ازدواج اجباری پارت7
[روز عروسی]
.........ا.ت
باصدای مادرم که اومده بود بیدارم کنه پاشدم
ا.ت:بله مادر(کلافه رو تخت نشستم)
خ.پارک:پاشو دختر خانواده شوهرت برات ارایشگر فرستادن و الان پایین منتظرن
ا.ت: باشه ده دقیقه دیگه بگو بیان بالا(کلافه پاشد و به سمت حمام رفت)
خ.پارک:باشه زود یه دوش بیگر منتظر نمونن(رفت بیرون)
رفتم یه دوش سریع گرفتم و اومدم بیرون بعد آرایشگر ها اومدن و بعد سه ساعت بلا خره امادم کردن و بعد رفتن یه نگاه به خودم تو اینه انداختم خوشگل شده بودم بعد لباس عروس و پوشیدم که مادرم اومد تو
خ.پارک:دختر خوشگلم امیدوارم خوشبخت شی عزیز دلم (بغلم کرد)
ا.ت:ممنون مادر(لبخند فیک)
خ.پارک:ا.ت دخترم از نظر تو جونگکوک چه جور ادمیه یعنی تو هیچ علاقه ای به هش داری؟!
ا.ت:مادر من تا حالا دو بار باهاش حرف زدم نمیدونم چجور ادمیه اما از نظرمن جونگکوک پسر زیبا و خوشتیپ یه و به نظرم مهربونه البته تاحدی
خ.پارک: خوشحالم همچین نظری نسبت به هش داری اما ا.ت یادت نره که تنها کس تو تواون خونه جونگکوک واگه اون پشتت باشه کسی نمیتونه بهت زیانی وارد کنه پس کاری نکن ازت عصبی شه و به حر فاش گوش کن
ا.ت:سعیم رو میکنم(لبخند فیک )
خ.پارک :خب بیا بریم پایین شوهرت اومده دنبالت
ا.ت:اوهوم بریم (دوباره به خودم یه نگاه انداختم و رفتیم پایین دیدم جونگکوک جلو در به ماشینش تکیه داده و دستاش تو جیب شلوار شه اه واقعا با اون کت و شلوار مشکی زیادی جذاب شده بود موهاشو داده بود بالا واقعا یه ادم چطور میتونه اینقد جذاب باشه اوففف پیر مرد رفتم جلو که تکیه شو از ماشین گرفت وبه هم نگاه کرد و دسته گلی که ندیده بومش رو بهم داد که باصدای مادرم برگشتم)
خ.پارک:پسرم جونگکوک من میرم شمام مراقب خودتون باشید بقیه منتظرن
جونگکوک:چشم خانم پارک
خ.پارک:خدا نگهدار(ماهم فقط یر تکان دادیم)
جونگکوک: چرا همیشه خودتو مثل یه دختر پرو نشون میدی(اخم)
ا.ت:چه چیز اشتباهی هست (متعجب)
جونگکوک:این لباس برای شونه هات تور داشت اما من اونو نمیبینم و انگار کنده شده من لباست رو دیدم
(باورم نمیشه عو*ضی بی مغز تنها فکرش پیش اینه صبر کن برات دارم ....خنده از خود راضی کردم)
ا.ت:شوهر خوشتیپم نگران نباش و اینقد غیرتی نباش من تنها مال توم
جونگکوک:بی *شرم (زمزمه کرد اما ا.ت شنید و لبخندش پرنگتر شد)بیا سوار شو بریم
(خودش رفت سوار شد اخخخخ این پیر مرد اخرش منو دیونه میکنه بی نزاکت حتی درم واسم باز نکرد رفتم سوارشدم بدون حرف رفتیم و وارد مراسم شدیم همه چسم ها رو ما بود اما جیمین و نارا هم اونجا بودن رفتیم که مراسم شروع شد بلاخره ازدواج کردیم که دیگه پایان مراسم رسید و رفتیم از خانواده ها خدا حافظی کنیم)
.........ا.ت
باصدای مادرم که اومده بود بیدارم کنه پاشدم
ا.ت:بله مادر(کلافه رو تخت نشستم)
خ.پارک:پاشو دختر خانواده شوهرت برات ارایشگر فرستادن و الان پایین منتظرن
ا.ت: باشه ده دقیقه دیگه بگو بیان بالا(کلافه پاشد و به سمت حمام رفت)
خ.پارک:باشه زود یه دوش بیگر منتظر نمونن(رفت بیرون)
رفتم یه دوش سریع گرفتم و اومدم بیرون بعد آرایشگر ها اومدن و بعد سه ساعت بلا خره امادم کردن و بعد رفتن یه نگاه به خودم تو اینه انداختم خوشگل شده بودم بعد لباس عروس و پوشیدم که مادرم اومد تو
خ.پارک:دختر خوشگلم امیدوارم خوشبخت شی عزیز دلم (بغلم کرد)
ا.ت:ممنون مادر(لبخند فیک)
خ.پارک:ا.ت دخترم از نظر تو جونگکوک چه جور ادمیه یعنی تو هیچ علاقه ای به هش داری؟!
ا.ت:مادر من تا حالا دو بار باهاش حرف زدم نمیدونم چجور ادمیه اما از نظرمن جونگکوک پسر زیبا و خوشتیپ یه و به نظرم مهربونه البته تاحدی
خ.پارک: خوشحالم همچین نظری نسبت به هش داری اما ا.ت یادت نره که تنها کس تو تواون خونه جونگکوک واگه اون پشتت باشه کسی نمیتونه بهت زیانی وارد کنه پس کاری نکن ازت عصبی شه و به حر فاش گوش کن
ا.ت:سعیم رو میکنم(لبخند فیک )
خ.پارک :خب بیا بریم پایین شوهرت اومده دنبالت
ا.ت:اوهوم بریم (دوباره به خودم یه نگاه انداختم و رفتیم پایین دیدم جونگکوک جلو در به ماشینش تکیه داده و دستاش تو جیب شلوار شه اه واقعا با اون کت و شلوار مشکی زیادی جذاب شده بود موهاشو داده بود بالا واقعا یه ادم چطور میتونه اینقد جذاب باشه اوففف پیر مرد رفتم جلو که تکیه شو از ماشین گرفت وبه هم نگاه کرد و دسته گلی که ندیده بومش رو بهم داد که باصدای مادرم برگشتم)
خ.پارک:پسرم جونگکوک من میرم شمام مراقب خودتون باشید بقیه منتظرن
جونگکوک:چشم خانم پارک
خ.پارک:خدا نگهدار(ماهم فقط یر تکان دادیم)
جونگکوک: چرا همیشه خودتو مثل یه دختر پرو نشون میدی(اخم)
ا.ت:چه چیز اشتباهی هست (متعجب)
جونگکوک:این لباس برای شونه هات تور داشت اما من اونو نمیبینم و انگار کنده شده من لباست رو دیدم
(باورم نمیشه عو*ضی بی مغز تنها فکرش پیش اینه صبر کن برات دارم ....خنده از خود راضی کردم)
ا.ت:شوهر خوشتیپم نگران نباش و اینقد غیرتی نباش من تنها مال توم
جونگکوک:بی *شرم (زمزمه کرد اما ا.ت شنید و لبخندش پرنگتر شد)بیا سوار شو بریم
(خودش رفت سوار شد اخخخخ این پیر مرد اخرش منو دیونه میکنه بی نزاکت حتی درم واسم باز نکرد رفتم سوارشدم بدون حرف رفتیم و وارد مراسم شدیم همه چسم ها رو ما بود اما جیمین و نارا هم اونجا بودن رفتیم که مراسم شروع شد بلاخره ازدواج کردیم که دیگه پایان مراسم رسید و رفتیم از خانواده ها خدا حافظی کنیم)
۲۷.۹k
۰۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.