چشمانش برق میزد
چشمانش برق میزد
نفهمیدم از ذوق چنین شده است یا بغض
دسته گلی از جنس بابونه در دستانش داشت
عطر شیرینش حتی از این فاصله نیز به مشامم میخورد
گل ها ظاهری پژمرده داشتند درست ماننده صاحبش
وقتی بلورهای شیشهای روی گونههایش را دیدم متوجه گریستن او شدم
لبخند روی لب هانش فریاد میزد چقدر شکسته است
اما باز هم لبخند میز
نزدیک تر رفتم...
چروک های روی صورتش گذر زمان را نشان میدادند
زمان زیادی بود اما بالاخره وقتش رسیده بود
برگشتی؟
_برگشتم
نفهمیدم از ذوق چنین شده است یا بغض
دسته گلی از جنس بابونه در دستانش داشت
عطر شیرینش حتی از این فاصله نیز به مشامم میخورد
گل ها ظاهری پژمرده داشتند درست ماننده صاحبش
وقتی بلورهای شیشهای روی گونههایش را دیدم متوجه گریستن او شدم
لبخند روی لب هانش فریاد میزد چقدر شکسته است
اما باز هم لبخند میز
نزدیک تر رفتم...
چروک های روی صورتش گذر زمان را نشان میدادند
زمان زیادی بود اما بالاخره وقتش رسیده بود
برگشتی؟
_برگشتم
۶۲۹
۱۸ آبان ۱۴۰۳