تک پارتی جیمین درخواستی🫂🤓 وقتی دوسته مامانت بود😐
جیمین ویو
سلام من جیمینم شما دیگه منو میشناسین
میخوام یچیزی بهتون بگم ولی ا/ت نباید بفهمه
من دوست مامانه ا/ت هستم ولی ا/ت نفهمه هاااااا چون منو میکشه
ا/ت ویو
سلام من ا/ت هستم من با جیمین دوستم اما دوست پسر دوست دختر نیستیم یه دوست صمیمی من اونو خیلی دوست دارم انتظار دیگه ای ازش ندارم که بخواد یه دوست دیگه ای داشته باشه
امروز رفتم پیش جیمین حالا دیگه انقد حرف زدم سرتون رفت (بریم ببینیم چی در انظاره) :/
ا/ت: سلاممممم خوبی چه خبر
جیمین: سلام. مرسی تو خوبی
م.ا/ت : سالام پسرم
وقتی جیمین رو دیدم سنگین رفتار کردم
ولی خیلی هسودیم شد تو بقل هم بودن (خ*ر حسود ) :/
ا/ت: مامان چیشده چرا خوشت زده بیا پیش ما
م.ا/ت: باشه حتما (وا چه بیمزه )
جیمین :خب دیگه ساعت شده ۳ صبح ا/ت هم که خوابیده من برم
م.ا/ت: نه بشین بابا من خیلی حسودیم شد که تو ا/ت رو بغل کردی *🤮دلم میخواد ج*ر*ش* بدم )
ا/ت: بیدار شدم دیدم مامانم رو پای جیمین نشسته شکه شدم تا منو
دیدم جمو جور شدن کلمون
تکون دارم فکر میکردم
خوابه ول این
هیچیش خواب
نبود گفتم دارین چیکار میکنین جیمین اومدو بغلم کرد و *خودتون رو تنها میزارم با فکر های ناجورتون* .......
.
.
.
.
.
.
یعنی رو تخت اینا نه زشته 😅 بوسید 😐
.
.
.
.
.
.
جیمین : مامانش رو پام نشسته بو که ا/ت:ظاهر شد قلبم ازجا کنده میشد دیدم ا/ت خودشو میزنه به درو دیوار یهو به سمتش حمله کردم بوسیدمش تا مامانش حسودی کنه
ا/ت: داشت گریم میگرفت که جیمین من برو رو تخت خودشم دراز کشید همش
فکر میکردم که .
خدایا نکنه میخواد منو ج*ر* بده
دیدم منو بغل کردو خوابید
جیمین : خوابیدم که فردا همه چیو تعریف کردم و قانه شد منو اون باهم ازدواج کردیم تعجب نکنید من اونو به چشم دوست صمیمی نمیدیدم به چشم دوست دخترم (😑)
-_-
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
بچه ها واقعا خیلی خستم شاید الان بگین چیزی ننوشتی واقعا خیلی خستم چون از ساعت ۲:۳۰ تا ۷:۱۹ مینویسم چونکه هیچی امروز به ذهنم نمیرسید
واقعا خیلی من ببخشید که کم بود
خدافظ دوستون دارم
ا
سلام من جیمینم شما دیگه منو میشناسین
میخوام یچیزی بهتون بگم ولی ا/ت نباید بفهمه
من دوست مامانه ا/ت هستم ولی ا/ت نفهمه هاااااا چون منو میکشه
ا/ت ویو
سلام من ا/ت هستم من با جیمین دوستم اما دوست پسر دوست دختر نیستیم یه دوست صمیمی من اونو خیلی دوست دارم انتظار دیگه ای ازش ندارم که بخواد یه دوست دیگه ای داشته باشه
امروز رفتم پیش جیمین حالا دیگه انقد حرف زدم سرتون رفت (بریم ببینیم چی در انظاره) :/
ا/ت: سلاممممم خوبی چه خبر
جیمین: سلام. مرسی تو خوبی
م.ا/ت : سالام پسرم
وقتی جیمین رو دیدم سنگین رفتار کردم
ولی خیلی هسودیم شد تو بقل هم بودن (خ*ر حسود ) :/
ا/ت: مامان چیشده چرا خوشت زده بیا پیش ما
م.ا/ت: باشه حتما (وا چه بیمزه )
جیمین :خب دیگه ساعت شده ۳ صبح ا/ت هم که خوابیده من برم
م.ا/ت: نه بشین بابا من خیلی حسودیم شد که تو ا/ت رو بغل کردی *🤮دلم میخواد ج*ر*ش* بدم )
ا/ت: بیدار شدم دیدم مامانم رو پای جیمین نشسته شکه شدم تا منو
دیدم جمو جور شدن کلمون
تکون دارم فکر میکردم
خوابه ول این
هیچیش خواب
نبود گفتم دارین چیکار میکنین جیمین اومدو بغلم کرد و *خودتون رو تنها میزارم با فکر های ناجورتون* .......
.
.
.
.
.
.
یعنی رو تخت اینا نه زشته 😅 بوسید 😐
.
.
.
.
.
.
جیمین : مامانش رو پام نشسته بو که ا/ت:ظاهر شد قلبم ازجا کنده میشد دیدم ا/ت خودشو میزنه به درو دیوار یهو به سمتش حمله کردم بوسیدمش تا مامانش حسودی کنه
ا/ت: داشت گریم میگرفت که جیمین من برو رو تخت خودشم دراز کشید همش
فکر میکردم که .
خدایا نکنه میخواد منو ج*ر* بده
دیدم منو بغل کردو خوابید
جیمین : خوابیدم که فردا همه چیو تعریف کردم و قانه شد منو اون باهم ازدواج کردیم تعجب نکنید من اونو به چشم دوست صمیمی نمیدیدم به چشم دوست دخترم (😑)
-_-
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
بچه ها واقعا خیلی خستم شاید الان بگین چیزی ننوشتی واقعا خیلی خستم چون از ساعت ۲:۳۰ تا ۷:۱۹ مینویسم چونکه هیچی امروز به ذهنم نمیرسید
واقعا خیلی من ببخشید که کم بود
خدافظ دوستون دارم
ا
۱۴.۴k
۲۱ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.