پارت ۱۸ تلخ و شیرین
جونگ کوک:
با تمام سرعتم میروندم به سمت خونش. و در عین حال اشک میریختم. باید همه چیز رو براش توضیح میدادم از اول تا آخر. نه،نه،اون نمی تونه اینجوری ولم کنه. امکان نداشت.
رسیدم دم در خونش. باسرعت از پله ها بالا میرفتم و اصلا یادم نبود آسانسور هم داره. نفش نفس میزدم و پشت سر هم زنگ رو میزدم. در باز کرد. افتادم توی بغلش و شروع به گریه کردم. من:آآ... آیریس... آیریس... منو،منو ببخشد... اهعع... همه چیز رو توضیح میدم... ف... پرید وسط حرفم و گفت: ششش گریه نکن. میدونم چرا چیزی بهم نگفتی این دوسال. با اینکه قلبم خیلی لرزید، ولی وقتی یاد این افتادم که منم چیزی رو به تو نگفتم... بخشیدمت. من:یعنی... یعنی منو بخشیدی؟ یعنی دیگه ولم نمیکنی؟پیشم میمونی درسته؟. با تکون دادن سر جواب مثبت داد.
آیریس:
دستش رو گرفتم و بردمش تو اتاقم. نشستیم روی تخت. اشکاش رو پاک کردم. حالا وقتش بود که تمام موضوع خودم و مونجین رو بهش میگفتم. نمیدونستم ری اکشنش چیه؟.
اما وقتی تمام حرفام رو بهش گفتم کمی نگران شد که نکنه اون مرد هنوز دنبالم باشه. بهم گفت: از هیچی نترس نمیزارم حتی یه تار مو از سرت کم بشه. اگه ببینمشو بفهمم کیه، نمیزارم حتی از ده کیلومتریت هم رد بشه. تا وقتی من بیشتم از هیچی نترس.❤❤ من:جونگکوکا همیشه پیشم میمونی نه؟دیگه اونو دوس نداری درسته؟💘💘 جونگ کوک:آره شیرینم💘💘
جونگ کوک:
همونجوری که توی بغل هم بودیم خوابمون برد و تقریبا ساعت ۵ بود که بیدار شدیم. چشمام رو باز کردم و نگاه آیریس کردم کیوت خوابیده بود. سرشو آروم نوازش کردم. لای چشماش رو باز کرد و نگاهم کرد. لبخند شیرینی روی لباش نشست. بغلم کرد و دوباره چشماش رو بست. از کارش خندم گرفت. من:یاااااا خرس تنبل بیدار شو. آیریس:اگه بیدار نشم چی میشه؟ برای اینکه حرصش رو در بیارم گفتم:تنبیه میشی؟. برخلاف ذهنم خندید. آیریس: یااا جونگ کوک شییی تو نمیتونی زنی که خستس رو بیدار کنی. خندیدم بغلش کردم و گفتم:بخواب قشنگم. عسلم💛💜💛💜💛💜💛💜💛
#جذاب
با تمام سرعتم میروندم به سمت خونش. و در عین حال اشک میریختم. باید همه چیز رو براش توضیح میدادم از اول تا آخر. نه،نه،اون نمی تونه اینجوری ولم کنه. امکان نداشت.
رسیدم دم در خونش. باسرعت از پله ها بالا میرفتم و اصلا یادم نبود آسانسور هم داره. نفش نفس میزدم و پشت سر هم زنگ رو میزدم. در باز کرد. افتادم توی بغلش و شروع به گریه کردم. من:آآ... آیریس... آیریس... منو،منو ببخشد... اهعع... همه چیز رو توضیح میدم... ف... پرید وسط حرفم و گفت: ششش گریه نکن. میدونم چرا چیزی بهم نگفتی این دوسال. با اینکه قلبم خیلی لرزید، ولی وقتی یاد این افتادم که منم چیزی رو به تو نگفتم... بخشیدمت. من:یعنی... یعنی منو بخشیدی؟ یعنی دیگه ولم نمیکنی؟پیشم میمونی درسته؟. با تکون دادن سر جواب مثبت داد.
آیریس:
دستش رو گرفتم و بردمش تو اتاقم. نشستیم روی تخت. اشکاش رو پاک کردم. حالا وقتش بود که تمام موضوع خودم و مونجین رو بهش میگفتم. نمیدونستم ری اکشنش چیه؟.
اما وقتی تمام حرفام رو بهش گفتم کمی نگران شد که نکنه اون مرد هنوز دنبالم باشه. بهم گفت: از هیچی نترس نمیزارم حتی یه تار مو از سرت کم بشه. اگه ببینمشو بفهمم کیه، نمیزارم حتی از ده کیلومتریت هم رد بشه. تا وقتی من بیشتم از هیچی نترس.❤❤ من:جونگکوکا همیشه پیشم میمونی نه؟دیگه اونو دوس نداری درسته؟💘💘 جونگ کوک:آره شیرینم💘💘
جونگ کوک:
همونجوری که توی بغل هم بودیم خوابمون برد و تقریبا ساعت ۵ بود که بیدار شدیم. چشمام رو باز کردم و نگاه آیریس کردم کیوت خوابیده بود. سرشو آروم نوازش کردم. لای چشماش رو باز کرد و نگاهم کرد. لبخند شیرینی روی لباش نشست. بغلم کرد و دوباره چشماش رو بست. از کارش خندم گرفت. من:یاااااا خرس تنبل بیدار شو. آیریس:اگه بیدار نشم چی میشه؟ برای اینکه حرصش رو در بیارم گفتم:تنبیه میشی؟. برخلاف ذهنم خندید. آیریس: یااا جونگ کوک شییی تو نمیتونی زنی که خستس رو بیدار کنی. خندیدم بغلش کردم و گفتم:بخواب قشنگم. عسلم💛💜💛💜💛💜💛💜💛
#جذاب
۷.۹k
۲۶ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.