➖⃟♥️•• 𝒓𝒊𝒈𝒉𝒕 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕 𝒑⁴
سئول خانم پرید وسط
_بریممم خستمممم سوبیننن
_ریدی
_چرااا بریممممم
_بریم بریم اصن
_اشکال ندارع سوبین یه وقت دیگه
_باهاااشه
رفتیم و تو ماشین سوار شدیم وسط راه یادم اومد که باید برم از مامان بابت اون جریان...
_سوبینی
_جون دلم
_وایسا
_چرا چیشده
_باید برم پیش مامان
_میرسونمت
_نه نمیخواد میخوام قدم بزنم
_میدونی ساعت ۱۲ـه
_اره عزیزم نمیخواد نگران باشی
_ولی..
_ولی نداریمااا میرم دیگه برمیگردم
_باشه هرچی تو بگی
سوبین وایساد و من پیاده شدم و ماشین رفت یه نفس عمیق کشیدم و راه افتادم سمت خونه مامان بعد یه ساعت و نیم پیاده روی رسیدم خونه مامان یه نفس عمیق کشیدم و کلیدو تو قفل چرخوندم آروم درو باز کردم......با صحنه ای روبه رو شدم که نباید میشدم مامانم و یه مرد دیگه....کاش لاقل فقط یه مرد بود
عقب رفتم انگار اصن ندیدنم پاهام میلرزیدن قلبم درد میکرد اشکام سرازیر شدن یعنی واقعا مامانم تبدیل به یه فاحشه شده؟
همینطور راه میرفتم که رسیدم به پارکی که دفعه قبل اومده بودم نشستم رو نیمکت سرمو گرفته بودم و همینطور اشک میریختم تصمیم گرفتم دیگه اصن به مامان فک نکنم من مامان فاحشه نمیخوام ولی میخواسم فردا کلا برم ببینم کجا میره با کی میره که انقد مرد باهاشه داشتم قدم میزدم همینطور تو همین فکرا بودم تا رسیدم خونه خاله اینا
درو باز کردم و داخل شدم کفشامو در اووردم و رفتم بالا همینطور که میرفتم بالا سئول گفت
_انگار خیلی مست کرده بود آخه بوش تموم خونه رو گرفته
رفتم اتاقم درو بستم و لباسامو عوض کردم و خودمو انداختم رو تخت که نفهمیدم چی شد
(صب روز بعد)
با صدا زنگ گوشیم چشمامو باز کردم آفتاب میخورد تو صورتم چشمامو مالیدم خیلی خوابم میومد رفتم پرده رو کشیدم و رفتم پایین لباسامو عوض کردم و یچی برداشتم تو کیفم خواستم برم که سوبین اومد
_کجا؟
_چی؟
با لحن طلبکارانه گف
_کجا؟
_خونه آقا شجاع
_بات شوخی ندارم...
_باید جواب پس بدم؟
_اره امشب کجا بودی الان کجا میخوای بری؟
_باهام درس حرف بزن مگه بازرسی
_دهنتو وا کن امشب خیلی مست بودی
_به تو چه؟یه حلقه کردی دستم اینطوری رفتار میکنی؟
حلقمو از دستم در اووردم و پرت کردم سمتش
بهم سیلی زد...باورم نمیشد ... بغضم گرفت دیگه حرفی نزدم و رفتم بیرون از فکر سوبین اومدم بیرون فقط حالمو بد میکنه رفتم تو بالکن پشتی یه خونه کنار خونه مامان همونجا نشستم تا از خونه بیاد بیرون یه یه ساعتی نشستم هیچکی نیومد معدم بدجوری درد میکرد ساندویچی که خاله برام درست کرده بود رو خوردم و نصفشو گذاشتم تو کیفم یه بطری نوشابه و یه بطری آب اووردم بیرون ده بیست سی چهل کردم نوشابه در اومد ای جاان نوشابه رو برداشتم و ابو گذاشتم تو کیفم در کیفمو بستم و با دوربین دید میزدم نوشابه رو که خوردم یه آروغ گنده زدم و بطریشو از بالا انداختم تو سطل اشغال پایین و دوباره دید میزدم یه دو ساعتی میشد کسی نیومده بود بیرون ساعت ۲ ظهر بود دیگه حالم خیلی بد بود خیلی خیلی بد که یهو در خونه وا شد با هیجان نگاه میکردم کههههه ماااااا....یه پیرزن اومد بیرون -_- اره همین که شنیدین....ببخشید خوندین....یه پیرزنننن بعد چند دقیقه بعدشششش در واشددد دوباره هیجان زده شدمممم آهنگ تو ذهنم پخش میشد و بعلهههه مامانم اومد بیرونننننن یه پیس خند کوچیک اومد به لبم رفتم از کوچه بیرون کیفمو برداشتم و رفتم پایین رفتم دنبالش تا رسید به نونوایی و وایساد
همیننن.....!؟
نونواییی؟!
اَههه!
یه رستوران کنارم بود رفتم توش یه ساندویچ خریدم ناهارم و رفتم بیرون مامانم راه افتاد قایم شدم تا نبینتم بعد رفتم دنبالش رفت خونه............-_- منم رفتم همون جایی که رفته بودم اون بالا ساندویچی که خریده بودم گذاشتم تو کیفم و ساندویچ نصفه رو برداشتم و خوردمش همینطور چشم دوخته بودم به در چشمام هی سنگین و سنگین تر میشد که نفهمیدم چیشد بیدار که شدم شب شده بود واااای نههههه گوشیمو برداشتم ساعت ۸ بود به خشکی شانسسسس اه حالمو گرف همینطور تو همین فکرا بودم که یهو در باز شد مامانم اومد بیرون و راه افتاد منم رفتم دنبالش تا رسید به یه جایی که عقل جن هم بهش نمیرسید رفتم دنبالش رفت داخل یه کافه که اصن ناکجا بود رفتم دنبالش رفتم تو یه جایی بود که هم پارتی بود هم قمار میکردن توش رفتم یه گوشه نشستم که مامانم نبینتم یه مرد نشسته بود از پشت و قمار میکرد و هی برنده میشد یهو مامانم با حالت مست گف من بازی میکنم
_چی میدی اگ باختی؟ من بهت ۱۰۰۰۰۰۰ هزار وون میدم
_من....من......من دخترمو میدم
دیگه نتونستم تحمل کنم بلند گفتم
_من مامان
_تو اینجا چیکار میکنی
_بریممم خستمممم سوبیننن
_ریدی
_چرااا بریممممم
_بریم بریم اصن
_اشکال ندارع سوبین یه وقت دیگه
_باهاااشه
رفتیم و تو ماشین سوار شدیم وسط راه یادم اومد که باید برم از مامان بابت اون جریان...
_سوبینی
_جون دلم
_وایسا
_چرا چیشده
_باید برم پیش مامان
_میرسونمت
_نه نمیخواد میخوام قدم بزنم
_میدونی ساعت ۱۲ـه
_اره عزیزم نمیخواد نگران باشی
_ولی..
_ولی نداریمااا میرم دیگه برمیگردم
_باشه هرچی تو بگی
سوبین وایساد و من پیاده شدم و ماشین رفت یه نفس عمیق کشیدم و راه افتادم سمت خونه مامان بعد یه ساعت و نیم پیاده روی رسیدم خونه مامان یه نفس عمیق کشیدم و کلیدو تو قفل چرخوندم آروم درو باز کردم......با صحنه ای روبه رو شدم که نباید میشدم مامانم و یه مرد دیگه....کاش لاقل فقط یه مرد بود
عقب رفتم انگار اصن ندیدنم پاهام میلرزیدن قلبم درد میکرد اشکام سرازیر شدن یعنی واقعا مامانم تبدیل به یه فاحشه شده؟
همینطور راه میرفتم که رسیدم به پارکی که دفعه قبل اومده بودم نشستم رو نیمکت سرمو گرفته بودم و همینطور اشک میریختم تصمیم گرفتم دیگه اصن به مامان فک نکنم من مامان فاحشه نمیخوام ولی میخواسم فردا کلا برم ببینم کجا میره با کی میره که انقد مرد باهاشه داشتم قدم میزدم همینطور تو همین فکرا بودم تا رسیدم خونه خاله اینا
درو باز کردم و داخل شدم کفشامو در اووردم و رفتم بالا همینطور که میرفتم بالا سئول گفت
_انگار خیلی مست کرده بود آخه بوش تموم خونه رو گرفته
رفتم اتاقم درو بستم و لباسامو عوض کردم و خودمو انداختم رو تخت که نفهمیدم چی شد
(صب روز بعد)
با صدا زنگ گوشیم چشمامو باز کردم آفتاب میخورد تو صورتم چشمامو مالیدم خیلی خوابم میومد رفتم پرده رو کشیدم و رفتم پایین لباسامو عوض کردم و یچی برداشتم تو کیفم خواستم برم که سوبین اومد
_کجا؟
_چی؟
با لحن طلبکارانه گف
_کجا؟
_خونه آقا شجاع
_بات شوخی ندارم...
_باید جواب پس بدم؟
_اره امشب کجا بودی الان کجا میخوای بری؟
_باهام درس حرف بزن مگه بازرسی
_دهنتو وا کن امشب خیلی مست بودی
_به تو چه؟یه حلقه کردی دستم اینطوری رفتار میکنی؟
حلقمو از دستم در اووردم و پرت کردم سمتش
بهم سیلی زد...باورم نمیشد ... بغضم گرفت دیگه حرفی نزدم و رفتم بیرون از فکر سوبین اومدم بیرون فقط حالمو بد میکنه رفتم تو بالکن پشتی یه خونه کنار خونه مامان همونجا نشستم تا از خونه بیاد بیرون یه یه ساعتی نشستم هیچکی نیومد معدم بدجوری درد میکرد ساندویچی که خاله برام درست کرده بود رو خوردم و نصفشو گذاشتم تو کیفم یه بطری نوشابه و یه بطری آب اووردم بیرون ده بیست سی چهل کردم نوشابه در اومد ای جاان نوشابه رو برداشتم و ابو گذاشتم تو کیفم در کیفمو بستم و با دوربین دید میزدم نوشابه رو که خوردم یه آروغ گنده زدم و بطریشو از بالا انداختم تو سطل اشغال پایین و دوباره دید میزدم یه دو ساعتی میشد کسی نیومده بود بیرون ساعت ۲ ظهر بود دیگه حالم خیلی بد بود خیلی خیلی بد که یهو در خونه وا شد با هیجان نگاه میکردم کههههه ماااااا....یه پیرزن اومد بیرون -_- اره همین که شنیدین....ببخشید خوندین....یه پیرزنننن بعد چند دقیقه بعدشششش در واشددد دوباره هیجان زده شدمممم آهنگ تو ذهنم پخش میشد و بعلهههه مامانم اومد بیرونننننن یه پیس خند کوچیک اومد به لبم رفتم از کوچه بیرون کیفمو برداشتم و رفتم پایین رفتم دنبالش تا رسید به نونوایی و وایساد
همیننن.....!؟
نونواییی؟!
اَههه!
یه رستوران کنارم بود رفتم توش یه ساندویچ خریدم ناهارم و رفتم بیرون مامانم راه افتاد قایم شدم تا نبینتم بعد رفتم دنبالش رفت خونه............-_- منم رفتم همون جایی که رفته بودم اون بالا ساندویچی که خریده بودم گذاشتم تو کیفم و ساندویچ نصفه رو برداشتم و خوردمش همینطور چشم دوخته بودم به در چشمام هی سنگین و سنگین تر میشد که نفهمیدم چیشد بیدار که شدم شب شده بود واااای نههههه گوشیمو برداشتم ساعت ۸ بود به خشکی شانسسسس اه حالمو گرف همینطور تو همین فکرا بودم که یهو در باز شد مامانم اومد بیرون و راه افتاد منم رفتم دنبالش تا رسید به یه جایی که عقل جن هم بهش نمیرسید رفتم دنبالش رفت داخل یه کافه که اصن ناکجا بود رفتم دنبالش رفتم تو یه جایی بود که هم پارتی بود هم قمار میکردن توش رفتم یه گوشه نشستم که مامانم نبینتم یه مرد نشسته بود از پشت و قمار میکرد و هی برنده میشد یهو مامانم با حالت مست گف من بازی میکنم
_چی میدی اگ باختی؟ من بهت ۱۰۰۰۰۰۰ هزار وون میدم
_من....من......من دخترمو میدم
دیگه نتونستم تحمل کنم بلند گفتم
_من مامان
_تو اینجا چیکار میکنی
۳۷.۷k
۰۴ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.