فیک جونگکوک. عشق مخفی. پارت 9
جونگکوک ویو:
دیدم که اون خدمتکاره جیا یه چیزی تو بشقاب پدرم ریخت. نگاهم روکردم به ات دیدم داره گریه میکنه بغلش کردم. کوک :عشق منوببخش.من نمیدونستم. فکرکردم چون من تو رو آوردم اینجا می خواستی انتقام یگیری(باگریه)
ات:ولی من دوست دارم.چرا باید این کار رو کنم(بغض)
کوک:قول می دم.....قول میدم ...دیگه هیچوقت اذیتت نکنم.
منو میبخشی؟
ات:اوهوم.
کوک ویو:
ازاین خرفش خیلی خوشحال شدم خیلی محکم بغلش کردم
ات:کوک...خفه...شدم(باخنده)
کوک:اوه..اوه....ببخشید.
ات ویو:
درسته حوک منو خیلی شکنجه داد ولی من دوسش دارم.پس بخشیدمش.تو قکر یودم که دیدم که رو هوام.کوک منو براید استایل بغل کرد.برد کذاشت تو اتاق روی تخت . وپیشونیمو بوسید.
ات:دوست دارم.
کوک:ولی من دوست ندارم.........عاشقتم(آخرش باداد)
ات:باشه حالا آروم(خنده)
کوک ویو:
به جک زنگ زدم گفتم ییاد عمارت بعد نیم ساعت اومد.گفت جنی رو ببره اتاق شکنجه.اونم رفت و غز موهاش کشید و برد تو زیرزمین. جنی گریه میکرد.
جنی:مگه.......مگه.....من ..چی..کار.کردم(باگریه)
کوک:هیچی فقط پدرمو کشتی. باعث شدی ات شکنجه بشه. همین. به نظرت اینا کارنیست(آخرش باداد)
جنی:من ..متاسفم..من چون.....شمارو خیلی دوست داشتم این کار رو کردم.
کوک:هه....جک شروع کن.
جک شروع به شکنجه کردنش شدو منم رفتم پیش ات که دیدم.....
.
.
.
.
.
.
.
..
..
.
.
.
.
.
.
.بیا پاییین
.
.
.
.
.
.
.
..
.
.
.
.
.
.
.
.هیچی فقط خواستم بگم متاسفم که چندمتی نبودم.
دوستون دارم.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.کرم از ادمینه.😁😁
دیدم که اون خدمتکاره جیا یه چیزی تو بشقاب پدرم ریخت. نگاهم روکردم به ات دیدم داره گریه میکنه بغلش کردم. کوک :عشق منوببخش.من نمیدونستم. فکرکردم چون من تو رو آوردم اینجا می خواستی انتقام یگیری(باگریه)
ات:ولی من دوست دارم.چرا باید این کار رو کنم(بغض)
کوک:قول می دم.....قول میدم ...دیگه هیچوقت اذیتت نکنم.
منو میبخشی؟
ات:اوهوم.
کوک ویو:
ازاین خرفش خیلی خوشحال شدم خیلی محکم بغلش کردم
ات:کوک...خفه...شدم(باخنده)
کوک:اوه..اوه....ببخشید.
ات ویو:
درسته حوک منو خیلی شکنجه داد ولی من دوسش دارم.پس بخشیدمش.تو قکر یودم که دیدم که رو هوام.کوک منو براید استایل بغل کرد.برد کذاشت تو اتاق روی تخت . وپیشونیمو بوسید.
ات:دوست دارم.
کوک:ولی من دوست ندارم.........عاشقتم(آخرش باداد)
ات:باشه حالا آروم(خنده)
کوک ویو:
به جک زنگ زدم گفتم ییاد عمارت بعد نیم ساعت اومد.گفت جنی رو ببره اتاق شکنجه.اونم رفت و غز موهاش کشید و برد تو زیرزمین. جنی گریه میکرد.
جنی:مگه.......مگه.....من ..چی..کار.کردم(باگریه)
کوک:هیچی فقط پدرمو کشتی. باعث شدی ات شکنجه بشه. همین. به نظرت اینا کارنیست(آخرش باداد)
جنی:من ..متاسفم..من چون.....شمارو خیلی دوست داشتم این کار رو کردم.
کوک:هه....جک شروع کن.
جک شروع به شکنجه کردنش شدو منم رفتم پیش ات که دیدم.....
.
.
.
.
.
.
.
..
..
.
.
.
.
.
.
.بیا پاییین
.
.
.
.
.
.
.
..
.
.
.
.
.
.
.
.هیچی فقط خواستم بگم متاسفم که چندمتی نبودم.
دوستون دارم.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.کرم از ادمینه.😁😁
۵.۰k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.