𝐼 𝑤𝑖𝑠ℎ 𝑡ℎ𝑒 𝑙𝑖𝑒𝑠 𝑤𝑒𝑟𝑒 𝑡𝑟𝑢𝑒
𝐼 𝑤𝑖𝑠ℎ 𝑡ℎ𝑒 𝑙𝑖𝑒𝑠 𝑤𝑒𝑟𝑒 𝑡𝑟𝑢𝑒
part:𝟏𝟎
(دوستان اسمو تغییر دادم ببخشید دیگه
ا/ت=هانول)
هانول بهش زل زده بود و بی اختیار زیر لب گفت:" چقدر هاته"
جونگکوک:" بله؟"
با صدای خیلی آرومی نگفت که شنیده نشه، که البته با فاصله بینشون اگه آرومم میگفت باز جونگکوک می شنید.
فهمید گند زده خواست جمعش کنه ولی نمیدونست چی بگه صداشو صاف کرد و یهو شروع کرد تند تند حرف زدن:" منظورم اینه که خیلی گرمه..هوا هوا خیلی هات و گرمه انگار نه انگار الان حموم بودم هوا خیلی گرم شده مگه نه؟ خب دیگه من برم لباس کنم..لباسمو عوض کنم. یعنی بپوشم"
و سریع از پله ها رفت بالا.
جونگکوک:" پس من چرا سردمه.. الان پاییزه."
در اتاق بست و نفس عمیق کشید، دستش رو روی سینش گذاشت" دارم سکته میکنم؟ چرا انقدر تند تند میزنی"
﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏
چند دقیقه ای بود که توی بعد از پوشیدن لباسش توی اتاق نشسته بود و قصد نداشت بره پایین و با جونگکوک رو به رو بشه؛ چون عذاب وجدان و احساس شرمندگی همه ی وجودش رو فراگرفته بود. همش با خودش فکر میکرد که چیکار باید بکنه، در برابرش چطوری رفتار کنه و چجوری ازش تشکر کنه.
از اینکه در مقابل رفتارای بدش جونگکوک باهاش خوب رفتار میکنه شرمنده بود.
خب همه ی خانم ها همینطورین، هیچوقت نمیتونن با کسی که باهاشون مهربونه خشن رفتار کنن، برعکس مرد ها!
برای آنها اهمیتی نداره که یک زن چقدر بهش توجه میکنه، باهاش مهربونه و از همه ی استاندارد هاش میگذره؛ هیچوقت احساس شرمندگی به آنها دست نمیدهد فکر میکنند که لایق این محبت ها هستند و برایشان تکراری میشود. البته در هر چیزی استثنایی وجود دارد!
کنار جونگکوک که روی کاناپه نشسته بود و با گوشیش ور میرفت نشست. متوجه حضورش شد و با توجه به سر و وضعش پرسید:" نمیریم شرکت؟"
"نه. یکم خسته ام یکم دیگه تقریبا هوا تاریک میشه"
جونگکوک:" بله. حق داری خسته باشی"
"منظورت چیه؟"
جونگکوک:" منظوری نداشتم"
"بیخیال میدونم منظورت چیه"
جونگکوک:" نه واقعا منظوری...
هانول:" ولی حقم بود"
"چی؟ واسه چی؟"
هانول:" معذرت میخوام"
با تعجب بیشتر سمتش برگشت و بهش نگاه کرد:" برای چی؟"
از نگاه کردن بهش طفره میرفت و با انگشتاش بازی میکرد:" اعتراف کردنش سخته. نمیخوام چیزی در موردش بگم خیلی خجالت آوره؛ ولی..."
کنجکاو و منتظر نگاهش میکرد تا حرفش رو کامل کنه
"خیلی ازت ممنونم"
"اینو میخواستی بگی؟ پس معذرت خواهی واسه چی بود؟"
"واسه اینکه من.. من..."
میدونم زیادی دیر گذاشتم
#BTS #BTS_ARMY #Teahyung #Jimin #Namjoon #Seokjin #yoongi #Heosok #Jungkook #K_pop #Bangtan #ARMY
#بی_تی_اس #کیپاپ #فیک #تهیونگ #جیمین #سوکجین #یونگی #جیهوپ #نامجون #جونگکوک #آرمی #بنگتن #کیپاپر #کیدراما
part:𝟏𝟎
(دوستان اسمو تغییر دادم ببخشید دیگه
ا/ت=هانول)
هانول بهش زل زده بود و بی اختیار زیر لب گفت:" چقدر هاته"
جونگکوک:" بله؟"
با صدای خیلی آرومی نگفت که شنیده نشه، که البته با فاصله بینشون اگه آرومم میگفت باز جونگکوک می شنید.
فهمید گند زده خواست جمعش کنه ولی نمیدونست چی بگه صداشو صاف کرد و یهو شروع کرد تند تند حرف زدن:" منظورم اینه که خیلی گرمه..هوا هوا خیلی هات و گرمه انگار نه انگار الان حموم بودم هوا خیلی گرم شده مگه نه؟ خب دیگه من برم لباس کنم..لباسمو عوض کنم. یعنی بپوشم"
و سریع از پله ها رفت بالا.
جونگکوک:" پس من چرا سردمه.. الان پاییزه."
در اتاق بست و نفس عمیق کشید، دستش رو روی سینش گذاشت" دارم سکته میکنم؟ چرا انقدر تند تند میزنی"
﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏
چند دقیقه ای بود که توی بعد از پوشیدن لباسش توی اتاق نشسته بود و قصد نداشت بره پایین و با جونگکوک رو به رو بشه؛ چون عذاب وجدان و احساس شرمندگی همه ی وجودش رو فراگرفته بود. همش با خودش فکر میکرد که چیکار باید بکنه، در برابرش چطوری رفتار کنه و چجوری ازش تشکر کنه.
از اینکه در مقابل رفتارای بدش جونگکوک باهاش خوب رفتار میکنه شرمنده بود.
خب همه ی خانم ها همینطورین، هیچوقت نمیتونن با کسی که باهاشون مهربونه خشن رفتار کنن، برعکس مرد ها!
برای آنها اهمیتی نداره که یک زن چقدر بهش توجه میکنه، باهاش مهربونه و از همه ی استاندارد هاش میگذره؛ هیچوقت احساس شرمندگی به آنها دست نمیدهد فکر میکنند که لایق این محبت ها هستند و برایشان تکراری میشود. البته در هر چیزی استثنایی وجود دارد!
کنار جونگکوک که روی کاناپه نشسته بود و با گوشیش ور میرفت نشست. متوجه حضورش شد و با توجه به سر و وضعش پرسید:" نمیریم شرکت؟"
"نه. یکم خسته ام یکم دیگه تقریبا هوا تاریک میشه"
جونگکوک:" بله. حق داری خسته باشی"
"منظورت چیه؟"
جونگکوک:" منظوری نداشتم"
"بیخیال میدونم منظورت چیه"
جونگکوک:" نه واقعا منظوری...
هانول:" ولی حقم بود"
"چی؟ واسه چی؟"
هانول:" معذرت میخوام"
با تعجب بیشتر سمتش برگشت و بهش نگاه کرد:" برای چی؟"
از نگاه کردن بهش طفره میرفت و با انگشتاش بازی میکرد:" اعتراف کردنش سخته. نمیخوام چیزی در موردش بگم خیلی خجالت آوره؛ ولی..."
کنجکاو و منتظر نگاهش میکرد تا حرفش رو کامل کنه
"خیلی ازت ممنونم"
"اینو میخواستی بگی؟ پس معذرت خواهی واسه چی بود؟"
"واسه اینکه من.. من..."
میدونم زیادی دیر گذاشتم
#BTS #BTS_ARMY #Teahyung #Jimin #Namjoon #Seokjin #yoongi #Heosok #Jungkook #K_pop #Bangtan #ARMY
#بی_تی_اس #کیپاپ #فیک #تهیونگ #جیمین #سوکجین #یونگی #جیهوپ #نامجون #جونگکوک #آرمی #بنگتن #کیپاپر #کیدراما
۱.۴k
۱۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.