هکر قلب (p26)
(همه خونه خودشون بودن)
ویو بوم: مامان امروز مدرسه خیلی خش گذشت…
سوجین:چرا مگه چیشد …
بوم : نگم چی ….(همین که میخاست بگه…
اون وو : نه چیز خاصی نشد تو هم ساکت شو…
بوم : خب مگه چیه هان….مامان چی وقت میریم….
سوجین: با سوریون هماهنگ کنم فکر کنم همین هفته میریم …
بوم : اوه خوبه پس…
سوجین : فکر نمیکنی برای این مسافرت خیلی ذوق داری هان چی خبر(با خنده )….
اون وو: خودت میدونی اون همیشه اینجوریه ….
سوجین : این دفعه خیلی خوشحاله قبلا آنقدر ذوق نداشت …
بوم : هیچ همینطوری …..
ویو سومین: مامان همین هفته میریم دیگ اره…
سوریون : اره کار بابات تموم شه میریم …
می سو : کجا میرین….
سومین : اوه تو نمیدونی نه …
می سو : چی رو..
جیهون: چیز خاصی نیست فقط ما هر سال این وقت با خانواده آقای چا میریم مسافرت امریکا ….
می سو : چی امریکا ….
جیهون : اره چطور دوست نداری….
می سو : نه من فقط اصلا تا حالا خارج نرفتم ….
جیهون : اها پس این دفعه همه با هم میریم ….
می سو :اهوم (لبخند زدم)
سوریون :شاید پس فردا بریم ….
سومین : اه عالی میشه…..
سوریون : نوش جونتون من میرم بیرون کار دارم….
جیهون : اها باشه …..
(سوریون رفت )
می سو : شما چرا آنقدر با اونا صمیمی هستین …!
سومین : با کی…؟
می سو : با خانواده اقا چا….
جیهون: خب اول اینکه بابا هامون با هم همکار هستن و مامان اون وو و مامان ما از دوران بچه گی با هم دوستن بخاطر همین رفت و امد زیاد داریم …..
می سو : اها خوبه ..(لبخند زدم ) باشه منم یکم میرم پیش سوهیون …!
جیهون : ها باشه …..
می سو : فعلا پس …..
(رفتم کافه پیش سوهیون )
سوهیون : اه ابجی اومدی ….
می سو: اره ببخشید یکم دیر شد….
سوهیون :نه اشکال نداره ….چی خبر ابجی خوشگلم …
می سو : اوها چقدر مهربون شدی….میگذره ت چی خبر…
سوهیون : اه ابجی…
می سو : خندیدم هان چیه…(:
سوهیون : راستی اون پسره هنوز بهش حسی داری…!
می سو : نه بابا دیگ چی….
سوهیون : ابجی خوب میشناسمت ها اولین پسری بود بهش کراش زده بود و دوسش داری یعنی آنقدر زود فراموشش کردی..؟
می سو : اره خب مشکلی داره…
سوهیون : نه ولی میدونم هنوز حسی بهش داری…
می سو : بس کن دختر… فردا برای مسافرت میریم امریکا ….
سوهیون : چی امریکا …
می سو : اره اینطور شنیدم….
سوهیون : خب خانوادگی میرین…!
می سو : شنیدم خانواده آقا چا هم میان ….
سوهیون : اها خوبه پس یجا میرین …
می سو : ببین دختر فکر های بد نکن هاا خب بیاین به من ربطی نداره..(:
سوهیون : ها ها میدونم…!
می سو : باشه من دیگه میرم ….
سوهیون : باشه ولی نمیای یکم پیش مامان…
می سو : ها نه نمیتونم بیام…
سوهیون : چیشده ابجی حتما یه جیزی شنیدم چرا اینطوری رفتار میکنی….
می سو : نه جیزی نیست چرا همه اینو میپرسن…
سوهیون : باشه هر جور راحتی پس فعلا…
می سو : اهوم….
(جی وون داشت زنک میزد)..
می سو :الو سلام خوبی….
جی وون: ممنون خوبم چی خبر کجای…
می سو : سلامتی بیرونم ….
جی وون: اها میشه یکم همو ببینیم …
می سو : باشه پس بیا کافه مروارید من همینجام …
جی وون : باشه …
(یکم گذشت جی وون اومد)
جی وون: رفیق چطوری …
می سو : چی رفیق..
جی وون: مگه رفیق نیستیم ….
می سو : اره البته .(لبخند زدم )
جی وون : خب بریم ….
می سو : کجا …
جی وون : یکم خوش بگذریم ….
می سو : ها
(دستمو گرفت رفتیم شهر بازی )
جی وون : اوه بریم چرخ فلک …
می سو : هان باشه ….
(داشتیم توی شهر بازی خوش میکذروندیم )
ادامه دارد…..
ویو بوم: مامان امروز مدرسه خیلی خش گذشت…
سوجین:چرا مگه چیشد …
بوم : نگم چی ….(همین که میخاست بگه…
اون وو : نه چیز خاصی نشد تو هم ساکت شو…
بوم : خب مگه چیه هان….مامان چی وقت میریم….
سوجین: با سوریون هماهنگ کنم فکر کنم همین هفته میریم …
بوم : اوه خوبه پس…
سوجین : فکر نمیکنی برای این مسافرت خیلی ذوق داری هان چی خبر(با خنده )….
اون وو: خودت میدونی اون همیشه اینجوریه ….
سوجین : این دفعه خیلی خوشحاله قبلا آنقدر ذوق نداشت …
بوم : هیچ همینطوری …..
ویو سومین: مامان همین هفته میریم دیگ اره…
سوریون : اره کار بابات تموم شه میریم …
می سو : کجا میرین….
سومین : اوه تو نمیدونی نه …
می سو : چی رو..
جیهون: چیز خاصی نیست فقط ما هر سال این وقت با خانواده آقای چا میریم مسافرت امریکا ….
می سو : چی امریکا ….
جیهون : اره چطور دوست نداری….
می سو : نه من فقط اصلا تا حالا خارج نرفتم ….
جیهون : اها پس این دفعه همه با هم میریم ….
می سو :اهوم (لبخند زدم)
سوریون :شاید پس فردا بریم ….
سومین : اه عالی میشه…..
سوریون : نوش جونتون من میرم بیرون کار دارم….
جیهون : اها باشه …..
(سوریون رفت )
می سو : شما چرا آنقدر با اونا صمیمی هستین …!
سومین : با کی…؟
می سو : با خانواده اقا چا….
جیهون: خب اول اینکه بابا هامون با هم همکار هستن و مامان اون وو و مامان ما از دوران بچه گی با هم دوستن بخاطر همین رفت و امد زیاد داریم …..
می سو : اها خوبه ..(لبخند زدم ) باشه منم یکم میرم پیش سوهیون …!
جیهون : ها باشه …..
می سو : فعلا پس …..
(رفتم کافه پیش سوهیون )
سوهیون : اه ابجی اومدی ….
می سو: اره ببخشید یکم دیر شد….
سوهیون :نه اشکال نداره ….چی خبر ابجی خوشگلم …
می سو : اوها چقدر مهربون شدی….میگذره ت چی خبر…
سوهیون : اه ابجی…
می سو : خندیدم هان چیه…(:
سوهیون : راستی اون پسره هنوز بهش حسی داری…!
می سو : نه بابا دیگ چی….
سوهیون : ابجی خوب میشناسمت ها اولین پسری بود بهش کراش زده بود و دوسش داری یعنی آنقدر زود فراموشش کردی..؟
می سو : اره خب مشکلی داره…
سوهیون : نه ولی میدونم هنوز حسی بهش داری…
می سو : بس کن دختر… فردا برای مسافرت میریم امریکا ….
سوهیون : چی امریکا …
می سو : اره اینطور شنیدم….
سوهیون : خب خانوادگی میرین…!
می سو : شنیدم خانواده آقا چا هم میان ….
سوهیون : اها خوبه پس یجا میرین …
می سو : ببین دختر فکر های بد نکن هاا خب بیاین به من ربطی نداره..(:
سوهیون : ها ها میدونم…!
می سو : باشه من دیگه میرم ….
سوهیون : باشه ولی نمیای یکم پیش مامان…
می سو : ها نه نمیتونم بیام…
سوهیون : چیشده ابجی حتما یه جیزی شنیدم چرا اینطوری رفتار میکنی….
می سو : نه جیزی نیست چرا همه اینو میپرسن…
سوهیون : باشه هر جور راحتی پس فعلا…
می سو : اهوم….
(جی وون داشت زنک میزد)..
می سو :الو سلام خوبی….
جی وون: ممنون خوبم چی خبر کجای…
می سو : سلامتی بیرونم ….
جی وون: اها میشه یکم همو ببینیم …
می سو : باشه پس بیا کافه مروارید من همینجام …
جی وون : باشه …
(یکم گذشت جی وون اومد)
جی وون: رفیق چطوری …
می سو : چی رفیق..
جی وون: مگه رفیق نیستیم ….
می سو : اره البته .(لبخند زدم )
جی وون : خب بریم ….
می سو : کجا …
جی وون : یکم خوش بگذریم ….
می سو : ها
(دستمو گرفت رفتیم شهر بازی )
جی وون : اوه بریم چرخ فلک …
می سو : هان باشه ….
(داشتیم توی شهر بازی خوش میکذروندیم )
ادامه دارد…..
۷۴۱
۱۶ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.