★چند پارتی★
★چند پارتی★
#تابع_قوانین_جمهوری_اسلامی
pirt: 6
جونگکوک انقدر مست کرد که رفت پیشه سئویونگ دسشو گرفت و بردش سمته پله ها سئویونگ از ترس میخواست داد بزنه اما جونگکوک نذاشت
جونگکوک دسشو گذاشت پهلوی سئویونگ و چسبوندش یه دیوار، سئویونگ هعی سعی میکرد ولش کنه اما نتونست
که بنگچان اومد یه سیلی محکم بهش زد و سئویونگ سریع فرار کرد اما یه چند نفر اومد سئویونگ رو بیهوش کردن و بردنش تو اتاق، تهیونگ متوجه این کاری که کوک کرده میشه و میره پیشه کوک، میبینه که کوک و بنگچان دارن همو کتک میزنن که تهیونگ بهشون گفت👇🏻
تهیونگ: بسهه (داد)
جونگکوک: اقای بنگچان خیلی دیر کردی بهترین دوستت الان تو اتاقه منه!
بنگچان: سئویونگ (داد زد و رفت)
تهیونگ: داداش بسه
جونگکوک: خفه شو
سئویونگ: کمک کمک (داد)
بنگچان: سئویونگ من اینجام
سئویونگ: بنگچان منو از اینجا ببر (گریه)
بنگچان: باشه باشه اروم باش ببین نمیتونم ببرمت اما یه نقشه دارم
سئویونگ: بگو
بنگچان: جونگکوک اگر میخواست یه کاری کنه فقط بزنش اگر اصلحه داشت فقط داد بزن
سئویونگ: ب. . . باشه
بنگچان: فردا میام دنبالت نترس اوکی
سئویونگ: باشه
بنگچان: خدا به همراهت
تهیونگ: وایسا الان میارمش بیرون
جونگکوک: زنمو کجا میبرید من هنوز کلی کار دارم باهاش
بنگچان: ای عو.ضی ماد.ر جند.ه بی همچیز (داد)
سئویونگ: بنگچان خونسرد باش
تهیونگ: داداش بسه
جونگکوک: برید دیگه کار دارم
بنگچان: به حسابت میرسم عو.ضی کیر.خر
جونگکوک: اوهوع اروم باش
تهیونگ: بریم دیگه بنگچان اروم باش
بنگچان: من این داداشتو میکشم
جونگکوک:(رفت تو اتاق)
سئویونگ:(ترس)
جونگکوک: سلام بیب
سئویونگ: م. . . میخوای چکار کنی؟
جونگکوک: لباستو درار بیب
سئویونگ: کمکککککککککک (جیغ)
جونگکوک: گوش کن خانم کوچولو اگر صدایی ازت دربیاد مجبورم میکنی بنگچان رو بکشم!
سئویونگ:(گریه)
جونگکوک: گمشو برو رو تخت بیب و این صحنه رو تماشا کن
جونگکوک لباسشو دراورد و اروم اروم نزدیک سئویونگ شد
سئویونگ هم از ترس اشک میریخت و میرفت عقب
★چند دقیقه دیگه پارت بعدی رو میزارم★
#جونگکوک #فیک_از_جونگکوک #فیک #داستان #بی_تی_اس
#تابع_قوانین_جمهوری_اسلامی
pirt: 6
جونگکوک انقدر مست کرد که رفت پیشه سئویونگ دسشو گرفت و بردش سمته پله ها سئویونگ از ترس میخواست داد بزنه اما جونگکوک نذاشت
جونگکوک دسشو گذاشت پهلوی سئویونگ و چسبوندش یه دیوار، سئویونگ هعی سعی میکرد ولش کنه اما نتونست
که بنگچان اومد یه سیلی محکم بهش زد و سئویونگ سریع فرار کرد اما یه چند نفر اومد سئویونگ رو بیهوش کردن و بردنش تو اتاق، تهیونگ متوجه این کاری که کوک کرده میشه و میره پیشه کوک، میبینه که کوک و بنگچان دارن همو کتک میزنن که تهیونگ بهشون گفت👇🏻
تهیونگ: بسهه (داد)
جونگکوک: اقای بنگچان خیلی دیر کردی بهترین دوستت الان تو اتاقه منه!
بنگچان: سئویونگ (داد زد و رفت)
تهیونگ: داداش بسه
جونگکوک: خفه شو
سئویونگ: کمک کمک (داد)
بنگچان: سئویونگ من اینجام
سئویونگ: بنگچان منو از اینجا ببر (گریه)
بنگچان: باشه باشه اروم باش ببین نمیتونم ببرمت اما یه نقشه دارم
سئویونگ: بگو
بنگچان: جونگکوک اگر میخواست یه کاری کنه فقط بزنش اگر اصلحه داشت فقط داد بزن
سئویونگ: ب. . . باشه
بنگچان: فردا میام دنبالت نترس اوکی
سئویونگ: باشه
بنگچان: خدا به همراهت
تهیونگ: وایسا الان میارمش بیرون
جونگکوک: زنمو کجا میبرید من هنوز کلی کار دارم باهاش
بنگچان: ای عو.ضی ماد.ر جند.ه بی همچیز (داد)
سئویونگ: بنگچان خونسرد باش
تهیونگ: داداش بسه
جونگکوک: برید دیگه کار دارم
بنگچان: به حسابت میرسم عو.ضی کیر.خر
جونگکوک: اوهوع اروم باش
تهیونگ: بریم دیگه بنگچان اروم باش
بنگچان: من این داداشتو میکشم
جونگکوک:(رفت تو اتاق)
سئویونگ:(ترس)
جونگکوک: سلام بیب
سئویونگ: م. . . میخوای چکار کنی؟
جونگکوک: لباستو درار بیب
سئویونگ: کمکککککککککک (جیغ)
جونگکوک: گوش کن خانم کوچولو اگر صدایی ازت دربیاد مجبورم میکنی بنگچان رو بکشم!
سئویونگ:(گریه)
جونگکوک: گمشو برو رو تخت بیب و این صحنه رو تماشا کن
جونگکوک لباسشو دراورد و اروم اروم نزدیک سئویونگ شد
سئویونگ هم از ترس اشک میریخت و میرفت عقب
★چند دقیقه دیگه پارت بعدی رو میزارم★
#جونگکوک #فیک_از_جونگکوک #فیک #داستان #بی_تی_اس
۱۳.۶k
۲۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.