🖇فراز و نشیب 🖇
V... RHS:
ارسلان: اونجاس
دیانا: رفتم دسشویی ....
ارسلان: از جام پاشدم ... نمیدونستم قضیه اتاق بنفش رو بهش بگم یا نه ولی میدونستم دوست ندارم سرنوشتش عین اون ۱۱ تا دختر بشه
دیانا : صورتم رو شستم و به این فکر کردم که چرا اینقدر نگرانش شدم
ارسلان: دیانا از دسشویی اومد بیرون و رفت سمت آشپز خونه
دیانا: ارسلان قراره کلا اینجا زندگی کنی ؟؟
ارسلان: آره تو هم همینجا میمونی
دیانا: دانشگاه و رستوران چی پس ؟
ارسلان: دانشگاه میریم هروز صبح اما رستوران دیگه نیاز نیس
دیانا: اوکی .... ارسلان کل خونه رو نشونم داد حدود ۱۰ تا اتاق بود که یکی برا ارسلان و یکی با تم سفید برا من بود
ارسلان : دیانا من میرم و میام زود
دیانا: دوباره کجا بزار یکم بگذره بعد برو کار دست خودت بده
ارسلان: بچه نیستم خودم میدونم
دیانا: ارسلان کجا میخوای بری ها؟
ارسلان: اجازم دست تو نیس . با داد.
دیانا: با دادی که زد رفتم تو اتاق آروم نشستم رو تخت
ارسلان: دیانا ناراحت شده بود ولی انگار واسم مهم نبود
دیانا: ارسلان رف ... چشمامو بستم
_______________________________
ارسلان: از خونه زدم بیرون و رفتم سمت بام ... داشتم به زندگیم فکر میکردم که با صدای زنگ گوشیم رومو برگردوندم .. مامان بود
[ الهه _ .. ارسلان + ]
_ سلام عزیزم خوبی
+ سلام مامان جان شما خوبین
_ دیانا پیشته ؟
+ نه مامان خونس
_ آهان.. میخواستم بگم شب بیاین اینجا
+ باشه مامان ... کاری نداری
_ نه خدافز
+ خدافز
ارسلان: رفتم خونه .... دیانا هنوز تو اتاق بود رفتم دم در اتاق و تقه ای به در زدم و دور باز کردم ... دیانا خواب بود
ارسلان: اونجاس
دیانا: رفتم دسشویی ....
ارسلان: از جام پاشدم ... نمیدونستم قضیه اتاق بنفش رو بهش بگم یا نه ولی میدونستم دوست ندارم سرنوشتش عین اون ۱۱ تا دختر بشه
دیانا : صورتم رو شستم و به این فکر کردم که چرا اینقدر نگرانش شدم
ارسلان: دیانا از دسشویی اومد بیرون و رفت سمت آشپز خونه
دیانا: ارسلان قراره کلا اینجا زندگی کنی ؟؟
ارسلان: آره تو هم همینجا میمونی
دیانا: دانشگاه و رستوران چی پس ؟
ارسلان: دانشگاه میریم هروز صبح اما رستوران دیگه نیاز نیس
دیانا: اوکی .... ارسلان کل خونه رو نشونم داد حدود ۱۰ تا اتاق بود که یکی برا ارسلان و یکی با تم سفید برا من بود
ارسلان : دیانا من میرم و میام زود
دیانا: دوباره کجا بزار یکم بگذره بعد برو کار دست خودت بده
ارسلان: بچه نیستم خودم میدونم
دیانا: ارسلان کجا میخوای بری ها؟
ارسلان: اجازم دست تو نیس . با داد.
دیانا: با دادی که زد رفتم تو اتاق آروم نشستم رو تخت
ارسلان: دیانا ناراحت شده بود ولی انگار واسم مهم نبود
دیانا: ارسلان رف ... چشمامو بستم
_______________________________
ارسلان: از خونه زدم بیرون و رفتم سمت بام ... داشتم به زندگیم فکر میکردم که با صدای زنگ گوشیم رومو برگردوندم .. مامان بود
[ الهه _ .. ارسلان + ]
_ سلام عزیزم خوبی
+ سلام مامان جان شما خوبین
_ دیانا پیشته ؟
+ نه مامان خونس
_ آهان.. میخواستم بگم شب بیاین اینجا
+ باشه مامان ... کاری نداری
_ نه خدافز
+ خدافز
ارسلان: رفتم خونه .... دیانا هنوز تو اتاق بود رفتم دم در اتاق و تقه ای به در زدم و دور باز کردم ... دیانا خواب بود
۲۱.۹k
۰۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.