فیک عشق و سلطنت p:15
بلاخره کار ا.ت تموم شده بود
لباس عروسش رو به تن کرده بود ( اسلاید2)
تهیونگ هم با مهمان ها خش و بش میکرد و بهشون خش امد میگفت
حس خوبی داشت بلاخره جونگ کوک یکم داشت سر عقل میومد
امشب عروسیش بود و هم تر از همه شب تاج گذاری....
کوک:داداشیی-بلند صداش کرد
تهیونگ وقتی دید کوک صداش میکنه به سمتش رفت
تهیونگ:جانم؟
کوک دستاش رو بالا گرفت به نشونه اینکه ته بغلش کنه
تهیونگ محکم کوک و بغل کرد....
تهیونگ:هنوزم مثل بچگیا تی
کوک اروم خندید...
کوک:درسته از صبح کلی با هم در موردش حرف زدیم ولی بازم معذرت میخوام
تهیونگ:باشه منم قبول کردم...
کوک:حالا پاشو برو پیش ا.ت عروس خانوم قهر نکنهه. راستی ته امشب خش بگذره-چشمک
تهیونگ:بی تربیتت... هعی....
کوک:چیزی شده؟؟
تهیونگ:نه... میدونی... دلم واسه اون میسوزه...
کوک:چرا؟شده زن جذابترین و قدرتمند ترین پسر....
تهیونگ تو اصن حسی بهش داری؟؟
تهیونگ:بخاطر همین دلم واسش میسوزه... اون داره زن کسی میشه که هیچ حسی بهش نداره... ببین نه اینکه ازش بدم بیاد نه... اتفاقا خیلی دوستش دارم... ولی... اهه نمیدونم چطوری بگم.
کوک:درکت میکنم. ولی مطمعنم یه روز عاشقش میشی...
ولش کن بیا باهم بریم پیشش
کوک دست تهیونگ رو گرفت و به سمت اتاق ا.ت حرکت کردن
-در زدن
سویون داد کشیدد:بیاین توو
کوک :مامان جدیدا خیلی پر انرژی شده.. -خنده
وارد اتاق شدن
سویون:سلاممم-با ذوق بغلشون کرد
کوک:زن داداشم کجاست؟؟
ا.ت از در پشتی اتاق اومد تو
ا.ت:مام....
که حرفش با دیدن تهیونگ و کوک قطع شد و سریع تعظیم کرد
تهیونگ محو زیبایی ا.ت شده بود
چطور یه نفر میتونست انقدر زیبا باشه؟؟
کوک یه پس گردنی زد به تهیونگ و کنار گوشش گفت:معلومه بهش هیچ حسی نداری
سویون:وایی نگاه کن عروسم چقدر قشنگههه
تهیونگ لبخندی زد
سویون:شما دوتا هم خیلی جذابییید
خب دیگه بسه کشیش تا نیم ساعت دیگه میاد...
منو کوک میریم پایین شما دوتا اینجا بمونید راس ساعت 9 بیاید به تالار اصلی
کوک:مامان تو برو من چند دقیقه دیگه میام
سویون:عا باشه.. و
سویون از اتاق رفت بیرون
کوک سمت ا.ت رفت و گفت:
میخواستم ازت معذرت خواهی کنم بابت اتفاق دیشب ...
پارت بعد:50 لایک_30 کامنت
لباس عروسش رو به تن کرده بود ( اسلاید2)
تهیونگ هم با مهمان ها خش و بش میکرد و بهشون خش امد میگفت
حس خوبی داشت بلاخره جونگ کوک یکم داشت سر عقل میومد
امشب عروسیش بود و هم تر از همه شب تاج گذاری....
کوک:داداشیی-بلند صداش کرد
تهیونگ وقتی دید کوک صداش میکنه به سمتش رفت
تهیونگ:جانم؟
کوک دستاش رو بالا گرفت به نشونه اینکه ته بغلش کنه
تهیونگ محکم کوک و بغل کرد....
تهیونگ:هنوزم مثل بچگیا تی
کوک اروم خندید...
کوک:درسته از صبح کلی با هم در موردش حرف زدیم ولی بازم معذرت میخوام
تهیونگ:باشه منم قبول کردم...
کوک:حالا پاشو برو پیش ا.ت عروس خانوم قهر نکنهه. راستی ته امشب خش بگذره-چشمک
تهیونگ:بی تربیتت... هعی....
کوک:چیزی شده؟؟
تهیونگ:نه... میدونی... دلم واسه اون میسوزه...
کوک:چرا؟شده زن جذابترین و قدرتمند ترین پسر....
تهیونگ تو اصن حسی بهش داری؟؟
تهیونگ:بخاطر همین دلم واسش میسوزه... اون داره زن کسی میشه که هیچ حسی بهش نداره... ببین نه اینکه ازش بدم بیاد نه... اتفاقا خیلی دوستش دارم... ولی... اهه نمیدونم چطوری بگم.
کوک:درکت میکنم. ولی مطمعنم یه روز عاشقش میشی...
ولش کن بیا باهم بریم پیشش
کوک دست تهیونگ رو گرفت و به سمت اتاق ا.ت حرکت کردن
-در زدن
سویون داد کشیدد:بیاین توو
کوک :مامان جدیدا خیلی پر انرژی شده.. -خنده
وارد اتاق شدن
سویون:سلاممم-با ذوق بغلشون کرد
کوک:زن داداشم کجاست؟؟
ا.ت از در پشتی اتاق اومد تو
ا.ت:مام....
که حرفش با دیدن تهیونگ و کوک قطع شد و سریع تعظیم کرد
تهیونگ محو زیبایی ا.ت شده بود
چطور یه نفر میتونست انقدر زیبا باشه؟؟
کوک یه پس گردنی زد به تهیونگ و کنار گوشش گفت:معلومه بهش هیچ حسی نداری
سویون:وایی نگاه کن عروسم چقدر قشنگههه
تهیونگ لبخندی زد
سویون:شما دوتا هم خیلی جذابییید
خب دیگه بسه کشیش تا نیم ساعت دیگه میاد...
منو کوک میریم پایین شما دوتا اینجا بمونید راس ساعت 9 بیاید به تالار اصلی
کوک:مامان تو برو من چند دقیقه دیگه میام
سویون:عا باشه.. و
سویون از اتاق رفت بیرون
کوک سمت ا.ت رفت و گفت:
میخواستم ازت معذرت خواهی کنم بابت اتفاق دیشب ...
پارت بعد:50 لایک_30 کامنت
۲۲.۱k
۱۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.