پارت ۳۰ (بجای من ببین )
تهیونگ فانوس دستش رو به اطراف چرخون تا بتونه ا.ت رو پیدا کنه کمی جلوتر که رفت دید ا.ت توی اون چاله هست فانوسی رو کنار اون چاله گذاشت خم شود و به سختی خودشو به سمت ا.ت رسوند دست هاش ا.ت رو گرفت و اون رو بالا کشید دختر رو توی بقلش جا داد و و دستش رو روی سورتش کشید و صورتش رو تا حدودی تمیز کرد از پایین تا باهام بدنش رو رسد میکرد تا مبادا زخم عمیقی روی بدنش نباشه اما ا.ت بی جون توی بقل تهیونگ افتاده بود صورتش رنگ قبلی رو نداشت تهیونگ ا.ت رو روی دست هاش بلند کرد و به سمت قصر رفت وقتی رسید به سمت اتاقش رفت و ا.ت رو روی کاناپه گذاشت و به دکتر سلطنتی خبر داد تا بیاد وقتی دکتر آمد مطمئن شود که چیزیش نیست فقط یه سرما خوردگی و باید ازش مراقبت میکرد وقتی دکتر رفت به سمت دخترک قدم ور میداشت به دلیل اینکه بارون آمده بود لباس هاش حسابی کثیف شوده بود تهیونگ داشت یکی یکی بند های لباس ا.ت رو باز میکرد وقتی کامل بند هارو باز کرد میخواست لباس ا.ت رو از تنش در بیاره که توی یک ثانیه ا.ت سریع سرجاش بلند شود و به چشم های تهیونگ نگاه کرد کمکم حلقه نازکی از اکش دور چشم های ا.ت نمایان شود و اینقدر این پرده گسترش پیدا کرد که دونه دونه اشک ها از چشم های دختر میریخت با گریه روبه تهیونگ کرد و گفت
ا.ت : داری چیکار میکنی هااااااا میخواستی بهم تجاوز کنی آرههه اصلا چرا چ.. چرا آمدی من از توی اون چاله آوردی اینجا چرا دوباره نجاتم دادی هااا ..اصلا میدونی چیه تقصیر تو بود که این اتفاق برای من افتاد حالم ازت بهم میخوره اگر میزاشتی منم بیام توی قصر اینطوری نمیشود چرا اینکارارا میکنی هااا مگر من چیکارت کردم که تقاص گذشته رو من باید تلافی کنم هااا چرا لال شودی چرا جواب نمیدی هاااا توکه اینقدر ازمن بدت میومد چرا نجاتم دادی تا دوباره به زندگی نکبت بارم با تو ادامه بدم اگر این قدر دوست داری بمیرم چرا نجاتم دادی جواب من....
با فرود آمدن لب های تهیونگ روی لب هاش حرفش نصفه موند تهیونگ تمام مدت داشت به هرف هاش بدون هیچ حرکتی گوش میداد دقیقا به چشم هاش نگاه میکرد اما اینقدر خورد شودن دیگه کافی بود ا.ت چشم هاش گرد شده خودش رو میتونست حس کنه گونه های سرخ شدش دست و پاش خشک شوده بود هنوز موهاش بوی نم بارون میداد که با عطر موهاش قاطی شوده بود لباس هاش هنوز خیس بودن اما تهیونگ چرا این کارو کرد؟؟ بعد از دو دقیقه از لباش فاصله گرفت و به چشم هاش نگاه کرد خودش نمی دونست چرا اینطوری شوده بود این حس رو یک سال پیش تجربه کرده بود اما نه به گسترش الان اونم با کسی که حتی فکرشو نمیکرد خسته بود زندگی براش مفهومی نداشت اون با قلبش قرار گذاشته بود تا دیگه عاشق هیچ دختری نشه و همینطور هم بود نوی این یک سال به صورت هیچ زن دختر و حتی دختر بچه هم حتی نگاه نمیکرد اما چی شوده بود که اون زیر قرار و قولش با خودش زد از خودشم شرمنده بود برای همین سرش رو پایین انداخت و به ا.ت نزدیک شود و ا.ت رو توی آغوشش گرفت و سرش رو با خستگی زیاد روی شونه ا.ت گذاشت
تهیونگ : تو گفتی هروقت خسته بودم قلبت برای خدمت گذاری به من آمادست درسته ؟؟
بنظرت الان هم قلبم میتونه به من خدمت کنه ؟؟؟
اشکی از گونه ی تهیونگ سر خورد
الان من خستم از زندگی کردن از اینکه هر روز با خودم فکر میکنم که اون منو همینجوری ول کردو رفت داره روانیم میکنه با خودم میگم اون به هیچ وجه منو دوست نداشته و فقط یه احساسات بچه گانه بوده داره عذابم میده دیگه نمیتونم تحمل کنن این همه سختی رو توی زندگیم من تا الان از هیچ کسی کمک نخوام ولی الان .... التماست میکنم بهم کمک کن دیگه نمیتونم دارم خفه میشم نمیخوام حتی یک نفر دیگه از آدم های دورمون از دست بدم من نه برای ترحم تورو نجات دادم نه از سر دل خوشی من .. من ...نمیخوام از دستت بدم نمیدونم این احساسات لعنتیم از کجا آمده قرار نبود همچین اتفاق هایی بیفته قلبم خیلی زود زیر قرارش زد نمیدونم باهاش چیکار کنم لطفا خودش میکنم کمکم کن وانمود میکنم که اذیتم نمیکنه اما داره منو از پا درمیاره لطفا
ا.ت اولش تعجب کرده بود اما فهمید درد اون بد تر از درد خودش بوده بعد با آرومی دسشتو پشت تهیونگ کشید تصمیم گرفت اونم بهش رازشو برملا کنه
ا.ت : داری چیکار میکنی هااااااا میخواستی بهم تجاوز کنی آرههه اصلا چرا چ.. چرا آمدی من از توی اون چاله آوردی اینجا چرا دوباره نجاتم دادی هااا ..اصلا میدونی چیه تقصیر تو بود که این اتفاق برای من افتاد حالم ازت بهم میخوره اگر میزاشتی منم بیام توی قصر اینطوری نمیشود چرا اینکارارا میکنی هااا مگر من چیکارت کردم که تقاص گذشته رو من باید تلافی کنم هااا چرا لال شودی چرا جواب نمیدی هاااا توکه اینقدر ازمن بدت میومد چرا نجاتم دادی تا دوباره به زندگی نکبت بارم با تو ادامه بدم اگر این قدر دوست داری بمیرم چرا نجاتم دادی جواب من....
با فرود آمدن لب های تهیونگ روی لب هاش حرفش نصفه موند تهیونگ تمام مدت داشت به هرف هاش بدون هیچ حرکتی گوش میداد دقیقا به چشم هاش نگاه میکرد اما اینقدر خورد شودن دیگه کافی بود ا.ت چشم هاش گرد شده خودش رو میتونست حس کنه گونه های سرخ شدش دست و پاش خشک شوده بود هنوز موهاش بوی نم بارون میداد که با عطر موهاش قاطی شوده بود لباس هاش هنوز خیس بودن اما تهیونگ چرا این کارو کرد؟؟ بعد از دو دقیقه از لباش فاصله گرفت و به چشم هاش نگاه کرد خودش نمی دونست چرا اینطوری شوده بود این حس رو یک سال پیش تجربه کرده بود اما نه به گسترش الان اونم با کسی که حتی فکرشو نمیکرد خسته بود زندگی براش مفهومی نداشت اون با قلبش قرار گذاشته بود تا دیگه عاشق هیچ دختری نشه و همینطور هم بود نوی این یک سال به صورت هیچ زن دختر و حتی دختر بچه هم حتی نگاه نمیکرد اما چی شوده بود که اون زیر قرار و قولش با خودش زد از خودشم شرمنده بود برای همین سرش رو پایین انداخت و به ا.ت نزدیک شود و ا.ت رو توی آغوشش گرفت و سرش رو با خستگی زیاد روی شونه ا.ت گذاشت
تهیونگ : تو گفتی هروقت خسته بودم قلبت برای خدمت گذاری به من آمادست درسته ؟؟
بنظرت الان هم قلبم میتونه به من خدمت کنه ؟؟؟
اشکی از گونه ی تهیونگ سر خورد
الان من خستم از زندگی کردن از اینکه هر روز با خودم فکر میکنم که اون منو همینجوری ول کردو رفت داره روانیم میکنه با خودم میگم اون به هیچ وجه منو دوست نداشته و فقط یه احساسات بچه گانه بوده داره عذابم میده دیگه نمیتونم تحمل کنن این همه سختی رو توی زندگیم من تا الان از هیچ کسی کمک نخوام ولی الان .... التماست میکنم بهم کمک کن دیگه نمیتونم دارم خفه میشم نمیخوام حتی یک نفر دیگه از آدم های دورمون از دست بدم من نه برای ترحم تورو نجات دادم نه از سر دل خوشی من .. من ...نمیخوام از دستت بدم نمیدونم این احساسات لعنتیم از کجا آمده قرار نبود همچین اتفاق هایی بیفته قلبم خیلی زود زیر قرارش زد نمیدونم باهاش چیکار کنم لطفا خودش میکنم کمکم کن وانمود میکنم که اذیتم نمیکنه اما داره منو از پا درمیاره لطفا
ا.ت اولش تعجب کرده بود اما فهمید درد اون بد تر از درد خودش بوده بعد با آرومی دسشتو پشت تهیونگ کشید تصمیم گرفت اونم بهش رازشو برملا کنه
۲۲۴.۳k
۱۷ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.