ازداواج اجباری پارت ۱۸
مین سو:😄😄 بسه دیگه بیا بریم
فروشنده: این لباس و داریم خیلی فروش داشته تن خورش خیلی قشنگه تو تن عالیه
مین سو: امم اره واقعا قشنگه قیمت اش چقدره
فروشنده: ۷۳هزار دلار
مین سو: اووووو خیلی زیاده
کوک: مشکلی نیست ما همینو میبریم
مین سو: یعنی چی برای یه شب یه لباس ۷۳ هزار دلاری می خوام چیکار
کوک: نمی تونم که یه لباس بی ارزش بخرم مثلا عروسیه جونگ کوک از بی تی اسه هاا
مین سو زیر لب: اینگار کیه
کوک: چیزی گفتی؟؟
مین سو: اا نه اگه نظرت و اینه من حرفی ندارم
کوک: پس برو بپوشش تا ببینم
مین سو: اا باشه
مین سو لباس و گرفت و رفت داخل اتاق پرو و پوشید
مین سو : وایییی چه خوشگل شدم خدااا چقدر این لباس نازه تاحالا خودم و تو لباس عروس ندیده بودم .... عااا چی دارم میگم هیشکی ندیده پاک خل شدم مین سو همینجوری داشت با خودش حرف میزد و تو ایینه خودشو نگاه میکرد که یه صدایی گفت: نه مثل اینکه در کنار رومخ بودن پرو بودن دیونه هم هستی
بلههه خودش بود آقای جئون
مین سو: خودت دیونه ایی😠
کوک: آره من داشتم تو آینه با خودم حرف میزدم
مین سو:😠😠
کوک: بگذریم عروس دیوونه برگرد ببینمت😁
مین سو : بی ادب😠
بعد از این حرف مین سو برگشت تا کوک ببینش کوک یه لحظه مکث کرد و داشت نگاه میکرد
مین سو: چیه خوشگل ندیدی
کوک: خوشگل دیدم ولی میمون تو لباس عروس نه 😄
مین سو: اههه برو بیرون پسره عوضی با این حرفاش
کوک: 😄باشه بابا یه یکم یه ذره خیلی خیلی کم خوشگل شدی
مین سو: اون نمیگفتی سنگین تر بودی🤨
کوک: حالا لباس و در بیار بیا بیرون 😄
مین سو : باشه برو
کوک: نمیرم شوهر ایندتم میخوام بمونم
مین سو: خجالت بکش پسره خر برو بیرون
کوک: نرم میخوای چیکار کنی
مین سو شروع کرد به هل دادن جونگ کوک ولی هیچ تاثیدی نداشت فقط خودشو اذیت می کرد جونگ کوکم مثل چی داشت می خندید تا آخر مین سو یه ضربه زد پاش گیر کرد به لباس عروس و داشت می افتاد که جونگ کوک گرفتش فاصله ی کنی بینشون بود و بدناشون کامل به هم چسبیده بود کوک تو چشمتی مین سو زل زده رود بعد از چند دقیقه راه نگاش عوض شد سمت لبای مین سو چند ثانیه نگاه کرد و یواش یواش داشت لبش و نزدیک لب مین سو میکرد که
فروشنده: اهمممم
این صدا جونگ کوک ومین سو از هم فاصله گرفتند
فروشنده:😁بفرمتیید بریم بقیه وسایل و نشون بدم
مین سو: الان میام لباس و در بیارم میام
کوک: میاییم
فروشنده : بله
بعد این حرف رفت
کوک ویو
من چِم شده بود چرا داشتم وسوسه می شدم اون دختر اصلا اونی نیست که من میخوام پس قرار نیست حسی بهش پیدا کنم ولی لباش من و سمت خودش می کنشوند تو اون لباس عروس چقدر ناز شده بود ااااا چی دارم میگم خیلی هم زشت بود شبیه عروس مرده شده بود ولی واقعا دیوونه ها داشت تو اینه با خودش حرف میزد😁داشت از خودش تعریف میکرد 😄
💜
فروشنده: این لباس و داریم خیلی فروش داشته تن خورش خیلی قشنگه تو تن عالیه
مین سو: امم اره واقعا قشنگه قیمت اش چقدره
فروشنده: ۷۳هزار دلار
مین سو: اووووو خیلی زیاده
کوک: مشکلی نیست ما همینو میبریم
مین سو: یعنی چی برای یه شب یه لباس ۷۳ هزار دلاری می خوام چیکار
کوک: نمی تونم که یه لباس بی ارزش بخرم مثلا عروسیه جونگ کوک از بی تی اسه هاا
مین سو زیر لب: اینگار کیه
کوک: چیزی گفتی؟؟
مین سو: اا نه اگه نظرت و اینه من حرفی ندارم
کوک: پس برو بپوشش تا ببینم
مین سو: اا باشه
مین سو لباس و گرفت و رفت داخل اتاق پرو و پوشید
مین سو : وایییی چه خوشگل شدم خدااا چقدر این لباس نازه تاحالا خودم و تو لباس عروس ندیده بودم .... عااا چی دارم میگم هیشکی ندیده پاک خل شدم مین سو همینجوری داشت با خودش حرف میزد و تو ایینه خودشو نگاه میکرد که یه صدایی گفت: نه مثل اینکه در کنار رومخ بودن پرو بودن دیونه هم هستی
بلههه خودش بود آقای جئون
مین سو: خودت دیونه ایی😠
کوک: آره من داشتم تو آینه با خودم حرف میزدم
مین سو:😠😠
کوک: بگذریم عروس دیوونه برگرد ببینمت😁
مین سو : بی ادب😠
بعد از این حرف مین سو برگشت تا کوک ببینش کوک یه لحظه مکث کرد و داشت نگاه میکرد
مین سو: چیه خوشگل ندیدی
کوک: خوشگل دیدم ولی میمون تو لباس عروس نه 😄
مین سو: اههه برو بیرون پسره عوضی با این حرفاش
کوک: 😄باشه بابا یه یکم یه ذره خیلی خیلی کم خوشگل شدی
مین سو: اون نمیگفتی سنگین تر بودی🤨
کوک: حالا لباس و در بیار بیا بیرون 😄
مین سو : باشه برو
کوک: نمیرم شوهر ایندتم میخوام بمونم
مین سو: خجالت بکش پسره خر برو بیرون
کوک: نرم میخوای چیکار کنی
مین سو شروع کرد به هل دادن جونگ کوک ولی هیچ تاثیدی نداشت فقط خودشو اذیت می کرد جونگ کوکم مثل چی داشت می خندید تا آخر مین سو یه ضربه زد پاش گیر کرد به لباس عروس و داشت می افتاد که جونگ کوک گرفتش فاصله ی کنی بینشون بود و بدناشون کامل به هم چسبیده بود کوک تو چشمتی مین سو زل زده رود بعد از چند دقیقه راه نگاش عوض شد سمت لبای مین سو چند ثانیه نگاه کرد و یواش یواش داشت لبش و نزدیک لب مین سو میکرد که
فروشنده: اهمممم
این صدا جونگ کوک ومین سو از هم فاصله گرفتند
فروشنده:😁بفرمتیید بریم بقیه وسایل و نشون بدم
مین سو: الان میام لباس و در بیارم میام
کوک: میاییم
فروشنده : بله
بعد این حرف رفت
کوک ویو
من چِم شده بود چرا داشتم وسوسه می شدم اون دختر اصلا اونی نیست که من میخوام پس قرار نیست حسی بهش پیدا کنم ولی لباش من و سمت خودش می کنشوند تو اون لباس عروس چقدر ناز شده بود ااااا چی دارم میگم خیلی هم زشت بود شبیه عروس مرده شده بود ولی واقعا دیوونه ها داشت تو اینه با خودش حرف میزد😁داشت از خودش تعریف میکرد 😄
💜
۷۳.۶k
۰۹ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.