ـ بله؟
ـ بیا بریم بیرون
یونجو ـ بیرون مثلا کجا؟
ـ هرجا، اصن خرید خوبه؟
یونجو ـ باشه، کمتر از بیس دقه اماده میشم
ـ هومم
یونجو ـ فقط...
ـ فقط چی؟
یونجو ـ چی بپوشم
ـ من نمیدونم، فقط سعی کن یه چیز گرم بپوشی چون ممکنه سردت بشه
یونجو. باشه
از اتاقش اومدم تو اتاق خودم
بافت خاکستریمو پوشیدم و با پالتوم
ویو یونجو
شلوارکم با پیرهن سفیدم پوشیدم، کراوات بستم پالتومو پوشیدم به همراه نیم بوتم (استایل دوتاشون اسلاید بعد. البته اگر یادم نره)
موهامو باز گذاشتم و به چتریام یه خورده حالت دادم
رفتم تو اتاق یونجون
ـ خب من امادم،بریم
یونجون ـ بریم
سوار ماشین شدیمو حرکت کردیم
...
یونجون ماشینو تو پارکینگ پارک کرد و وارد پاساژ شدیم
داشتیم از یه لباس فردشی عروسی رد میشدیم که یه لباس به چشمم خورد
اون تور خیلی قشنگ بود
ویو یونجون
دیدم یونجو به ویترین لباس عروسی زل زده
رفتم کنارش
ـ میخوای امتحانش کنی؟
یونجو ـ نه
ـ چرا؟
یونجو ـ میخوام این حسو نگه دارم برا وقتی که خواستم باهات ازدواج کنم
ـ*خنده ی ریز *
یونجو ـ بیا بریم
دستمو برد سمت یه مغازه اکسسوری
یونجو ـ بجاش باید اینجا برام خرج کنی
ـ هیچوقت عوض نمیشی *خنده*
رفت داخل مغازه و منم پشت سرش همینطور که داشت وسایل انتخاب میکرد راه افتادم ناگهان چشمم خورد به یه گردن بند ست ماه و خورشید و برش داشتم دادم به فروشنده
ـ میشه اینو برام بزارین توی یه جعبه؟
فروشنده ـ حتما
ـ ممنون
...
ویو یونجو
خریدارو گذاشتیم عقب ماشین و سوار ماشین شدیم
ـ چیزی شده؟
دیدم یه جعبه کوچیک از تو جیبش در اورد
ـ هعی من هنوز 19 سالم نیستااا
یونجون ـ نه بابا نگران نباش
در جعبه رو باز کرد، دیدم یه گردنبند خوشگل خورشید داخلشه
ـ این برای منه؟
یونجون ـ اره برای توعه
ـ یونجون....
یونجون ـ جونم؟
ـ این خیلی خوشگله
یونجون ـ سلیقم خوبه نه؟
ـ برام ببندش
یونجون ـ باشه
برام بستش
یقشو داد پایین، دیدم یه گردنبند ماه گردنشه
یونجون ـ نگا، با مال من سته
ـ مرسی واقعا
یونجون ـ خواهش میکنم
صورتامون نزدیک بود
بغلش کردم
ـ خوشحالم که هستی
ویو یونجون
ـ یونجو...
یونجو ـ بله؟
ـ بیا بریم بیرون
یونجو ـ بیرون مثلا کجا؟
ـ هرجا، اصن خرید خوبه؟
یونجو ـ باشه، کمتر از بیس دقه اماده میشم
ـ هومم
یونجو ـ فقط...
ـ فقط چی؟
یونجو ـ چی بپوشم
ـ من نمیدونم، فقط سعی کن یه چیز گرم بپوشی چون ممکنه سردت بشه
یونجو. باشه
از اتاقش اومدم تو اتاق خودم
بافت خاکستریمو پوشیدم و با پالتوم
ویو یونجو
شلوارکم با پیرهن سفیدم پوشیدم، کراوات بستم پالتومو پوشیدم به همراه نیم بوتم (استایل دوتاشون اسلاید بعد. البته اگر یادم نره)
موهامو باز گذاشتم و به چتریام یه خورده حالت دادم
رفتم تو اتاق یونجون
ـ خب من امادم،بریم
یونجون ـ بریم
سوار ماشین شدیمو حرکت کردیم
...
یونجون ماشینو تو پارکینگ پارک کرد و وارد پاساژ شدیم
داشتیم از یه لباس فردشی عروسی رد میشدیم که یه لباس به چشمم خورد
اون تور خیلی قشنگ بود
ویو یونجون
دیدم یونجو به ویترین لباس عروسی زل زده
رفتم کنارش
ـ میخوای امتحانش کنی؟
یونجو ـ نه
ـ چرا؟
یونجو ـ میخوام این حسو نگه دارم برا وقتی که خواستم باهات ازدواج کنم
ـ*خنده ی ریز *
یونجو ـ بیا بریم
دستمو برد سمت یه مغازه اکسسوری
یونجو ـ بجاش باید اینجا برام خرج کنی
ـ هیچوقت عوض نمیشی *خنده*
رفت داخل مغازه و منم پشت سرش همینطور که داشت وسایل انتخاب میکرد راه افتادم ناگهان چشمم خورد به یه گردن بند ست ماه و خورشید و برش داشتم دادم به فروشنده
ـ میشه اینو برام بزارین توی یه جعبه؟
فروشنده ـ حتما
ـ ممنون
...
ویو یونجو
خریدارو گذاشتیم عقب ماشین و سوار ماشین شدیم
ـ چیزی شده؟
دیدم یه جعبه کوچیک از تو جیبش در اورد
ـ هعی من هنوز 19 سالم نیستااا
یونجون ـ نه بابا نگران نباش
در جعبه رو باز کرد، دیدم یه گردنبند خوشگل خورشید داخلشه
ـ این برای منه؟
یونجون ـ اره برای توعه
ـ یونجون....
یونجون ـ جونم؟
ـ این خیلی خوشگله
یونجون ـ سلیقم خوبه نه؟
ـ برام ببندش
یونجون ـ باشه
برام بستش
یقشو داد پایین، دیدم یه گردنبند ماه گردنشه
یونجون ـ نگا، با مال من سته
ـ مرسی واقعا
یونجون ـ خواهش میکنم
صورتامون نزدیک بود
بغلش کردم
ـ خوشحالم که هستی
۳۴۵
۱۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.