وقتی ازش ضربه خوردی ❦پارت𝟏𝟕❦
استاد=بچه ها فردا آخرین فرصت برای اراعه هست .
کوک=امی دیشب برات فرستادم ،چقدرش رو نوشتی ؟
امی=تا صبح بیدار بودم همش رو انجام دادم
لورا=خسته نباشی
سریع قبل از رفتن استاد صداش کردم و گفتم
استاد=بله ا.ت ؟
ا.ت=استاد ما اراعمون حاضره
استاد=خیلی هم عالی فردا اولین نفر میتونین اراعه بدید .
ا.ت=چشم
امی رو دیدم که دست کوک رو گرفته بود رفتم سمتشون که کوک دستشو از دست امی کشید بیرون و گفت
کوک=اومدی ؟
لورا=بچه ها میاید بریم ناهار ؟ مهمون من
همه=باشه
نشستیم و سفارش دادیم
لورا=ا.ت دقت کردی فامیلی تو و امی یکیه ؟ باهم نسبتی دارید ؟
ا.ت=آره راس میگی ها ،نه بابا تو کره نصف فامیلی ها شبیه همه مگه همه باهم نسبت دارن
لورا=نه ،راس میگی
امی=منم تازه به این موضوع که فامیلی هامون شبیه فکر کردم ،خیلی بامزست
ا.ت=همچین هم بامزه نیست
امی=مشکلت با من چیه ا.ت ؟
ا.ت=من تنها چیزی که ندارم مشکله
یونگی=بس کنید
ا.ت=اوه نزدیک بود یادم بره بچه ها من باید برم سرکارم ،فعلا
لورا=ولی هیچی نخوردی وایسا غذا آماده شه بعد برو
ا.ت=نه ،مرسی بابت غذا
کوک=وایسا میرسونمت
امی=منم میرم
لورا=ب...باشه ،یونگی تو دیگه نرو
یونگی=باشه من نمیرم
لورا=این همه غذارو من بخورم ؟ البته ا.ت فقط یه سوپ سفارش داد .
یونگی=مطمئنم ا.ت و امی آخرش دعواشون میشه
لورا=یونگی ؟ تا حالا عاشق شدی ؟
یونگی=نه
لورا=ولی من عاشق شدم
یونگی=عاشق کی شدی ؟
لورا=بعداً بهت میگم ،وقتی که خواستم بهش اعتراف کنم
ا.ت
سوار ماشین شدیم و کوک منو رسوند سرکار پاره وقتم
ا.ت=کومائو کوک
کوک=خواهش میکنم ،شب میام دنبالت
ا.ت=نمیخواد ،با اتوبوس میرم
کوک=نه میام
ا.ت=خخخخخ باشه
خدافظی کردم و رفتم داخل
رئیس=سلام ا.ت برو ظرفا رو بشور
ا.ت=چشم رئیس
ظرفا رو شستم و دستامو خشک کردم .
زمین رو جارو زدم و طی کشیدم .
رئیس=خسته نباشی حقوق این ماهت رو با دست مزد بخاطر خوب کار کردنت ریختم به حسابت
ا.ت=مرسی
رئیس=میتونی امروز زود تر بری خونه ،چند روز هم برو مرخصی بلاخره دانشجویی باید استراحت کنی .
ا.ت=مرسی رئیس مچکرم
رفتم سمت اتاق خدمه پیشبندم رو درآوردم و موهامو باز کردم ،دستمو کردم تو کیفم که یادم افتاد جاسوییچی کاپلی که خریدم رو به کوک ندادم .
رفتم نشستم رو صندلی و منتظر کوک شدم .
با بوق ماشین سرم رو به سمت در چرخوندم ،کوک اومده بود .
سوار ماشین شدم که سلام داد
کوک=سلام
ا.ت=بیا ،اینو اون روز که رفتیم اطلاعات جمع کنیم خریدم .
یه قلب شکسته بود که وقتی میرفت داخل هم سالم میشد .
کوک=خیلی کیوته مرسییی
ا.ت=آره نازه
کوک کیلیداشو انداخت تو جاسوییچی .
ا.ت=کوکی رئیسم بهم حقوق بیشتر داد تازه چند روز هم مرخصی داد .
کوک=خیلی خوبه تو این مدت حسابی استراحت کن .
ا.ت=نه میخوام بجاش ...
کوک=امی دیشب برات فرستادم ،چقدرش رو نوشتی ؟
امی=تا صبح بیدار بودم همش رو انجام دادم
لورا=خسته نباشی
سریع قبل از رفتن استاد صداش کردم و گفتم
استاد=بله ا.ت ؟
ا.ت=استاد ما اراعمون حاضره
استاد=خیلی هم عالی فردا اولین نفر میتونین اراعه بدید .
ا.ت=چشم
امی رو دیدم که دست کوک رو گرفته بود رفتم سمتشون که کوک دستشو از دست امی کشید بیرون و گفت
کوک=اومدی ؟
لورا=بچه ها میاید بریم ناهار ؟ مهمون من
همه=باشه
نشستیم و سفارش دادیم
لورا=ا.ت دقت کردی فامیلی تو و امی یکیه ؟ باهم نسبتی دارید ؟
ا.ت=آره راس میگی ها ،نه بابا تو کره نصف فامیلی ها شبیه همه مگه همه باهم نسبت دارن
لورا=نه ،راس میگی
امی=منم تازه به این موضوع که فامیلی هامون شبیه فکر کردم ،خیلی بامزست
ا.ت=همچین هم بامزه نیست
امی=مشکلت با من چیه ا.ت ؟
ا.ت=من تنها چیزی که ندارم مشکله
یونگی=بس کنید
ا.ت=اوه نزدیک بود یادم بره بچه ها من باید برم سرکارم ،فعلا
لورا=ولی هیچی نخوردی وایسا غذا آماده شه بعد برو
ا.ت=نه ،مرسی بابت غذا
کوک=وایسا میرسونمت
امی=منم میرم
لورا=ب...باشه ،یونگی تو دیگه نرو
یونگی=باشه من نمیرم
لورا=این همه غذارو من بخورم ؟ البته ا.ت فقط یه سوپ سفارش داد .
یونگی=مطمئنم ا.ت و امی آخرش دعواشون میشه
لورا=یونگی ؟ تا حالا عاشق شدی ؟
یونگی=نه
لورا=ولی من عاشق شدم
یونگی=عاشق کی شدی ؟
لورا=بعداً بهت میگم ،وقتی که خواستم بهش اعتراف کنم
ا.ت
سوار ماشین شدیم و کوک منو رسوند سرکار پاره وقتم
ا.ت=کومائو کوک
کوک=خواهش میکنم ،شب میام دنبالت
ا.ت=نمیخواد ،با اتوبوس میرم
کوک=نه میام
ا.ت=خخخخخ باشه
خدافظی کردم و رفتم داخل
رئیس=سلام ا.ت برو ظرفا رو بشور
ا.ت=چشم رئیس
ظرفا رو شستم و دستامو خشک کردم .
زمین رو جارو زدم و طی کشیدم .
رئیس=خسته نباشی حقوق این ماهت رو با دست مزد بخاطر خوب کار کردنت ریختم به حسابت
ا.ت=مرسی
رئیس=میتونی امروز زود تر بری خونه ،چند روز هم برو مرخصی بلاخره دانشجویی باید استراحت کنی .
ا.ت=مرسی رئیس مچکرم
رفتم سمت اتاق خدمه پیشبندم رو درآوردم و موهامو باز کردم ،دستمو کردم تو کیفم که یادم افتاد جاسوییچی کاپلی که خریدم رو به کوک ندادم .
رفتم نشستم رو صندلی و منتظر کوک شدم .
با بوق ماشین سرم رو به سمت در چرخوندم ،کوک اومده بود .
سوار ماشین شدم که سلام داد
کوک=سلام
ا.ت=بیا ،اینو اون روز که رفتیم اطلاعات جمع کنیم خریدم .
یه قلب شکسته بود که وقتی میرفت داخل هم سالم میشد .
کوک=خیلی کیوته مرسییی
ا.ت=آره نازه
کوک کیلیداشو انداخت تو جاسوییچی .
ا.ت=کوکی رئیسم بهم حقوق بیشتر داد تازه چند روز هم مرخصی داد .
کوک=خیلی خوبه تو این مدت حسابی استراحت کن .
ا.ت=نه میخوام بجاش ...
۴۱.۱k
۳۱ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.