فیک پروانه خونین p10
ویو ا.ت
خواب بودم که صدای رینا رو شنیدم که با صدای بلند داشت جیغ میزد( رینا خدمتکار بود)
ا.ت:رینا رینا
دیدم رینا داشت به من نگاه میکرد اما
اون به من نگاه نمیکرد به کسی که
پشت سرم بود نگاه میکرد
رومو برگردوندم که با نگاه به
این صحنه یخ کردم دیدم سوجو
بود که قرق خون بود
جونگ کوک هم اون جا بود
به صمت سوجو تفنگ گرفته بود
داشتم به صمت سوجو میدویدم
که کوک ماشه رو کشید
فکرش رو هم نمیتونم بکنم که قراره
الان خدم رو رها کنم و ندونم بعدش چی میشه (بچه ها ا.ت وقتی عصبانی میشه مغزش کامل کار میکنه اما دیگه بهش دست رسی نداره کلا یکی دیگه میشه)
ویو کوک
دیدم ا.ت
به صمت ما اومد من ماشه رو کشیدم
که دیدم ا.ت سوجو رو بغل کرده و توی گوشش کلماتی زمزمه میکنه
ا.ت:سوجو (زعیف )
سوجو: بله
ا.ت:تو تنها کسی هستی که بهش توی این خونه اعتماد دارم
خدت میدونی چرا !(آروم و زعیف)
سوجو: میدونم(گریه، آلااااا میدونم معین خیلی بدی ،،میدومم بچه ها داستان بین من و خواهرمه این میدونم چون خودش فیک من رو میخونه)
ویو سوجو
داشتم با گریه جواب میدادم و با این حال حس کردم گولوله به کمر ا.ت خرد
ا.ت ویو
حس میکردم آخرای جونم بود
تمام بلوزم رو زنگ خون پوشنده
بود
ویو کوک
دیدم ا.ت داره میاد صمتم چشماش چشماش سیاه مطلق بودن نمیتونستم جم بخورم
شروع کرد ب لگد زدنم چنتا بادیگارد
اومدن اما جلوشون رو گرفتم
شروع کردم به آرومی دنبا نقطه زعفش
گردنش بود اون رو مهکم از گردنش گرفتم
کوک:ا.تتتتت (با صدای بلند عصبانی )
ا.ت ویو
تازه داشتم به خدم میومدم
دیدم کوک خون دماغ شده اما اون صدا
خیلی شبیه بود چرا .......،،
کوک:دکتر خبر کنید
ویو سوجو
تنها چیزی که میتونستم بشنوم
صدای گریه بود چکه چکه
همش صدای عشک بود اما نمیدونم
اون اشکا متعلق به کی بود
ویو ادمین
بچهها همه چی خوب شد
و جز اون اطفاق خواستی نیوفتاد
ویو کوک
توی آشپزخونه بودم یه روز کامله که
ا.ت از اتاقش نرفت بیرون رفتم
که دیدم ا.ت خوابه
خیس عرق بود
کوک:ا.ت،،ا.ت،،
دیدم چشاشو باز کرد که شروع کرد به
لرزیدن
ا.ت: (کثافت خرج بده از خدت احساس خرج بده )
ا.ت:جونگ کوک منو ببخش الان میرم کار میکنم منو نزن خواهش میکنم ارباب
منو نزن (ترس و زعیف) (که یهو افتاد و دوباره بلند شد)
کوک:ا.ت من چه کار کردم (کوک ا.ت رو از شونش گرفت)
ا.ت:(جیغ) ارباب خاهش میکنم
کوک:ا.ت من نمیخوام بهت آسیب برسونم
ا.ت:ارباب به من اسیب نرسونین
خواهش میکنم ارباب
کوک:ا.ت (داد)
ا.ت:نمیخوای به من آسیب برسونی
(ترس گریه)
کوک:نه من همچین کاری نمیکنم
ا.ت: واقعا
کوک:اره
ویو کوک
یه بوسه نازک
دادم روی لباش
تازه داشتم درک میکردم چه گناهی در حق ا.ت کردم
یک هفته بعد
ا.ت :سوجو اوردیش (جدی)
سوجو :اره گفت چند روز دیگه دست به کار میشه (اروم)
ا.ت:خوبه (جدی)
خواب بودم که صدای رینا رو شنیدم که با صدای بلند داشت جیغ میزد( رینا خدمتکار بود)
ا.ت:رینا رینا
دیدم رینا داشت به من نگاه میکرد اما
اون به من نگاه نمیکرد به کسی که
پشت سرم بود نگاه میکرد
رومو برگردوندم که با نگاه به
این صحنه یخ کردم دیدم سوجو
بود که قرق خون بود
جونگ کوک هم اون جا بود
به صمت سوجو تفنگ گرفته بود
داشتم به صمت سوجو میدویدم
که کوک ماشه رو کشید
فکرش رو هم نمیتونم بکنم که قراره
الان خدم رو رها کنم و ندونم بعدش چی میشه (بچه ها ا.ت وقتی عصبانی میشه مغزش کامل کار میکنه اما دیگه بهش دست رسی نداره کلا یکی دیگه میشه)
ویو کوک
دیدم ا.ت
به صمت ما اومد من ماشه رو کشیدم
که دیدم ا.ت سوجو رو بغل کرده و توی گوشش کلماتی زمزمه میکنه
ا.ت:سوجو (زعیف )
سوجو: بله
ا.ت:تو تنها کسی هستی که بهش توی این خونه اعتماد دارم
خدت میدونی چرا !(آروم و زعیف)
سوجو: میدونم(گریه، آلااااا میدونم معین خیلی بدی ،،میدومم بچه ها داستان بین من و خواهرمه این میدونم چون خودش فیک من رو میخونه)
ویو سوجو
داشتم با گریه جواب میدادم و با این حال حس کردم گولوله به کمر ا.ت خرد
ا.ت ویو
حس میکردم آخرای جونم بود
تمام بلوزم رو زنگ خون پوشنده
بود
ویو کوک
دیدم ا.ت داره میاد صمتم چشماش چشماش سیاه مطلق بودن نمیتونستم جم بخورم
شروع کرد ب لگد زدنم چنتا بادیگارد
اومدن اما جلوشون رو گرفتم
شروع کردم به آرومی دنبا نقطه زعفش
گردنش بود اون رو مهکم از گردنش گرفتم
کوک:ا.تتتتت (با صدای بلند عصبانی )
ا.ت ویو
تازه داشتم به خدم میومدم
دیدم کوک خون دماغ شده اما اون صدا
خیلی شبیه بود چرا .......،،
کوک:دکتر خبر کنید
ویو سوجو
تنها چیزی که میتونستم بشنوم
صدای گریه بود چکه چکه
همش صدای عشک بود اما نمیدونم
اون اشکا متعلق به کی بود
ویو ادمین
بچهها همه چی خوب شد
و جز اون اطفاق خواستی نیوفتاد
ویو کوک
توی آشپزخونه بودم یه روز کامله که
ا.ت از اتاقش نرفت بیرون رفتم
که دیدم ا.ت خوابه
خیس عرق بود
کوک:ا.ت،،ا.ت،،
دیدم چشاشو باز کرد که شروع کرد به
لرزیدن
ا.ت: (کثافت خرج بده از خدت احساس خرج بده )
ا.ت:جونگ کوک منو ببخش الان میرم کار میکنم منو نزن خواهش میکنم ارباب
منو نزن (ترس و زعیف) (که یهو افتاد و دوباره بلند شد)
کوک:ا.ت من چه کار کردم (کوک ا.ت رو از شونش گرفت)
ا.ت:(جیغ) ارباب خاهش میکنم
کوک:ا.ت من نمیخوام بهت آسیب برسونم
ا.ت:ارباب به من اسیب نرسونین
خواهش میکنم ارباب
کوک:ا.ت (داد)
ا.ت:نمیخوای به من آسیب برسونی
(ترس گریه)
کوک:نه من همچین کاری نمیکنم
ا.ت: واقعا
کوک:اره
ویو کوک
یه بوسه نازک
دادم روی لباش
تازه داشتم درک میکردم چه گناهی در حق ا.ت کردم
یک هفته بعد
ا.ت :سوجو اوردیش (جدی)
سوجو :اره گفت چند روز دیگه دست به کار میشه (اروم)
ا.ت:خوبه (جدی)
۴.۵k
۰۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.