دختر فراموش شده part 30
دختر فراموش شده
پارت 30
هانا )
با شنیدن کلمه مهمون کمی تعجب کردم ... برگشتم سمت جی وون و با دیدن جیمین دست تو دست جی وون انگار شوکر بهم زده بودن تمام کتابا از توی دستم افتاد و پخش زمین شد ... جیمینم از من بدتر داشت سکته میکنه و فقط چشماش اندازه گرده شده بود به اته پته افتادم سعی کردم ماس مالیش کنم
+ جی ... وون ... گفتی این مامانته ؟
جی وون سری تکون داد
+ گفتی هیچوقت باباتو ندیدی ؟
جی وون دوباره موافقت کرد
جیمین فقط مات و مبهوتبه دستاش نگاه میکرد که داشتن میلرزیدن نگرانش شدم ...
- جی..جی... جیمی... جیمین او...اون... بچه تو نی...ست ...من ازدواج ... کردم
جوری که انگار داشت ارامشو حفظ میکرد گفت
+ ساکت شو
نفس نفس میزد ...
- جدی... میگممم اون بچه تو نی....
یهو دادی زد که کل ساختمون لرزید
+ میگممم ساکت شووووو
از ترس دیگه نتونستم چیزی بگم
جیمین عصبانی نشست روی زمین و محکم شونه های جی وونو گرفت
- یاااا به بچه چیکار داری ولش کنننن
+ الان معلوم میشه بچه کیه!
- نه... !
اروم نفس عمیقی کشید و بعد بریده بریده و با نفس نفس گفت
+ جی وون .... پسر قشنگ ... میشه بهم ... بگی چند ... سالته ؟
جی وون متعجب و با ترس جواب داد
* نمی...دونم
تعجبی نداشت چون یه بچه پنج ساله هم نمیدونه چند سالشه ...
جیمین پوفی کشید شبیه اتیش اژدها ... با قدم های محکم از در اتاقو باز کرد و رو به منشی جانگ گفت
+ خانم این بچه چند سالشه ؟
منشی جانگ از ترس داد جیمین متعجب نگاه میکرد
از پشت سر جیمین یه انگشتمو گرفته بودم بالا و اشاره میکردم که بگه 1 ( د اخه اسکل بچه یه ساله اینجوریه ؟ :/ )
منشی جانگ احمق هم اصلا متوجه من نشد و با اته پته جواب داد : فک ...کنم دو... سال و ... چند ماه !
نمیدونستم ری اکشنش قراره چی باشه
ولی در کمال تعجب بدون ذره ای سرو صدا رفت سمت جی وون و نشست رو زانوهاش و دستاشو برای جی وون باز کرد تا بره تو بغلش...
+ جی وون بریم بازی کنیم ؟
جی وون هم از خدا خاسته رفت تو بغلش و جیمینم بلندش کرد و با عصبانیت رو به من گفت
+ جی وون با من میاد !
- چ...چی؟
- نهههه صب کن ببینم اون بچه منه !
+ حضانت با پدرشه
- کی گفت باباش تویی ؟!
+ خیلی خب میریم ازمایشگاه ازمایش میدیم !
- نه ...جیمین صبر کن !
+ به اندازه کافی دروغاتو شنیدم
- یاااا
صدامو اروم کردم
- لطفا ... خاهش میکنم نبرش
جی وون که تا اونموقع فقط به گفت و گوی منو جیمین نگاه میکرد اخمو به سمت جیمین برگشت
* چیو میخای از مامانم بگیری ؟
پارت 30
هانا )
با شنیدن کلمه مهمون کمی تعجب کردم ... برگشتم سمت جی وون و با دیدن جیمین دست تو دست جی وون انگار شوکر بهم زده بودن تمام کتابا از توی دستم افتاد و پخش زمین شد ... جیمینم از من بدتر داشت سکته میکنه و فقط چشماش اندازه گرده شده بود به اته پته افتادم سعی کردم ماس مالیش کنم
+ جی ... وون ... گفتی این مامانته ؟
جی وون سری تکون داد
+ گفتی هیچوقت باباتو ندیدی ؟
جی وون دوباره موافقت کرد
جیمین فقط مات و مبهوتبه دستاش نگاه میکرد که داشتن میلرزیدن نگرانش شدم ...
- جی..جی... جیمی... جیمین او...اون... بچه تو نی...ست ...من ازدواج ... کردم
جوری که انگار داشت ارامشو حفظ میکرد گفت
+ ساکت شو
نفس نفس میزد ...
- جدی... میگممم اون بچه تو نی....
یهو دادی زد که کل ساختمون لرزید
+ میگممم ساکت شووووو
از ترس دیگه نتونستم چیزی بگم
جیمین عصبانی نشست روی زمین و محکم شونه های جی وونو گرفت
- یاااا به بچه چیکار داری ولش کنننن
+ الان معلوم میشه بچه کیه!
- نه... !
اروم نفس عمیقی کشید و بعد بریده بریده و با نفس نفس گفت
+ جی وون .... پسر قشنگ ... میشه بهم ... بگی چند ... سالته ؟
جی وون متعجب و با ترس جواب داد
* نمی...دونم
تعجبی نداشت چون یه بچه پنج ساله هم نمیدونه چند سالشه ...
جیمین پوفی کشید شبیه اتیش اژدها ... با قدم های محکم از در اتاقو باز کرد و رو به منشی جانگ گفت
+ خانم این بچه چند سالشه ؟
منشی جانگ از ترس داد جیمین متعجب نگاه میکرد
از پشت سر جیمین یه انگشتمو گرفته بودم بالا و اشاره میکردم که بگه 1 ( د اخه اسکل بچه یه ساله اینجوریه ؟ :/ )
منشی جانگ احمق هم اصلا متوجه من نشد و با اته پته جواب داد : فک ...کنم دو... سال و ... چند ماه !
نمیدونستم ری اکشنش قراره چی باشه
ولی در کمال تعجب بدون ذره ای سرو صدا رفت سمت جی وون و نشست رو زانوهاش و دستاشو برای جی وون باز کرد تا بره تو بغلش...
+ جی وون بریم بازی کنیم ؟
جی وون هم از خدا خاسته رفت تو بغلش و جیمینم بلندش کرد و با عصبانیت رو به من گفت
+ جی وون با من میاد !
- چ...چی؟
- نهههه صب کن ببینم اون بچه منه !
+ حضانت با پدرشه
- کی گفت باباش تویی ؟!
+ خیلی خب میریم ازمایشگاه ازمایش میدیم !
- نه ...جیمین صبر کن !
+ به اندازه کافی دروغاتو شنیدم
- یاااا
صدامو اروم کردم
- لطفا ... خاهش میکنم نبرش
جی وون که تا اونموقع فقط به گفت و گوی منو جیمین نگاه میکرد اخمو به سمت جیمین برگشت
* چیو میخای از مامانم بگیری ؟
۶۱.۸k
۲۰ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.