عشق تو کتابا
پارت۳۰
ماسکشو برداشت اشنا بود ولی نمیدونم کی بود تهیونگ اومد تو اتاق و پیش من نشست
@خوبی
-ات بهش سم تزریق کرد دکتر بیار
نفس نفس میزدم تهیونگ با شنیدن این رفت سمت در دکتر بعد دو دقیقه اومد وضعیت ات و برسی کرد چیزی نفهمید چندتا خون ازش گرفتن و چندتا امپول بهش تزریق کردن دکتر اومد سمت من و بلندم کرد
دکتر:اقای کیم باید زخمتونو....
با صدای اژیر دستگاه با استرس برگشتم سمت ات و دستگاهی که خط صاف نشون میداد دکتر رفت سمتش و CPR شروع کرد پرستار اومد سمتمو گرفتم که ببرم
-من جایی نمیرم
پرستار:از زخمتون داره خون میاد
-مهم نیست الان ات مهمه برو به اون برس
پرستار:اما....
-برو
با دادی که زدم رفت طرف دکتر دکتربا نگاهی به من گفت
دکتر: اشکال نداره جون خودشه اگه میخواد زنشو نبینه میتونه اونجا وایسته
اروم یه چیزی به پرستار گقت و به کارش ادامه داد بعد ده دقیقه بلاخره خط دستگاه تکون خورد و خوشحال به ات نگاه میکردم با خنده ملیحی روی لبام نشوندم به زمین سقوط کردم پرستارا اومدن کنارم و چشمام سیاه شد
چشمام با درد باز کردم تو بیمارستان بودم اینو بوی الکل اثبات میکرد سریع بلند شدم سرن کندم لحظه اخر فقط خط دستگاه دیدم ولی مطمئن نشدم سریع رفتم سمت اتاقی که ات بود بودن معطلی رفتم تو تخت خالی بود با این فکر که اون هط دستگاه الکی بود افتادم رو زمین و گریه میکردم که با صدایی که از پشتم اومد برگشتم سمتش
+کوک؟ خوبی
برگشتم سمت صداش ات بود اتی که روی ویلچر بود
@معلومه که خوبه خوبی دیگه کوک
کوک که بالا سرش بود
- تو خوبی
+من؟
-اره پس کی
+اره خوبم ولی خوب این تا چندوقت مهمونمه
رفتم سمتش و بی مقدمه بغلش کردم و موهاشو بو میکردم
-همین که خوبی بسه همین که هستی خودش یه هدیه بزرگه برام
+چی؟
-ولش کن هیچی
بعد چند دقیقه بوکشیدن موهاش اومدم از بغلش بیرون بهش نگاه کردم که با تعجب بهم نگاه میکرد
-....
ماسکشو برداشت اشنا بود ولی نمیدونم کی بود تهیونگ اومد تو اتاق و پیش من نشست
@خوبی
-ات بهش سم تزریق کرد دکتر بیار
نفس نفس میزدم تهیونگ با شنیدن این رفت سمت در دکتر بعد دو دقیقه اومد وضعیت ات و برسی کرد چیزی نفهمید چندتا خون ازش گرفتن و چندتا امپول بهش تزریق کردن دکتر اومد سمت من و بلندم کرد
دکتر:اقای کیم باید زخمتونو....
با صدای اژیر دستگاه با استرس برگشتم سمت ات و دستگاهی که خط صاف نشون میداد دکتر رفت سمتش و CPR شروع کرد پرستار اومد سمتمو گرفتم که ببرم
-من جایی نمیرم
پرستار:از زخمتون داره خون میاد
-مهم نیست الان ات مهمه برو به اون برس
پرستار:اما....
-برو
با دادی که زدم رفت طرف دکتر دکتربا نگاهی به من گفت
دکتر: اشکال نداره جون خودشه اگه میخواد زنشو نبینه میتونه اونجا وایسته
اروم یه چیزی به پرستار گقت و به کارش ادامه داد بعد ده دقیقه بلاخره خط دستگاه تکون خورد و خوشحال به ات نگاه میکردم با خنده ملیحی روی لبام نشوندم به زمین سقوط کردم پرستارا اومدن کنارم و چشمام سیاه شد
چشمام با درد باز کردم تو بیمارستان بودم اینو بوی الکل اثبات میکرد سریع بلند شدم سرن کندم لحظه اخر فقط خط دستگاه دیدم ولی مطمئن نشدم سریع رفتم سمت اتاقی که ات بود بودن معطلی رفتم تو تخت خالی بود با این فکر که اون هط دستگاه الکی بود افتادم رو زمین و گریه میکردم که با صدایی که از پشتم اومد برگشتم سمتش
+کوک؟ خوبی
برگشتم سمت صداش ات بود اتی که روی ویلچر بود
@معلومه که خوبه خوبی دیگه کوک
کوک که بالا سرش بود
- تو خوبی
+من؟
-اره پس کی
+اره خوبم ولی خوب این تا چندوقت مهمونمه
رفتم سمتش و بی مقدمه بغلش کردم و موهاشو بو میکردم
-همین که خوبی بسه همین که هستی خودش یه هدیه بزرگه برام
+چی؟
-ولش کن هیچی
بعد چند دقیقه بوکشیدن موهاش اومدم از بغلش بیرون بهش نگاه کردم که با تعجب بهم نگاه میکرد
-....
۱.۲k
۰۷ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.