عشق ممنوع
پارت ششم
جیمین با سردی بهش نگاه میکنه
جیمین: هوی قانون ها را بلدی (با سردی)
مینجی با ترسی زمزمه میکنه: نه
جیمین: قانون 1بدون اجازه من بیرون نمیری قانون 2به من احترام میزاری و روی حرف من حرف نمیزنی 3و همیشه سرت روی کارهای خودت باشه و فضولی نکنی فهمیدی
مینجی سرشو تکون میده: اره فهمیدم ارباب
"چنده روز بعده
(ویو مینجی)
داشتم پله ها را تمیزه میکردم تا این که در بازه شوده و تهیونگ با یه دختره روسی اومد و داشتند دعوا کردند
و مینجی تعجب میکنه
هانول: هی دختر تو اینجا چکار میکنی پاشو بیا فرار کنیممم
تهیونگ: کجا میخواید فرار کنید شما تا اخر اینجا گیر کردید
هردوتاشون تعجب میکنن
مینجی و هانول: چیییی
یهویی جیمین وارد میشه و داد میزنه
جیمین: اینجا چه خبرههههه
مینجی زود میره پشت تهیونگ
هانول: هویییی یواش داد نزن
جیمین با سردی بهش نگاه میکنه: به تو ربطی نداره خب تو کی هستی نکنه خدمتکار جدیدی هستی
هانول: اسم من هانول هست و سنم ۱۶ هست
جیمین به مینجی نگاه میکنه: همه بیرون من با مینجی کاره دارم
تهیونگ و هانول بیرون میره و مینجی تنها میمونه جیمین با سردی به مینجی نزدیک میشه
جیمین با سردی بهش نگاه میکنه
جیمین: هوی قانون ها را بلدی (با سردی)
مینجی با ترسی زمزمه میکنه: نه
جیمین: قانون 1بدون اجازه من بیرون نمیری قانون 2به من احترام میزاری و روی حرف من حرف نمیزنی 3و همیشه سرت روی کارهای خودت باشه و فضولی نکنی فهمیدی
مینجی سرشو تکون میده: اره فهمیدم ارباب
"چنده روز بعده
(ویو مینجی)
داشتم پله ها را تمیزه میکردم تا این که در بازه شوده و تهیونگ با یه دختره روسی اومد و داشتند دعوا کردند
و مینجی تعجب میکنه
هانول: هی دختر تو اینجا چکار میکنی پاشو بیا فرار کنیممم
تهیونگ: کجا میخواید فرار کنید شما تا اخر اینجا گیر کردید
هردوتاشون تعجب میکنن
مینجی و هانول: چیییی
یهویی جیمین وارد میشه و داد میزنه
جیمین: اینجا چه خبرههههه
مینجی زود میره پشت تهیونگ
هانول: هویییی یواش داد نزن
جیمین با سردی بهش نگاه میکنه: به تو ربطی نداره خب تو کی هستی نکنه خدمتکار جدیدی هستی
هانول: اسم من هانول هست و سنم ۱۶ هست
جیمین به مینجی نگاه میکنه: همه بیرون من با مینجی کاره دارم
تهیونگ و هانول بیرون میره و مینجی تنها میمونه جیمین با سردی به مینجی نزدیک میشه
۱۷.۹k
۰۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.