زندگی مخفی پارت ۷۹ بخش دوم
.......توی خونه .........
..دید جونگ کوک..
چشمامو باز کردم
فقط نور میدیدم
نکنه مرده بودم
اینجا بهشت بود
آخه نورش سفید بود
یکی اومد روبه روم
یکم طول کشید تا فهمیدم کیه
دستشو بالای سرم گذاشته بود تا توی چشمام نور نخوره
هنوز صداهارو نمیشنیدم
فقط همهمه بود
تا اینکه دیدم تهیونگ به جایی توی صورتم زل زده
رد نگاهشو گرفتم
وای مای گاششششش
همون لحظه اومد جلو و
لبای نازک و قلبی شکلشو گذاشت روی لبام
یه دفعه به خودش اومد
تا بخواد خودشو بکشه عقب دستمو دور گردنش انداختم و نذاشتم بره
آروم گازی از لب پایینیم گرفت
خنده ی ریزی کردم
تا اینکه جیمین جان اومدن تو اتاق و گند زدن به لحظه احساسیمون
وقتی در اتاق باز شد
تهیونگ خودشو یکم حدودا اندازه بیست سانت کشید عقب
دست من هنوز دور گردنش بود
فکر کن توی اون لحظه جیمین مارو دید و گوشیشو درآورد
ماهم که خشکمون زده بود
جیمین تا اومد حرف بزنه از خنده پخش زمین شد
جیمین یعنی خدایی لعنت بهتتت باشه
میمردی اون در بی صاحاب مونده رو بزنییی
منو ته به خودمون اومدیم و دستمو از دور گردنش برداشتم
و اون عقب رفت منو تلاش کردم از روی تخت بلند بشم
تهیونگ آروم بازومو گرفت و کمکم کرد
میخواستم به جیمینی داشت جر میخورد از خنده بگم اون دهنتو ببند و ...
ولی کن کوک خودت میدونی که بچس
جونگکوک:نمیخوای بس کنی نه
تهیونگ:پاشو خودتو جمع کن میخوایم بریم بیرون
جیمین به زور با خنده گفت:ا...اخه......
خدایا این چی بود من دیدم
از اتاق رفتیم بیرون
کل تنم درد میکرد
چشمامو توی اتاق چرخوندم
تا اینکه وایسادم
خشکم زد
چی جنی نونا اینجا چیکار میکنی
جنی با دیدنم دوید سمتم
جونگکوک:نو...نونا....
جنی:آره آره خودمم
اگه بدونی دلم چقدر برات تنگ شده بود
محکم بغلم کرد که صدام دراومد
جونگکوک:اخخ
جنی: وای وای ببخشید
جونگکوک:میشه یکی بهم بگه اینجا چه اتفاق فا..کی افتادهههه
تهیونگ: جونگکوک بشین روی مبل تا برات بگم باشه ؟
سرمو تکون دادم
ولی سرم درد گرفت
دستمو روی سرم گذاشتم و با کمک ته روی مبل نشستم
تهیونگ :خب....
.........
ادامه دارد....
..دید جونگ کوک..
چشمامو باز کردم
فقط نور میدیدم
نکنه مرده بودم
اینجا بهشت بود
آخه نورش سفید بود
یکی اومد روبه روم
یکم طول کشید تا فهمیدم کیه
دستشو بالای سرم گذاشته بود تا توی چشمام نور نخوره
هنوز صداهارو نمیشنیدم
فقط همهمه بود
تا اینکه دیدم تهیونگ به جایی توی صورتم زل زده
رد نگاهشو گرفتم
وای مای گاششششش
همون لحظه اومد جلو و
لبای نازک و قلبی شکلشو گذاشت روی لبام
یه دفعه به خودش اومد
تا بخواد خودشو بکشه عقب دستمو دور گردنش انداختم و نذاشتم بره
آروم گازی از لب پایینیم گرفت
خنده ی ریزی کردم
تا اینکه جیمین جان اومدن تو اتاق و گند زدن به لحظه احساسیمون
وقتی در اتاق باز شد
تهیونگ خودشو یکم حدودا اندازه بیست سانت کشید عقب
دست من هنوز دور گردنش بود
فکر کن توی اون لحظه جیمین مارو دید و گوشیشو درآورد
ماهم که خشکمون زده بود
جیمین تا اومد حرف بزنه از خنده پخش زمین شد
جیمین یعنی خدایی لعنت بهتتت باشه
میمردی اون در بی صاحاب مونده رو بزنییی
منو ته به خودمون اومدیم و دستمو از دور گردنش برداشتم
و اون عقب رفت منو تلاش کردم از روی تخت بلند بشم
تهیونگ آروم بازومو گرفت و کمکم کرد
میخواستم به جیمینی داشت جر میخورد از خنده بگم اون دهنتو ببند و ...
ولی کن کوک خودت میدونی که بچس
جونگکوک:نمیخوای بس کنی نه
تهیونگ:پاشو خودتو جمع کن میخوایم بریم بیرون
جیمین به زور با خنده گفت:ا...اخه......
خدایا این چی بود من دیدم
از اتاق رفتیم بیرون
کل تنم درد میکرد
چشمامو توی اتاق چرخوندم
تا اینکه وایسادم
خشکم زد
چی جنی نونا اینجا چیکار میکنی
جنی با دیدنم دوید سمتم
جونگکوک:نو...نونا....
جنی:آره آره خودمم
اگه بدونی دلم چقدر برات تنگ شده بود
محکم بغلم کرد که صدام دراومد
جونگکوک:اخخ
جنی: وای وای ببخشید
جونگکوک:میشه یکی بهم بگه اینجا چه اتفاق فا..کی افتادهههه
تهیونگ: جونگکوک بشین روی مبل تا برات بگم باشه ؟
سرمو تکون دادم
ولی سرم درد گرفت
دستمو روی سرم گذاشتم و با کمک ته روی مبل نشستم
تهیونگ :خب....
.........
ادامه دارد....
۲.۷k
۳۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.