دلتنگتم پارت¹↓
ویو ا/ت
بعد از 10 بار زنگ زدن به دوستم دیگه بیخیال شدم و گوشیم رو گذاشتم تو جیبم...
5 ساله تو این شهر نبودم و تغییرات زیادی انجام شده...فقط دلم میخواد یه نفر آشنا رو ببینم فقط یه نفررر
-ا/تتتتت
اگه دروغ نگم انتظار هرکسی و هر صدای آشنایی رو داشتم بجز اون...
-چطوری؟!
+تهیونگ؟
-چیه انتظار نداشتی بیام؟!
اون؟چطور باید بهش توضیح بدم؟مطمئنم اگه تهیونگ میفهمید به کل نابود میشد!پس هیچوقت نباید بهش میگفتم ولی اون دیگه همون دوست پسر کیوتش نبود...استایل سیاهش با استایل 5 سال پیش خیلی متفاوت بود...تو همین فکرا بودم که نفهمیدم تهیونگ کو دستمو و گرفت و برد یه جای خلوت
-بگو چرا 5 سال بدون هیچ نام و نشونی رفتییییییی چرا چیزی نگفتیییییی هااا؟(با عصبانیت و ناراحتی)
+ته...
-دیگه واسم مهم نیس جوری که قلبمو شکوندی و روش پا گذاشتی رو یادم نمیره جوری که هرشب با امید اینکه وقتی پاشم پیشمی خوابیدم رو یادم نمیره...ولی انتقام همشون رو میگیرم اینو بدون و مچ ا/ت رو بدتر فشرد
+ته خستم میشه ولم کنی بریم خونه
-من دیگه اون ته ته کیوت نیستم که با حرفات خرم کنی اینو بفهم!
و بهم طعنه ای زد و رفت...
بغض گلوم رو گرفته بود ولی اجازه ندادم اشکام بریزن...
از فرودگاه اومد بیرون که با چهره شاد دوستش مواجه شد
(علامت ها: ا/ت + جیهوپ * شوگا/)
+هوسوک؟دیر کردی؟
*تا دوست صمیمی عزیزت روتر تخت بکشم بیرون و شکلات های مورد علاقت رو بگیریم دیر شد
/اَه هوسوک چرا اینجوری میکنی خودش میتونست بیاد دیگه
ا/ت بعد بغل کردن هوسوک رفت پیش دوست صمیمی پچگیش و بغلش کرد
/بزرگتر شدی
+فک کن تو بزرگ میشدی من میمونم
/الحق که دوست خودمی
+یس
و دستاشونو کوبوندن بهم
*ویش ویش ویش هعی ته ته کو پس؟ گف خودشو میرسونه
-سلام عه شما هم اینجاییم
/* ن پ فقط تویی(هوپی و شوگا باهم)
-من باید برم کار دارم شما برین خونه و گذاشت و رفت
ا/ت سرشو انداخت پایین و شروع کرد به گریه کردن
/هعی ا/تییی خودتو اذیت نکن اون که نمیدونه تو بخاطر...
*بحثشو میش نکشیم...بیاین بریم خونه
ا/ت با یادآوری اینکه با هوسوک تو یه خونه هستند لبخندی زد و برای اینکه فضا عوض شده نقشه های شیطانی برای دوستاش ریخت!البته همش بخاطر این بود که فکر دوست پسر خشنش از یادش بره...
+خونتون خوشگل تر شده
/ایشششش سوهوک برای همچی ادا میاد
+سوک سوکی
(بیاین برای ا/ت بدبخت یه اسم بذاریم مثلا دالمی...اینجوری راحت تره)
*باز شروع کردین
داستان قشنگیه...
خوبع؟!
بعد از 10 بار زنگ زدن به دوستم دیگه بیخیال شدم و گوشیم رو گذاشتم تو جیبم...
5 ساله تو این شهر نبودم و تغییرات زیادی انجام شده...فقط دلم میخواد یه نفر آشنا رو ببینم فقط یه نفررر
-ا/تتتتت
اگه دروغ نگم انتظار هرکسی و هر صدای آشنایی رو داشتم بجز اون...
-چطوری؟!
+تهیونگ؟
-چیه انتظار نداشتی بیام؟!
اون؟چطور باید بهش توضیح بدم؟مطمئنم اگه تهیونگ میفهمید به کل نابود میشد!پس هیچوقت نباید بهش میگفتم ولی اون دیگه همون دوست پسر کیوتش نبود...استایل سیاهش با استایل 5 سال پیش خیلی متفاوت بود...تو همین فکرا بودم که نفهمیدم تهیونگ کو دستمو و گرفت و برد یه جای خلوت
-بگو چرا 5 سال بدون هیچ نام و نشونی رفتییییییی چرا چیزی نگفتیییییی هااا؟(با عصبانیت و ناراحتی)
+ته...
-دیگه واسم مهم نیس جوری که قلبمو شکوندی و روش پا گذاشتی رو یادم نمیره جوری که هرشب با امید اینکه وقتی پاشم پیشمی خوابیدم رو یادم نمیره...ولی انتقام همشون رو میگیرم اینو بدون و مچ ا/ت رو بدتر فشرد
+ته خستم میشه ولم کنی بریم خونه
-من دیگه اون ته ته کیوت نیستم که با حرفات خرم کنی اینو بفهم!
و بهم طعنه ای زد و رفت...
بغض گلوم رو گرفته بود ولی اجازه ندادم اشکام بریزن...
از فرودگاه اومد بیرون که با چهره شاد دوستش مواجه شد
(علامت ها: ا/ت + جیهوپ * شوگا/)
+هوسوک؟دیر کردی؟
*تا دوست صمیمی عزیزت روتر تخت بکشم بیرون و شکلات های مورد علاقت رو بگیریم دیر شد
/اَه هوسوک چرا اینجوری میکنی خودش میتونست بیاد دیگه
ا/ت بعد بغل کردن هوسوک رفت پیش دوست صمیمی پچگیش و بغلش کرد
/بزرگتر شدی
+فک کن تو بزرگ میشدی من میمونم
/الحق که دوست خودمی
+یس
و دستاشونو کوبوندن بهم
*ویش ویش ویش هعی ته ته کو پس؟ گف خودشو میرسونه
-سلام عه شما هم اینجاییم
/* ن پ فقط تویی(هوپی و شوگا باهم)
-من باید برم کار دارم شما برین خونه و گذاشت و رفت
ا/ت سرشو انداخت پایین و شروع کرد به گریه کردن
/هعی ا/تییی خودتو اذیت نکن اون که نمیدونه تو بخاطر...
*بحثشو میش نکشیم...بیاین بریم خونه
ا/ت با یادآوری اینکه با هوسوک تو یه خونه هستند لبخندی زد و برای اینکه فضا عوض شده نقشه های شیطانی برای دوستاش ریخت!البته همش بخاطر این بود که فکر دوست پسر خشنش از یادش بره...
+خونتون خوشگل تر شده
/ایشششش سوهوک برای همچی ادا میاد
+سوک سوکی
(بیاین برای ا/ت بدبخت یه اسم بذاریم مثلا دالمی...اینجوری راحت تره)
*باز شروع کردین
داستان قشنگیه...
خوبع؟!
۵.۲k
۱۸ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.