●دره ی خوشبختــــــــے♡
●دره ی خوشبختــــــــے♡
《پارت ۳》
●𝕍𝕒𝕝𝕝𝕖𝕪 𝕠𝕗 𝕙𝕒𝕡𝕡𝕚𝕟𝕖𝕤𝕤♡
《ℙ𝕒𝕣𝕥 𝟛》
بعد با قدم های تند از اتاقش بیرون اومدم......خب حرفایی که قبلا زدم پس میگیرم اینبار و واقعا شانس آوردم.........تازه وارده شانس آورد برام خب منم آدم نمک نشناسی نیستم یجوری ازش تشکر می کنم......با اینکه خودش نمیدونه چه لطف بزرگی در حقم کرده
تو همین فکرا بودم که چه یونگ با حرفی که زد چهار نعل اومد وسط حسم.........
÷عهههه.......خوبه زنده اومدی بیرون خرج حلوا دادنم از رو دوش ما برداشتی(😁)
+ددددررررررردددددد
÷حالا چجوری از زیر دست اون شیاد زنده اومدی بیرون؟بگو استاد مام فیض ببریم
+حالا دیگه(😀)
می خواست همچنان به زر زر کردناش ادامه بده که این بار آقای چوی اونو صدا کرد
+اوه اوه اوه گاوت زایید اونم دوتا برو ببین چیکارت داره(😀)
÷مرض خرج حلوام با توعه ها؟؟؟؟؟
+حالا برو شاید زنده اومدی بیرون
÷درد
چه یونگ توی اتاق آقای چوی رفت منم رفتم سمت فروشگاه دو تا کاپوچینو با دو بسته چیز کیک گرفتم.........بعد به سمت تازه واردمون رفتم قهوه و چیز کیک رو روبه روش گرفتم و روی میزم که کنارش بود نشستم.........
+بیا
-این چیه؟؟؟
+خب برای تشکره
-تشکر برای چی؟
+خب...........اممممم......همینجوری برا تشکر تو بخور کاری نداشته باش
دیگه حرفی نزد و شروع به خوردن کرد
بعد از چند مین من سر بحثو باز کردم
+چند سالته؟؟؟؟
_ام........خب.......۲۵
+واقعا؟یعنی میشی اوپای من؟؟؟؟
-مگه چند سالته؟
+۲۴
-خب آره گمونم
+هیییییییی
این تازه وارد هم ازمون بزرگ تره
می خواستم بحثو ادامه بدم که چه یونگ همه رو صدا کرد..... حدود دو ساعتی شده بود که چه یونگ رفته بود اتاق آقای چوی یعنی چیکارش داشته که ۲ ساعت طول کشیده.......... تمام کار آموز های تیم خبرنگاری رو جمع کرد و شروع به حرف زدن کرد.................
~~~~~~~~~~~~~~~~
《پارت ۳》
●𝕍𝕒𝕝𝕝𝕖𝕪 𝕠𝕗 𝕙𝕒𝕡𝕡𝕚𝕟𝕖𝕤𝕤♡
《ℙ𝕒𝕣𝕥 𝟛》
بعد با قدم های تند از اتاقش بیرون اومدم......خب حرفایی که قبلا زدم پس میگیرم اینبار و واقعا شانس آوردم.........تازه وارده شانس آورد برام خب منم آدم نمک نشناسی نیستم یجوری ازش تشکر می کنم......با اینکه خودش نمیدونه چه لطف بزرگی در حقم کرده
تو همین فکرا بودم که چه یونگ با حرفی که زد چهار نعل اومد وسط حسم.........
÷عهههه.......خوبه زنده اومدی بیرون خرج حلوا دادنم از رو دوش ما برداشتی(😁)
+ددددررررررردددددد
÷حالا چجوری از زیر دست اون شیاد زنده اومدی بیرون؟بگو استاد مام فیض ببریم
+حالا دیگه(😀)
می خواست همچنان به زر زر کردناش ادامه بده که این بار آقای چوی اونو صدا کرد
+اوه اوه اوه گاوت زایید اونم دوتا برو ببین چیکارت داره(😀)
÷مرض خرج حلوام با توعه ها؟؟؟؟؟
+حالا برو شاید زنده اومدی بیرون
÷درد
چه یونگ توی اتاق آقای چوی رفت منم رفتم سمت فروشگاه دو تا کاپوچینو با دو بسته چیز کیک گرفتم.........بعد به سمت تازه واردمون رفتم قهوه و چیز کیک رو روبه روش گرفتم و روی میزم که کنارش بود نشستم.........
+بیا
-این چیه؟؟؟
+خب برای تشکره
-تشکر برای چی؟
+خب...........اممممم......همینجوری برا تشکر تو بخور کاری نداشته باش
دیگه حرفی نزد و شروع به خوردن کرد
بعد از چند مین من سر بحثو باز کردم
+چند سالته؟؟؟؟
_ام........خب.......۲۵
+واقعا؟یعنی میشی اوپای من؟؟؟؟
-مگه چند سالته؟
+۲۴
-خب آره گمونم
+هیییییییی
این تازه وارد هم ازمون بزرگ تره
می خواستم بحثو ادامه بدم که چه یونگ همه رو صدا کرد..... حدود دو ساعتی شده بود که چه یونگ رفته بود اتاق آقای چوی یعنی چیکارش داشته که ۲ ساعت طول کشیده.......... تمام کار آموز های تیم خبرنگاری رو جمع کرد و شروع به حرف زدن کرد.................
~~~~~~~~~~~~~~~~
۳۹.۵k
۳۱ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.