عشق ناپایدار 💔 ■Part 8■
رسیدیم به خونه خودم خداروشکر قبلا به خدمتکار گفتم اومده تمیز کرده و هم خونه مبله است فقط باید وسایل رو بچینم و برم برای نایون تخت و کمد بگیرم همین ، چند ساعتی گذشت و من همه ی لباسا و وسایل خودم رو چیندم و بعدش رفتم نایون رو آماده کردم و رفتیم براش تخت و کمد گرفتیم و رفتیم خونه و وسایل اون رو هم کامل چیندم ولی آخرش دیگه از خستگی غش کردم
[پرش زمانی به یک ماه بعد]
امروز روز عروسی نامجون با آرا بود و اون دختر لعنتی برای من دعوتنامه فرستاده تا زجرم بده ولی من میرم تا بهش نشون بدم که ضعیف نیستم کت و شلوار مشکی رنگ به همراه شومیز مشکی و کفش مشکی پاشنه میخی پوشیدم و موهامو دم اسبی روبه بالا بستم و میکاپ تیره اما ساده ای کردم و رفتم سراغ نایون ، یه پیرهن سفید ساده به همراه شوارکه بندار نک مدادی رنگ تنش کردم و جوراب سفید توری داری رو پاش کردم و تل نک مدادی رنگ ست لباسش رو هم روی سرش قرار دادم و بغلش کردم و راه افتادم سمت تالار ، نیم ساعت بعد به تالار رسیدیم و نایون رو بغلم گرفتم و رفتم داخل ، به محض ورودم مادرشوهرم نامجون به همراه خواهرش اومدن سمتم و من تصمیم گرفتم باهاشون سرد رفتار کنم
م.ن: دایون جان تو اینجا چیکار میکنی؟
دایون: عروستون دعوتم کرد
م.ن: من متاسفم
دایون: ....
به نایون نگاهی انداخت و بهش لبخندی زد
م.ن: میشه بغلش کنم؟
دایون: نمیشه
بی توجه به ناراحتیشون رفتم روی میز خلوتی نشستم و نایون رو روی پام نشوندم ، چند مین گذشت که نامجون وارد سالن شد و با دیدن من تعجب کرد و بعد از مکث کوتاهی به راهش ادامه داد و رفت توی جایگاهش ایستاد و دوباره به من خیره شد و منم بهش نگاهی انداختم و بعد از چند مین توجهمو به نایون دادم که با دیدن پدرش دست و پا میزد و میخواست بره بغلش ، نه من نباید بغض کنم نباید خودمو ضعیف نشون بدم ، بغضم رو قورت دادم و نایون رو روبه خودم خودم کردم تا نامجون رو نبینه
دایون: مامانی نمیشه بری پیش بابا
دیدم بغض کرد
دایون: دخترم گریه نکنیا باشه من اینجام بابات دیگه مارو نمیخواد پس لطفا گریه نکن باشه دختر قشنگم
نایون صورتش رو برد توی سینم و منم محکم بغلش کردم تا گریش نگیره ، چند دقیقه ای گذشت که نایون اروم شد و و دوباره برگردوندمش به حالت اول که همون موقع در سالن باز شد و آرا وارد سالن شد و رفت سمت نامجون ، وقتی رسید عاقد شروع به خوندن خطبه کرد و بعد از اعلام رضایت از اون دو نفر گفت که میتونن هم رو ببوسن نامجون نگاهی به من انداخت و با شک رفت سمت آرا و لباش رو بوسید و ازش فاصله گرفت ، من دیگه نمیتونستم تحمل کنم و بالاخره قطره اشکم جاری شد و چشمام تار شد ، از جام بلند شدم و با نایون از سالن خارج شدم و سوار ماشینم شدم و به محض نشستنم گریم شدت گرفت
کپی ممنوع ❌
[پرش زمانی به یک ماه بعد]
امروز روز عروسی نامجون با آرا بود و اون دختر لعنتی برای من دعوتنامه فرستاده تا زجرم بده ولی من میرم تا بهش نشون بدم که ضعیف نیستم کت و شلوار مشکی رنگ به همراه شومیز مشکی و کفش مشکی پاشنه میخی پوشیدم و موهامو دم اسبی روبه بالا بستم و میکاپ تیره اما ساده ای کردم و رفتم سراغ نایون ، یه پیرهن سفید ساده به همراه شوارکه بندار نک مدادی رنگ تنش کردم و جوراب سفید توری داری رو پاش کردم و تل نک مدادی رنگ ست لباسش رو هم روی سرش قرار دادم و بغلش کردم و راه افتادم سمت تالار ، نیم ساعت بعد به تالار رسیدیم و نایون رو بغلم گرفتم و رفتم داخل ، به محض ورودم مادرشوهرم نامجون به همراه خواهرش اومدن سمتم و من تصمیم گرفتم باهاشون سرد رفتار کنم
م.ن: دایون جان تو اینجا چیکار میکنی؟
دایون: عروستون دعوتم کرد
م.ن: من متاسفم
دایون: ....
به نایون نگاهی انداخت و بهش لبخندی زد
م.ن: میشه بغلش کنم؟
دایون: نمیشه
بی توجه به ناراحتیشون رفتم روی میز خلوتی نشستم و نایون رو روی پام نشوندم ، چند مین گذشت که نامجون وارد سالن شد و با دیدن من تعجب کرد و بعد از مکث کوتاهی به راهش ادامه داد و رفت توی جایگاهش ایستاد و دوباره به من خیره شد و منم بهش نگاهی انداختم و بعد از چند مین توجهمو به نایون دادم که با دیدن پدرش دست و پا میزد و میخواست بره بغلش ، نه من نباید بغض کنم نباید خودمو ضعیف نشون بدم ، بغضم رو قورت دادم و نایون رو روبه خودم خودم کردم تا نامجون رو نبینه
دایون: مامانی نمیشه بری پیش بابا
دیدم بغض کرد
دایون: دخترم گریه نکنیا باشه من اینجام بابات دیگه مارو نمیخواد پس لطفا گریه نکن باشه دختر قشنگم
نایون صورتش رو برد توی سینم و منم محکم بغلش کردم تا گریش نگیره ، چند دقیقه ای گذشت که نایون اروم شد و و دوباره برگردوندمش به حالت اول که همون موقع در سالن باز شد و آرا وارد سالن شد و رفت سمت نامجون ، وقتی رسید عاقد شروع به خوندن خطبه کرد و بعد از اعلام رضایت از اون دو نفر گفت که میتونن هم رو ببوسن نامجون نگاهی به من انداخت و با شک رفت سمت آرا و لباش رو بوسید و ازش فاصله گرفت ، من دیگه نمیتونستم تحمل کنم و بالاخره قطره اشکم جاری شد و چشمام تار شد ، از جام بلند شدم و با نایون از سالن خارج شدم و سوار ماشینم شدم و به محض نشستنم گریم شدت گرفت
کپی ممنوع ❌
۷۷.۵k
۲۸ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.