فیک کوک💗
pt25
این داستان بازگشتی دوباره
.
.
ویو کوک
سریعا هانده رو بردم سمت ماشین تا برگردم و ببینم شک من میتونه به یقین تبدیل بشه
کوک: زود برمیگردم منتظرم بمون باشه
هانده: اوهوم حتما
هانده که نشست توی ماشین بدو بدو رفتم تا شاید بتونم پیداش کنم ولی گم شده بود یا بهتره بگم من گمش کرده بود دستام رو گذاشتم روی سرم آیگووو حتما توهمی شدم
دوباره رفتم سمت ماشین و نشستم داخلش
هانده: خوبی؟ چیزی شده
کوک: نه فقط بیا بریم برسونمت
هانده: اوکی
رسوندمش خونش و برگشتم عمارت وقتی وارد عمارت شدم آجوما گفت ته و یونگی اومدن رفتم پیششون
ته: اینم از صاحب خونه
یونگی: خوش اومدی (میره و تلوزیون رو روشن میکنه)
کوک: اجوما یکم قهوه بیار بخوریم
اجوما: باشه پسرم
یونگی: بیا بشین
کوک: میام
رفتم و نشستم روی مبل
ته: بزن یه کانال خوب
یونگی: یکم اخبار رو ببینیم
ته: باشه بابا
یونگی زد کانال اخبار و اجوما هم قهوه هارو آورد هممون قهوه هارو برداشتیم و مثل پیرمردایی که هیچ کار ندارن هییی اخبار شروع شد
(اخبار😅😄)
مجری کانگ: سر تیتر خبر ها خانوم پارک ا.ت معروف مدیر عامل و وارث شرکت های اقای پارک امروز بازگشتی دوباره از کشور ایتالیا به کره جنوبی داشتند
مجری وو: این رو هم اضافه میکنیم که ایشون تنها مهاجرت کردند ولی حالا به همراه نامزدشون بازگشتند ویدیویی از این دو زوج جوان و زیبا به دست ما رسیده (و بعدش همون ویدیویی که خبرنگار ها توی فرودگاه ضبط کردن رو نشون میدن)
دوباره ویو کوک
بعد از شنیدن این خبر ته و یونگی قهوه هاشون از دستشون افتاد و من باورم نمیشد اون برگشته به همراه نامز... نامزدش باری دیگه قلبم به صد ها تیکه تبدیل شد
ته: کو...کوک خوبی
یونگی: میگم بعضی وقتا اخبار چرته
از سرجام بلند شدم و رفتم سمت اتاقم الان باید چیکار میکردم؟ سکوت؟ یا اینکه بلند شم و برم جلوش بهش بگم این بود؟ این بود حق من؟ آره؟ دیگه نفسی برام نمونده چطور در این حد عاشق شدم؟ چطور؟
کوک: چطوری لعنتیییی(عربده)
کوک: چرا از اول وارد زندگیم شدی(داد)
کوک: چرا(اروم به همراه بغض)
نمیزارم اینطوری تموم بشه نمیخوام بزارم پایانش این باشه....
پایان پایان پارت25
شرطا نرسیده بود ولی گذاشتم شرطا 12 تا لایک و 12 کامنت🕎
این داستان بازگشتی دوباره
.
.
ویو کوک
سریعا هانده رو بردم سمت ماشین تا برگردم و ببینم شک من میتونه به یقین تبدیل بشه
کوک: زود برمیگردم منتظرم بمون باشه
هانده: اوهوم حتما
هانده که نشست توی ماشین بدو بدو رفتم تا شاید بتونم پیداش کنم ولی گم شده بود یا بهتره بگم من گمش کرده بود دستام رو گذاشتم روی سرم آیگووو حتما توهمی شدم
دوباره رفتم سمت ماشین و نشستم داخلش
هانده: خوبی؟ چیزی شده
کوک: نه فقط بیا بریم برسونمت
هانده: اوکی
رسوندمش خونش و برگشتم عمارت وقتی وارد عمارت شدم آجوما گفت ته و یونگی اومدن رفتم پیششون
ته: اینم از صاحب خونه
یونگی: خوش اومدی (میره و تلوزیون رو روشن میکنه)
کوک: اجوما یکم قهوه بیار بخوریم
اجوما: باشه پسرم
یونگی: بیا بشین
کوک: میام
رفتم و نشستم روی مبل
ته: بزن یه کانال خوب
یونگی: یکم اخبار رو ببینیم
ته: باشه بابا
یونگی زد کانال اخبار و اجوما هم قهوه هارو آورد هممون قهوه هارو برداشتیم و مثل پیرمردایی که هیچ کار ندارن هییی اخبار شروع شد
(اخبار😅😄)
مجری کانگ: سر تیتر خبر ها خانوم پارک ا.ت معروف مدیر عامل و وارث شرکت های اقای پارک امروز بازگشتی دوباره از کشور ایتالیا به کره جنوبی داشتند
مجری وو: این رو هم اضافه میکنیم که ایشون تنها مهاجرت کردند ولی حالا به همراه نامزدشون بازگشتند ویدیویی از این دو زوج جوان و زیبا به دست ما رسیده (و بعدش همون ویدیویی که خبرنگار ها توی فرودگاه ضبط کردن رو نشون میدن)
دوباره ویو کوک
بعد از شنیدن این خبر ته و یونگی قهوه هاشون از دستشون افتاد و من باورم نمیشد اون برگشته به همراه نامز... نامزدش باری دیگه قلبم به صد ها تیکه تبدیل شد
ته: کو...کوک خوبی
یونگی: میگم بعضی وقتا اخبار چرته
از سرجام بلند شدم و رفتم سمت اتاقم الان باید چیکار میکردم؟ سکوت؟ یا اینکه بلند شم و برم جلوش بهش بگم این بود؟ این بود حق من؟ آره؟ دیگه نفسی برام نمونده چطور در این حد عاشق شدم؟ چطور؟
کوک: چطوری لعنتیییی(عربده)
کوک: چرا از اول وارد زندگیم شدی(داد)
کوک: چرا(اروم به همراه بغض)
نمیزارم اینطوری تموم بشه نمیخوام بزارم پایانش این باشه....
پایان پایان پارت25
شرطا نرسیده بود ولی گذاشتم شرطا 12 تا لایک و 12 کامنت🕎
۳.۶k
۲۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.