.
.
سر بریدند آسمان را در زمین
چیست حسِ مردمِ این سرزمین؟
خوابِ دریا غرقِ خون تعبیر شد
دشنهای با تشنهای درگیر شد
این گذشت اما غزل یک بیت نیست
حُسنِ مطلع را نمیباید گریست
جنسِ تاریخ و حکایت نیست عشق
کینه و زخم و شکایت نیست عشق
عشق یعنی جمعِ جبر و اختیار
عشق یعنی مردنی با اقتدار
عشق، جمعِ کفر با ایمانِ محض
عشق یعنی خلقتِ انسانِ محض
خواب ماندیم و غزل مسکوت ماند
قلبها در گوشهی تابوت ماند
جهل، در افکارِ مومن عود کرد
کفر، در ایمانِ مزمن عود کرد
عشق، با مدحی سبک، تحریف شد
کی چنین مدحی به ما تکلیف شد؟
ما کجا این خانه را در میزنیم؟
ما فقط بیهوده بر سر میزنیم
ما به سختی مالِ مردم میخوریم
ما که آسان نانِ مردم میبریم
نفس تا در وسعِ خود مسئول نیست
نذرِ ما پیشِ خدا مقبول نیست
سیرها خوردند و فربهتر شدند
خوب بودند از قضا بهتر شدند
ما به فرعِ عاشقی پرداختیم
باطنِ حق را به ظاهر، باختیم
ما خدا و خویش را نشناختیم
عشق را هم پیشِ پا انداختیم
سرّ ِ آن خون و عطش اینها نبود
اتفاق، آن روز در آنجا نبود
پیش از اسماعیل، او را کشته است
پیش از هابیل، او را کشته است
در ازل، قربانیِ خلقت شد و
زندگی با خونِ او رؤیت شد و
می کشیم او را و زاری میکنیم
زندگی را سوگواری میکنیم
او نه بینِ ایلِ خود مظلوم ماند
بلکه در تأویلِ خود مظلوم ماند
ما برای خویش میگرییم و بس
منّتش بر گردنِ فریاد رس
این کجا و اشکِ آمرزش کجا؟
حقِ مردم را نمیبخشد خدا
شرم، در چشمِ بیابان سیل شد
در عبور از خود زمان بیمیل شد
ماه را از گوشهی شب باد برد
باد، خود را هم شبی از یاد برد
•
#افشین_یداللهی
#afshinyadollahi
از مجموعه ی #امشب_کنار_غزلهای_من_بخواب
#انتشارات_نگاه
.
سر بریدند آسمان را در زمین
چیست حسِ مردمِ این سرزمین؟
خوابِ دریا غرقِ خون تعبیر شد
دشنهای با تشنهای درگیر شد
این گذشت اما غزل یک بیت نیست
حُسنِ مطلع را نمیباید گریست
جنسِ تاریخ و حکایت نیست عشق
کینه و زخم و شکایت نیست عشق
عشق یعنی جمعِ جبر و اختیار
عشق یعنی مردنی با اقتدار
عشق، جمعِ کفر با ایمانِ محض
عشق یعنی خلقتِ انسانِ محض
خواب ماندیم و غزل مسکوت ماند
قلبها در گوشهی تابوت ماند
جهل، در افکارِ مومن عود کرد
کفر، در ایمانِ مزمن عود کرد
عشق، با مدحی سبک، تحریف شد
کی چنین مدحی به ما تکلیف شد؟
ما کجا این خانه را در میزنیم؟
ما فقط بیهوده بر سر میزنیم
ما به سختی مالِ مردم میخوریم
ما که آسان نانِ مردم میبریم
نفس تا در وسعِ خود مسئول نیست
نذرِ ما پیشِ خدا مقبول نیست
سیرها خوردند و فربهتر شدند
خوب بودند از قضا بهتر شدند
ما به فرعِ عاشقی پرداختیم
باطنِ حق را به ظاهر، باختیم
ما خدا و خویش را نشناختیم
عشق را هم پیشِ پا انداختیم
سرّ ِ آن خون و عطش اینها نبود
اتفاق، آن روز در آنجا نبود
پیش از اسماعیل، او را کشته است
پیش از هابیل، او را کشته است
در ازل، قربانیِ خلقت شد و
زندگی با خونِ او رؤیت شد و
می کشیم او را و زاری میکنیم
زندگی را سوگواری میکنیم
او نه بینِ ایلِ خود مظلوم ماند
بلکه در تأویلِ خود مظلوم ماند
ما برای خویش میگرییم و بس
منّتش بر گردنِ فریاد رس
این کجا و اشکِ آمرزش کجا؟
حقِ مردم را نمیبخشد خدا
شرم، در چشمِ بیابان سیل شد
در عبور از خود زمان بیمیل شد
ماه را از گوشهی شب باد برد
باد، خود را هم شبی از یاد برد
•
#افشین_یداللهی
#afshinyadollahi
از مجموعه ی #امشب_کنار_غزلهای_من_بخواب
#انتشارات_نگاه
.
۶۰۶
۰۳ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.