پارت 22
پارت 22
#قاتل_من
ویو/ات
باصدای باز شدن در خودمو جم جور کردم و به در اتاق زل زدم فک کردم باز میا اومده خیلی خوشحال شدم میخواستم ازش بابت رفتارم عذر خواهی کنم...(ک با دیدن چهره عصبانی ته ترسیده به عقب برگشتم...میدونستم میخواست بکشتم ولی برام مهم نبود چون کلا خودم تصمیم گرفته بودم بمیرم...چه فرقی میکرد اگ تهیونگ منو میکشت... تهیونگ نزدیکم شود و ضربان قلبم تندتر و تندتر میشود موهام و از جلو صورتم کنار زدم و تسلیم مرگ شدم...تهیونگ روبه روم نشت و صورتمو با دستش گرفت و نیشخندی زد ک کل وجودم... از ترس پر شد...صورتشو نزدیک صورتم کرد و گفت قرار نیس بمیری قراره خدمتکار این عمارت بشی باید طوری تو این عمارت کار کنی که شبا جنازه بیوفتی باید روزی ده بار کف عمارتو با دستمال پاک کنی...حقم نداری اینجا ظریفی یا لباسی بشوری همه رو باید تو حیاط عمارت انجام بدی از اونجایی که حیاط عمارت خیلی سرده طوری ک آدم توش یخ میزنه بیشتر حال میده نه؟
ا/ت : باشنیدن حرف های تهیونگ اشکام سرازیر شد من میخواستم بمیرم نمیخوام خدمتکار باشم اون خیلی آدم زرنگی بود میتونست بکشتم ولی اینکا رو انجام نداد اون میخواست من عذاب بکشم زجر بکشم ک یکم از اون نفرتی ک داره کمتر بشه ولی من میدونم که بی گناهم دارم تاوان کار یکی دیگه رو میدم....شجاعتمو جم کردم و تصورت تهیونگ غریدم من قرار نیس خدمتکار این عمارت کوفتیت شم مگه قرار نبود منو بکشی هااا قرار نبود انتقامتو از بابام بگیری په چیشد نکنه ترسیدی جناب کیم... میدونستم ترسوی پیش نیستی....
وقتی این حرفو زدم....فقط سیلی که بهم خورد و حس کردم حس میکردم صورتم از شدت قدرت اون سیلی قراره آتیش بگیره...که باعث زخم لبم دوباره باز شه و شروع به خونریزی کنه...اینقد شدت خونریزی زیاد بود که چکه چکه رو زمین میرخت...میدونستم با حرف زدن و عربده کشیدن هیچی رو حل نمیکنم فقط بیشتر واردارش میکنم کتکم بزنه اون قرار نیست بکشتم ک راحت شم او ن میخواد درد کشیدنمو ببینه... اگ قرار نیس بمیرم په سعی میکنم از خودم دفاع کنم...
تهیونگ: همونی ک شنیدی هرزه تو از فردا خدمتکاری مفهومه؟ یا بازم میخوای کتکت بزنم ک بفهمی...
ا/ت : من هرزه نیستم درست حرف بزن آقای کیم تو زورت به بابای من نمیرسه اومدی سر من خالی کنی سر یه زنی ک نمیتونه از خودش دفاع کنه فک میکنی این مردونگیه؟ وحتی نتونستی سر قولت وایسی و منو بکشی په چرا این همه ادعات میشه ؟
ویو/کوک
پشت در منتظر تهیونگ بودم که با ا/ت حرف بزنه و بیاد بیرون ولی انگار اوضاع خیلی خیطه...
اون ا/ت احمق داره با حرفاش تهیونگ و تحریک میکنه که بکشتش...من نباید بزارم تهیونگ قاتل بشه باید کاری کنم میدونم الان تهیونگ محدودی صبرش تموم شده ....و از چی ک فک میکنم عصبانی تره....باید دست به کار شم تا اتفاقی نیفتاده...
ا/ت : تهیونگ با چشم غوره نزدیکم میشود و میدونستم کار از کار گذشته و باید با این دنیا خداحافظی کنم....چشمامو بستم....و شروع کردم به تصور صورت زیبای هینااا و اشکام سرازیر میشود....(همینی ک تهیونگ نزدیکم شدم
کوک: با سرعت وارد اتاق شد)
کوک: تهیونگ پدربزرگته چند باری هم زنگ زده ( پدربزرگ تهیونگ (دونگ هیون) کسی که تهیونگ و بزرگ کرده و مقام پدرشو داره...
تهیونگ: بده اون گوشیو کوک...
کوک : بعد از اینکه تهیونگ از اتاق رف بیرون وارد اتاق شدم و نزدیک ا/ت شدم....
هی روانی معلوم هست داری چ غلطی میکنی تو مگه عقل تو اون مغزت نیس دختررر چطور این حرف را به جناب کیم میگی و تحریکش میکنی که قاتلت شه.....میخوای داداشمو قاتل کنی ؟
ا/ت : نه فقط میخوام خودم راحت شم میخوام بمیرم ک راحت شم چرا دست از سرم برنمیدارید یا منو بکشید یا ولم کنید خسته شدم دیگه ...
از اينکه منو هر روز تو این حال می بینید خوشتون میاد از اينکه هر روز منو آغشته بخون می بینید دلتون خنک میشه؟ مگه من چ بدی در حقتون کردم چرا تاوان کاری که انجام ندادمو باید پس بدم....چرا منو نمیکشی که راحت شم...
کوک : چی میگی تو دختر من بکشمت؟من که دشمنی بات ندارم... من آسیبی بهت نرسوندم چرا اینطوری میکنی هااا ( با داد)
ا/ت : یه چی میدونی تو از اون کیم هم بدتری مگه تو دست راستش نیستی چرا هستی په چیو میخوای ثابت کنی شما هردوتاتون شبیهه همید مو هم نمی زنید...
کوک : (باش فهمیدم بس کن جناب کیم بعد از تلفن باز برمیگردن اینجا سعی کن مثل آدم رفتار کنی و اطلاعت کنی ک کارمون به جاهای باریک کشیده نشه...)
فعلا....
#قاتل_من
ویو/ات
باصدای باز شدن در خودمو جم جور کردم و به در اتاق زل زدم فک کردم باز میا اومده خیلی خوشحال شدم میخواستم ازش بابت رفتارم عذر خواهی کنم...(ک با دیدن چهره عصبانی ته ترسیده به عقب برگشتم...میدونستم میخواست بکشتم ولی برام مهم نبود چون کلا خودم تصمیم گرفته بودم بمیرم...چه فرقی میکرد اگ تهیونگ منو میکشت... تهیونگ نزدیکم شود و ضربان قلبم تندتر و تندتر میشود موهام و از جلو صورتم کنار زدم و تسلیم مرگ شدم...تهیونگ روبه روم نشت و صورتمو با دستش گرفت و نیشخندی زد ک کل وجودم... از ترس پر شد...صورتشو نزدیک صورتم کرد و گفت قرار نیس بمیری قراره خدمتکار این عمارت بشی باید طوری تو این عمارت کار کنی که شبا جنازه بیوفتی باید روزی ده بار کف عمارتو با دستمال پاک کنی...حقم نداری اینجا ظریفی یا لباسی بشوری همه رو باید تو حیاط عمارت انجام بدی از اونجایی که حیاط عمارت خیلی سرده طوری ک آدم توش یخ میزنه بیشتر حال میده نه؟
ا/ت : باشنیدن حرف های تهیونگ اشکام سرازیر شد من میخواستم بمیرم نمیخوام خدمتکار باشم اون خیلی آدم زرنگی بود میتونست بکشتم ولی اینکا رو انجام نداد اون میخواست من عذاب بکشم زجر بکشم ک یکم از اون نفرتی ک داره کمتر بشه ولی من میدونم که بی گناهم دارم تاوان کار یکی دیگه رو میدم....شجاعتمو جم کردم و تصورت تهیونگ غریدم من قرار نیس خدمتکار این عمارت کوفتیت شم مگه قرار نبود منو بکشی هااا قرار نبود انتقامتو از بابام بگیری په چیشد نکنه ترسیدی جناب کیم... میدونستم ترسوی پیش نیستی....
وقتی این حرفو زدم....فقط سیلی که بهم خورد و حس کردم حس میکردم صورتم از شدت قدرت اون سیلی قراره آتیش بگیره...که باعث زخم لبم دوباره باز شه و شروع به خونریزی کنه...اینقد شدت خونریزی زیاد بود که چکه چکه رو زمین میرخت...میدونستم با حرف زدن و عربده کشیدن هیچی رو حل نمیکنم فقط بیشتر واردارش میکنم کتکم بزنه اون قرار نیست بکشتم ک راحت شم او ن میخواد درد کشیدنمو ببینه... اگ قرار نیس بمیرم په سعی میکنم از خودم دفاع کنم...
تهیونگ: همونی ک شنیدی هرزه تو از فردا خدمتکاری مفهومه؟ یا بازم میخوای کتکت بزنم ک بفهمی...
ا/ت : من هرزه نیستم درست حرف بزن آقای کیم تو زورت به بابای من نمیرسه اومدی سر من خالی کنی سر یه زنی ک نمیتونه از خودش دفاع کنه فک میکنی این مردونگیه؟ وحتی نتونستی سر قولت وایسی و منو بکشی په چرا این همه ادعات میشه ؟
ویو/کوک
پشت در منتظر تهیونگ بودم که با ا/ت حرف بزنه و بیاد بیرون ولی انگار اوضاع خیلی خیطه...
اون ا/ت احمق داره با حرفاش تهیونگ و تحریک میکنه که بکشتش...من نباید بزارم تهیونگ قاتل بشه باید کاری کنم میدونم الان تهیونگ محدودی صبرش تموم شده ....و از چی ک فک میکنم عصبانی تره....باید دست به کار شم تا اتفاقی نیفتاده...
ا/ت : تهیونگ با چشم غوره نزدیکم میشود و میدونستم کار از کار گذشته و باید با این دنیا خداحافظی کنم....چشمامو بستم....و شروع کردم به تصور صورت زیبای هینااا و اشکام سرازیر میشود....(همینی ک تهیونگ نزدیکم شدم
کوک: با سرعت وارد اتاق شد)
کوک: تهیونگ پدربزرگته چند باری هم زنگ زده ( پدربزرگ تهیونگ (دونگ هیون) کسی که تهیونگ و بزرگ کرده و مقام پدرشو داره...
تهیونگ: بده اون گوشیو کوک...
کوک : بعد از اینکه تهیونگ از اتاق رف بیرون وارد اتاق شدم و نزدیک ا/ت شدم....
هی روانی معلوم هست داری چ غلطی میکنی تو مگه عقل تو اون مغزت نیس دختررر چطور این حرف را به جناب کیم میگی و تحریکش میکنی که قاتلت شه.....میخوای داداشمو قاتل کنی ؟
ا/ت : نه فقط میخوام خودم راحت شم میخوام بمیرم ک راحت شم چرا دست از سرم برنمیدارید یا منو بکشید یا ولم کنید خسته شدم دیگه ...
از اينکه منو هر روز تو این حال می بینید خوشتون میاد از اينکه هر روز منو آغشته بخون می بینید دلتون خنک میشه؟ مگه من چ بدی در حقتون کردم چرا تاوان کاری که انجام ندادمو باید پس بدم....چرا منو نمیکشی که راحت شم...
کوک : چی میگی تو دختر من بکشمت؟من که دشمنی بات ندارم... من آسیبی بهت نرسوندم چرا اینطوری میکنی هااا ( با داد)
ا/ت : یه چی میدونی تو از اون کیم هم بدتری مگه تو دست راستش نیستی چرا هستی په چیو میخوای ثابت کنی شما هردوتاتون شبیهه همید مو هم نمی زنید...
کوک : (باش فهمیدم بس کن جناب کیم بعد از تلفن باز برمیگردن اینجا سعی کن مثل آدم رفتار کنی و اطلاعت کنی ک کارمون به جاهای باریک کشیده نشه...)
فعلا....
۱۲.۹k
۱۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.