𓊈𝑉𝐼𝐶𝑇𝐼𝑀𓊉 قربانی
𓊈𝑉𝐼𝐶𝑇𝐼𝑀𓊉 قربانی
part...46
دستشو به طرف جونگکوک دراز کرد
جونگکوک هم به نشونه ی احترام دستشو گرفت و اروم فشرد
-از اشناییتون خوشبختم خانوم مین...جونگکوکم...جئون جونگکوک
با شنیدن فامیلی جئون چهره ی دختر عوض شد.
برخلاف بقیه ی حُضاری که تو سالن بودن و از فامیلی جئون تعجب کرده بودن،چهره ی سویون متعجب نبود بلکه خوشحال بود.
"شما اقای جئون هستید؟ پسر جئون جونگهوان؟"
-اره...درسته...چطور؟
"انتظار داشتم شما به جای خواهرتون جانشین میشدید"
اخم ریزی بین ابروهاش جای گرفت
-خودم قبول نکردم...و اینکه وصیت مادرم درمیون بود،نمیتونستم جلوی خواستش بایستم.
سویون متوجه ی تندی یهویی جونگکوک شد پس لحنشو ملایم تر کرد
"معذرت میخوام منظوری نداشتم...فقط برام سوال شده بود"
-اشکالی نداره...
"فقط یه سوال دیگه...میتونم بپرسم چرا فامیلیتون با خواهرتون فرق داره؟"
با اینکه از سویون خوشش میومد ولی نمیتونست به این زودی بهش اعتماد کنه پس بحثو به طرف دیگه ای سوق داد
-فکر کنم بهتر باشه بریم داخل...حضورمون مهمه!
نگاه خیرشو از دختر گرفت و راهشو به طرف عمارت تغییر داد.
"" "" "" "" "" "" "" ""
حسابی بهشون خوش گذشته بود.
با چند نفر دیگه اشنا شده بود که حس خوبی بهش میدادن البته جز یه نفر
طبق گفته های توی پوشه ی مادرش شخصی به نام مین رانگ رابطه ی خوبی با خاندان جئون نداشته.
امشب با اون شخص اشنا شده بود
مرد میانسالی که جدا از سنش چهره ی جذابی داشت
قبل اینکه به رقصیدن با تهیونگ پایان بده نیم نگاهی به اون مرد انداخت
تا چند دقیقه قبل دختری جوون و زیبا کنارش ایستاده بود ولی الان تنها بود
نگاهشو به تهیونگ داد
روی نوک پاهاش ایستاد تا باهاش هم قد بشه
لبهاشو نزدیک گوش تهیونگ کرد
+تهیونگ خسته شدم...
تهیونگ با درک موقعیت سریع دستشو گرفت و به طرف میزشون رفتن
با دیدن جونگکوک اخم ریزی بین ابروهاش ایجاد شد
سرعتشو زیاد کرد و کنار جونگکوک ایستاد
+کجا بودی؟
-بیرون...!
چشمهای جونگکوک به جای دیگه ای خیره بود
نگاهشو دنبال کرد...اون به دختر کنار مین رانگ زل زده بود
بازوی جونگکوک رو گرفت و فشار داد
+به چی زل زدی؟
تازه به خودش اومد و متوجه شد تو چه دردسری افتاده...ماریا تا نمیفهمید موضوع چیه بیخیال نمیشد.
-بعدا بهت توضیح میدم
+اوه...اوکی جناب جئون
ادامه دارد... لایک و کامنتی که میزاری خیلی بهم انرژی میده بیب🙂❤️🩹
part...46
دستشو به طرف جونگکوک دراز کرد
جونگکوک هم به نشونه ی احترام دستشو گرفت و اروم فشرد
-از اشناییتون خوشبختم خانوم مین...جونگکوکم...جئون جونگکوک
با شنیدن فامیلی جئون چهره ی دختر عوض شد.
برخلاف بقیه ی حُضاری که تو سالن بودن و از فامیلی جئون تعجب کرده بودن،چهره ی سویون متعجب نبود بلکه خوشحال بود.
"شما اقای جئون هستید؟ پسر جئون جونگهوان؟"
-اره...درسته...چطور؟
"انتظار داشتم شما به جای خواهرتون جانشین میشدید"
اخم ریزی بین ابروهاش جای گرفت
-خودم قبول نکردم...و اینکه وصیت مادرم درمیون بود،نمیتونستم جلوی خواستش بایستم.
سویون متوجه ی تندی یهویی جونگکوک شد پس لحنشو ملایم تر کرد
"معذرت میخوام منظوری نداشتم...فقط برام سوال شده بود"
-اشکالی نداره...
"فقط یه سوال دیگه...میتونم بپرسم چرا فامیلیتون با خواهرتون فرق داره؟"
با اینکه از سویون خوشش میومد ولی نمیتونست به این زودی بهش اعتماد کنه پس بحثو به طرف دیگه ای سوق داد
-فکر کنم بهتر باشه بریم داخل...حضورمون مهمه!
نگاه خیرشو از دختر گرفت و راهشو به طرف عمارت تغییر داد.
"" "" "" "" "" "" "" ""
حسابی بهشون خوش گذشته بود.
با چند نفر دیگه اشنا شده بود که حس خوبی بهش میدادن البته جز یه نفر
طبق گفته های توی پوشه ی مادرش شخصی به نام مین رانگ رابطه ی خوبی با خاندان جئون نداشته.
امشب با اون شخص اشنا شده بود
مرد میانسالی که جدا از سنش چهره ی جذابی داشت
قبل اینکه به رقصیدن با تهیونگ پایان بده نیم نگاهی به اون مرد انداخت
تا چند دقیقه قبل دختری جوون و زیبا کنارش ایستاده بود ولی الان تنها بود
نگاهشو به تهیونگ داد
روی نوک پاهاش ایستاد تا باهاش هم قد بشه
لبهاشو نزدیک گوش تهیونگ کرد
+تهیونگ خسته شدم...
تهیونگ با درک موقعیت سریع دستشو گرفت و به طرف میزشون رفتن
با دیدن جونگکوک اخم ریزی بین ابروهاش ایجاد شد
سرعتشو زیاد کرد و کنار جونگکوک ایستاد
+کجا بودی؟
-بیرون...!
چشمهای جونگکوک به جای دیگه ای خیره بود
نگاهشو دنبال کرد...اون به دختر کنار مین رانگ زل زده بود
بازوی جونگکوک رو گرفت و فشار داد
+به چی زل زدی؟
تازه به خودش اومد و متوجه شد تو چه دردسری افتاده...ماریا تا نمیفهمید موضوع چیه بیخیال نمیشد.
-بعدا بهت توضیح میدم
+اوه...اوکی جناب جئون
ادامه دارد... لایک و کامنتی که میزاری خیلی بهم انرژی میده بیب🙂❤️🩹
۵.۹k
۲۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.