فیک(??Why you)پارت(83)
نامجون:به هرحال اینم فراموش نکن شوخیم حدی داره
تهیونگ:هوففففففف باشه بابا
جیهوپ:بچه ها برنامه ای ندارین واسه دور دور؟؟
جین:آره واقعاََ دیگه دارم نفت میشم از بس تو این چهاردیواری موندم
شوگا:جا به این خوبی کجاش بده؟
جین:به هرحال حتی اگه تو قصرم زندگی کنی حداقل باید احساس سرزندگی کنی یا نه
نامجون:موافقم ،بهتره یه برنامه ای بچینیم مگه نه کوک
جونگ کوک:.......
فلش بک ا/ت توی آشپز خونه*
موجبو:الباب
ا/ت:؟
موجیو:قراره امشب ماه کامل بشه قراره چیکار کنین
ا/ت:......
موجیو:الباب....مطمئنین که میخواین اینکارو انجام بدین؟؟ (نگران*)
ا/ت:موجیو (روی زانو نشست و بازو های کوچولو موجیو رو گرفت*)
ا/ت:هیچ اتفاقی برام نمیوفته موجیو پس اینقدر نگران نباش ،نه من نه بقیه حتی تو هیچ اتفاقی برای هیچکدوممون نمیوفته
موجیو:الباب این ریسک خیلی بزرگیه زیاد سفر در زمان خوب نیست،روی جسم ،روح تاثیر میزاره ،من به عنوان یه موجود ماورائی میتونم تحمل کنم ولی شما انسانین جسمتون کششش و نداره
ا/ت:موجیو مجبورم،باید بفهمم چی تو گذشته اتفاق که اینقدر رو زندگی بقیه تاثیر گذاشته
موجیو:امَا الباب شما چیکار به اونا دارین، همینطور که گفتین
این موضوع به زندگی اونا ربط داره پس به زندگی شما مربوط نیست
ا/ت:تعجب*
موجیو:لطفاََ از این حرفم نالاحت نشین الباب ولی اینو بخاطره حفاظت از جوون خودتون میگم
ا/ت:سرشو انداخت پایین*
ا/ت:اگه بگم این موضوع ربطی به زندگیم داره چی؟بازم همین حرف و میگی موجیو؟
موجیو:......الباب.....میدونم خیلی سوالا دارید امَا بعضی چیزا حد و حدودی داله اگه از اون حدودا بگذلین ممکن اتفاق خوبی نیوفته
ا/ت:همین که الان اینجام ،به این معنیه که همه چیزو با وجود خطراتش قبول کردم ......(نگاه کردن*) بنظرت نمی تونستم تو این مدت فرار کنم؟؟
موجیو:(نگاه*)
ا/ت:چرا میتونستم امَا ذهنم،قلبم،جسمم به من این اجازه رو نداد
...
..
موجیو من از بچگیم خیلی سوالات ذهنمو درگیر کرده بود،تصویرای نامفهوم ،حرفا نامفهوم.......بالاخره روزی رسید تا جوابشونو پیدا کنم ،بنظرت الان وقتشه میدون و خالی کنم؟
اگه بنظر تو اینطور باشه بنظر من نیست
من تصمیمو گرفتم
.......بیا انجامش بدیم
موجیو:باشه الباب....پس امشب آماده باشین
(فلش بک به آینده*
ا/ت:خیلی وقتا فکر میکنم،اگه اون روز اون حرفا رو نمیزدم.....خیلی روی حرفام پافشاری نمی کردم هیچوقت این اتفاق نمیوفتاد......شاید زندگی عادی خودمو مثله بقیه مردم داشتم ،شاید اینارو تجربه نمی کردم ......)
فلش بک حال*
تهیونگ:ا/تتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت
ا/ت:مرضضضضضضض(خدانکنه*)
تهیونگ:کجایی تو اینقدر صدات می کنیم؟؟
ا/ت:ته بنظرت واسه چی رفتم
تهیونگ:بخاطره غذای موجیو
ا/ت:خوب غذارو کجا آماده میکنن؟؟؟
تهیونگ: آشپز خونه
ا/ت:آفرین پسر خوب حالا جوابت و گرفتی
تهیونگ:به هرحال آشپز خونه رفتی نرفتی بازار وسایل غذا بخری که
ا/ت:الان دقیقاََ چته دوست عزیز؟؟
جونگ کوک:بسه دیگه!
ا/ت:من چیکار کنم خودش
جونگ کوک:سیسسسس
ا/ت:خوب آخه
جونگ کوک:سیسسسسسسسسسسسسس
ا/ت:سیسسسسسسسسس (اداشو درآورد)
جونگ کوک:ادای منو در میاری ؟
ا/ت:نه پس ادای عماد درمیارم(چرا هرچی میشه به عمه جماعت نسبت میدیم؟؟؟😂*)
جونگ کوک:خیلی زبون دراز شدی
ا/ت:کمال همنشینی اثر کرده قربان
جونگ کوک:چطور از کمال همنشینی با ما فقط همین نصیبت شده؟
فالو=لایک=نظررررررررررررررر💜
تهیونگ:هوففففففف باشه بابا
جیهوپ:بچه ها برنامه ای ندارین واسه دور دور؟؟
جین:آره واقعاََ دیگه دارم نفت میشم از بس تو این چهاردیواری موندم
شوگا:جا به این خوبی کجاش بده؟
جین:به هرحال حتی اگه تو قصرم زندگی کنی حداقل باید احساس سرزندگی کنی یا نه
نامجون:موافقم ،بهتره یه برنامه ای بچینیم مگه نه کوک
جونگ کوک:.......
فلش بک ا/ت توی آشپز خونه*
موجبو:الباب
ا/ت:؟
موجیو:قراره امشب ماه کامل بشه قراره چیکار کنین
ا/ت:......
موجیو:الباب....مطمئنین که میخواین اینکارو انجام بدین؟؟ (نگران*)
ا/ت:موجیو (روی زانو نشست و بازو های کوچولو موجیو رو گرفت*)
ا/ت:هیچ اتفاقی برام نمیوفته موجیو پس اینقدر نگران نباش ،نه من نه بقیه حتی تو هیچ اتفاقی برای هیچکدوممون نمیوفته
موجیو:الباب این ریسک خیلی بزرگیه زیاد سفر در زمان خوب نیست،روی جسم ،روح تاثیر میزاره ،من به عنوان یه موجود ماورائی میتونم تحمل کنم ولی شما انسانین جسمتون کششش و نداره
ا/ت:موجیو مجبورم،باید بفهمم چی تو گذشته اتفاق که اینقدر رو زندگی بقیه تاثیر گذاشته
موجیو:امَا الباب شما چیکار به اونا دارین، همینطور که گفتین
این موضوع به زندگی اونا ربط داره پس به زندگی شما مربوط نیست
ا/ت:تعجب*
موجیو:لطفاََ از این حرفم نالاحت نشین الباب ولی اینو بخاطره حفاظت از جوون خودتون میگم
ا/ت:سرشو انداخت پایین*
ا/ت:اگه بگم این موضوع ربطی به زندگیم داره چی؟بازم همین حرف و میگی موجیو؟
موجیو:......الباب.....میدونم خیلی سوالا دارید امَا بعضی چیزا حد و حدودی داله اگه از اون حدودا بگذلین ممکن اتفاق خوبی نیوفته
ا/ت:همین که الان اینجام ،به این معنیه که همه چیزو با وجود خطراتش قبول کردم ......(نگاه کردن*) بنظرت نمی تونستم تو این مدت فرار کنم؟؟
موجیو:(نگاه*)
ا/ت:چرا میتونستم امَا ذهنم،قلبم،جسمم به من این اجازه رو نداد
...
..
موجیو من از بچگیم خیلی سوالات ذهنمو درگیر کرده بود،تصویرای نامفهوم ،حرفا نامفهوم.......بالاخره روزی رسید تا جوابشونو پیدا کنم ،بنظرت الان وقتشه میدون و خالی کنم؟
اگه بنظر تو اینطور باشه بنظر من نیست
من تصمیمو گرفتم
.......بیا انجامش بدیم
موجیو:باشه الباب....پس امشب آماده باشین
(فلش بک به آینده*
ا/ت:خیلی وقتا فکر میکنم،اگه اون روز اون حرفا رو نمیزدم.....خیلی روی حرفام پافشاری نمی کردم هیچوقت این اتفاق نمیوفتاد......شاید زندگی عادی خودمو مثله بقیه مردم داشتم ،شاید اینارو تجربه نمی کردم ......)
فلش بک حال*
تهیونگ:ا/تتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت
ا/ت:مرضضضضضضض(خدانکنه*)
تهیونگ:کجایی تو اینقدر صدات می کنیم؟؟
ا/ت:ته بنظرت واسه چی رفتم
تهیونگ:بخاطره غذای موجیو
ا/ت:خوب غذارو کجا آماده میکنن؟؟؟
تهیونگ: آشپز خونه
ا/ت:آفرین پسر خوب حالا جوابت و گرفتی
تهیونگ:به هرحال آشپز خونه رفتی نرفتی بازار وسایل غذا بخری که
ا/ت:الان دقیقاََ چته دوست عزیز؟؟
جونگ کوک:بسه دیگه!
ا/ت:من چیکار کنم خودش
جونگ کوک:سیسسسس
ا/ت:خوب آخه
جونگ کوک:سیسسسسسسسسسسسسس
ا/ت:سیسسسسسسسسس (اداشو درآورد)
جونگ کوک:ادای منو در میاری ؟
ا/ت:نه پس ادای عماد درمیارم(چرا هرچی میشه به عمه جماعت نسبت میدیم؟؟؟😂*)
جونگ کوک:خیلی زبون دراز شدی
ا/ت:کمال همنشینی اثر کرده قربان
جونگ کوک:چطور از کمال همنشینی با ما فقط همین نصیبت شده؟
فالو=لایک=نظررررررررررررررر💜
۶.۳k
۳۰ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.