قناری خوش آوا پارت۶
ببخشید آقا خانم سولار تشریف آوردن
+اومممم بگو بیاد داخل
دقایقی بعد صدای زيبايي داخل اتاق پیچید
لحظه ای دل ماریا ریخت و تو ذهنش گفت حتما به اندازه اون خوب نبودم
€سلامممم عزیزم
+سلام قناری زیبای من
ماریا توی شک بود اون اون الان بهش گفته بود قناری ؟ همون اسم خودش؟ باورش نمیشد، قطره اشکی از چشمای خشک شده اش پایین ریخت ولی دوباره با بغض ته گلوش شروع کرد به گوش دادن
درست حدس زده بود مردی که عاشقش بود دلش رو توی بازی قمار عشق به کس دیگه باخته بود و اینبار برنده ماریا نبود
€نمیخوای کتتو در بیاری؟
+همین کارو میکنم
ماریا واقعا حالش بد شد اون دونفر چی میگفتن؟اون مرد اصلا تهیونگ بود؟تهیونگ خودش بود؟
گرچه ماریا از شدت حال بدش متوجه نشده بود اما کاملا میشد تغییر رو توی صحبت های قبلش با ماریا و صحبت های الان سولار فهمید تهیونگ هنوز هم واقعا عاشق ماریا بود ولی انکارش میکرد و در حال انجام اشتباه بزرگی بود نباید عشق زیباش رو برای یه هوس به کل فراموش میکرد و در قلبشو انقدر محکم روش میبست
و در این داستان هیچکدوم متوجه عشقی که نسبت به هم داشتن نبودن
ماریا به وضوح صدای در آوردن کت رو شنید و همچینین صدای تق تق پاشنه بلند های زن که به سمت تهیونگ هجوم میاوردن
+بیا عزیزم بیا و اون حس شیرین لب هات رو دوباره به من هدیه بده
سولار اول مخالفتی نکرد و دستاش رو دور گردن تهیونگ حلقه کرد اما قبل از برخورد لب هاشون باهم سولار اخمی کرد و خودشو کنار کشید و ماریا که بی خبر از اتفاقات اونجا بود میتونست حدس بزنه منظور تهیونگ چیه
+چی شد؟
€نه تهیونگ ، نه کار ما درست نیست تو ... تو زن داری تو عاشق اونی زندگیتونو خراب نکن
+سولار چی میگی ؟ من اون زن آشغال رو دوست ندارم من فقط عاشق توام اون فقط یه اشتباه بزرگ بود که از اولم نباید مرتکبش میشدم
قلب ماریا دیگه واقعا داشت تیر میکشید
€نه تهیونگ نمیشه
و بعد سولار به سمت در رفت تهیونگ به سرعت از جاش بلند شد تا به دنبالش بره ولی با حرف سولار متوقف شد
€آقای کیم منو شما از الان نسبتی نداریم پس دنبال من راه نیوفت و گرنه تضمینی در زنگ نزدن به پلیس ندارم
+خیلی خب خیلی خب
ماریا با یاد آوری حرفای تهرونگ لبخندی به غذای بهم ریخته ی جلوش زد و بعد شروع کرد به خنده های هیستریک و ترسناک
_آیشششش تهیونگ تو واقعا حال بهم زنی
اینو به صندلی روبه روش گفت که همیشه تهیونگ روش مینشست و با ماریا غذا میخورد
ساعت ۵ غروب بود
که تهیونگ برگشت و نگاهی یه ماریا که در حال نگاه کردن غذا بود کرد
+سلام
+اومممم بگو بیاد داخل
دقایقی بعد صدای زيبايي داخل اتاق پیچید
لحظه ای دل ماریا ریخت و تو ذهنش گفت حتما به اندازه اون خوب نبودم
€سلامممم عزیزم
+سلام قناری زیبای من
ماریا توی شک بود اون اون الان بهش گفته بود قناری ؟ همون اسم خودش؟ باورش نمیشد، قطره اشکی از چشمای خشک شده اش پایین ریخت ولی دوباره با بغض ته گلوش شروع کرد به گوش دادن
درست حدس زده بود مردی که عاشقش بود دلش رو توی بازی قمار عشق به کس دیگه باخته بود و اینبار برنده ماریا نبود
€نمیخوای کتتو در بیاری؟
+همین کارو میکنم
ماریا واقعا حالش بد شد اون دونفر چی میگفتن؟اون مرد اصلا تهیونگ بود؟تهیونگ خودش بود؟
گرچه ماریا از شدت حال بدش متوجه نشده بود اما کاملا میشد تغییر رو توی صحبت های قبلش با ماریا و صحبت های الان سولار فهمید تهیونگ هنوز هم واقعا عاشق ماریا بود ولی انکارش میکرد و در حال انجام اشتباه بزرگی بود نباید عشق زیباش رو برای یه هوس به کل فراموش میکرد و در قلبشو انقدر محکم روش میبست
و در این داستان هیچکدوم متوجه عشقی که نسبت به هم داشتن نبودن
ماریا به وضوح صدای در آوردن کت رو شنید و همچینین صدای تق تق پاشنه بلند های زن که به سمت تهیونگ هجوم میاوردن
+بیا عزیزم بیا و اون حس شیرین لب هات رو دوباره به من هدیه بده
سولار اول مخالفتی نکرد و دستاش رو دور گردن تهیونگ حلقه کرد اما قبل از برخورد لب هاشون باهم سولار اخمی کرد و خودشو کنار کشید و ماریا که بی خبر از اتفاقات اونجا بود میتونست حدس بزنه منظور تهیونگ چیه
+چی شد؟
€نه تهیونگ ، نه کار ما درست نیست تو ... تو زن داری تو عاشق اونی زندگیتونو خراب نکن
+سولار چی میگی ؟ من اون زن آشغال رو دوست ندارم من فقط عاشق توام اون فقط یه اشتباه بزرگ بود که از اولم نباید مرتکبش میشدم
قلب ماریا دیگه واقعا داشت تیر میکشید
€نه تهیونگ نمیشه
و بعد سولار به سمت در رفت تهیونگ به سرعت از جاش بلند شد تا به دنبالش بره ولی با حرف سولار متوقف شد
€آقای کیم منو شما از الان نسبتی نداریم پس دنبال من راه نیوفت و گرنه تضمینی در زنگ نزدن به پلیس ندارم
+خیلی خب خیلی خب
ماریا با یاد آوری حرفای تهرونگ لبخندی به غذای بهم ریخته ی جلوش زد و بعد شروع کرد به خنده های هیستریک و ترسناک
_آیشششش تهیونگ تو واقعا حال بهم زنی
اینو به صندلی روبه روش گفت که همیشه تهیونگ روش مینشست و با ماریا غذا میخورد
ساعت ۵ غروب بود
که تهیونگ برگشت و نگاهی یه ماریا که در حال نگاه کردن غذا بود کرد
+سلام
۲.۸k
۰۱ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.