( مافیا من ) پارت ۲
کوک ویو
زنگ در زده شد رفت در رو باز کردم
اول شوهر خالم اومد من بهش میگم عمو بعد خالم اومد
م.ل : پسرمممم چقد بزرگگگ شدیی ( کلی ماچ و بقل قربون صدقه )
لیا: مامان بسه کشتی اش (خنده )
کوک : خالههههه کبودددد شدم
لیا : ( خنده )
م.ک : به خواهرر گلمممم ( رو بوسی)
لیا خیلی قشنگ شده بود دلم واس تنگ شده بود( ۱ سال گشته )
کوک : سلام بانو ( لبخند ) ( دستشو بوس کرد )
لیا : سلام بلا خره آقای چلمنگ رو دیدیم ( خنده )
کوک : ببین لیا خودت شروع کردیااااا ( خنده )
لیا : باشه میدونم
کوک : خوبه . بلایی سرت اومد گریه نکنی
لیا:باشه
م.ک : بیایید دیگه دم در بده
لیا . کوک : چشم
رفتیم نشتیم باباهامون داشتن درباره کار حرف میزدن مامانمون هم داشتن شام درست می کردن با کمک لیسو ( خدمتکار )
لیا ویو
کوک رفت بالا توی اتاقش
حصله ی منم سر رفت که بابای کوک گفت
پ.ک : لیا عزیزم اگه حوصلت سر رفته برو بالا کوک
لیا : چشم
رفتم بالا داشتم در اتاقا میدیدم که بفهم کدوم اتاق کوکه که یه در مشکی توجه ام رو جلب کرد در زدم
کوک ویو
توی اتاقم رو تخت نشسته بودم که در اتاقم زده شد گفتم
کوک : بیا تو
لیا : سلامی دوباره ( لبخند ) ( دوستان عزیز توجه داشته باشید همه حرفاشون با لبخنده )
کوک: تویی
لیا : نه په عمته
کوک: من عمه ندارم
کوک:حالا واسه چی اومدی ؟
لیا : حوصلم سر رفته بود که بابات فهمید گفت بیام بالا پیش تو
کوک: اوک
لیا : بیا یه کاری کنیم
کوک : چه کاری؟
لیا: پلی...
م.ک : بیایید شامم ( داد)
کوک: بیا بریم بعدا بگو
لیا : اوک
داشتیم شام خوردیم که با چیزی که خاله گفت غذا پرید تو گلوم
........
بچه ها دیگه شرط میزارم
شرط :
۵ لایک
۵ کامنت
زنگ در زده شد رفت در رو باز کردم
اول شوهر خالم اومد من بهش میگم عمو بعد خالم اومد
م.ل : پسرمممم چقد بزرگگگ شدیی ( کلی ماچ و بقل قربون صدقه )
لیا: مامان بسه کشتی اش (خنده )
کوک : خالههههه کبودددد شدم
لیا : ( خنده )
م.ک : به خواهرر گلمممم ( رو بوسی)
لیا خیلی قشنگ شده بود دلم واس تنگ شده بود( ۱ سال گشته )
کوک : سلام بانو ( لبخند ) ( دستشو بوس کرد )
لیا : سلام بلا خره آقای چلمنگ رو دیدیم ( خنده )
کوک : ببین لیا خودت شروع کردیااااا ( خنده )
لیا : باشه میدونم
کوک : خوبه . بلایی سرت اومد گریه نکنی
لیا:باشه
م.ک : بیایید دیگه دم در بده
لیا . کوک : چشم
رفتیم نشتیم باباهامون داشتن درباره کار حرف میزدن مامانمون هم داشتن شام درست می کردن با کمک لیسو ( خدمتکار )
لیا ویو
کوک رفت بالا توی اتاقش
حصله ی منم سر رفت که بابای کوک گفت
پ.ک : لیا عزیزم اگه حوصلت سر رفته برو بالا کوک
لیا : چشم
رفتم بالا داشتم در اتاقا میدیدم که بفهم کدوم اتاق کوکه که یه در مشکی توجه ام رو جلب کرد در زدم
کوک ویو
توی اتاقم رو تخت نشسته بودم که در اتاقم زده شد گفتم
کوک : بیا تو
لیا : سلامی دوباره ( لبخند ) ( دوستان عزیز توجه داشته باشید همه حرفاشون با لبخنده )
کوک: تویی
لیا : نه په عمته
کوک: من عمه ندارم
کوک:حالا واسه چی اومدی ؟
لیا : حوصلم سر رفته بود که بابات فهمید گفت بیام بالا پیش تو
کوک: اوک
لیا : بیا یه کاری کنیم
کوک : چه کاری؟
لیا: پلی...
م.ک : بیایید شامم ( داد)
کوک: بیا بریم بعدا بگو
لیا : اوک
داشتیم شام خوردیم که با چیزی که خاله گفت غذا پرید تو گلوم
........
بچه ها دیگه شرط میزارم
شرط :
۵ لایک
۵ کامنت
۳.۵k
۱۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.