p39
کوک منو بلند کرد و مثلا داشت باهام دانس میکرد در واقع کلا تو بغلش بودم اون فقط خودش داشت حرکتمیکرد اههه خیلی برادر خوبیه
کوک:
میدونم دارم زیاده روی میکنم ولی...من واقعا عاشقشم مثل تهیونگ نمیخوام ازشسواستفاده کنم شاید تونستم رو زخمش یه چسپ زخم باشم
همینطوری داشتم پاهامرو عقب جلو میکردم که زنگ در خورد ارومبندایا رو گذاشتم رو مبل و اهنگ رو بستم و درو باز کردم که تهیونگ بای ه لشکر اومد خونه
تهیونگ:حر.و.م.ز.ا.د.ه چطوری میتونی زنم رو بیاری اینجاااا هاااااا
کوک:به خودت بیا تهیونگ...تو این دختر بیمتره رو انداختی بیرون ازش سواستفاده کردی الان داری برام شاخ میشی چیشد اموال خواهرش رو هنوز نتونستی بگیری(که تهیونگ یه چکی میزنه)
ته:به تو مربوط نیسسسسس
کوک:به خودت بیا تهیونگگگگگگ تو حق نداری باهاش بد رفتاری کنی فهمیدی؟؟؟
ته:خف.ه باو....بندایا پاشو بریم
کوک:بشین بندایا
ته:پاشو
کوک:بشین
ته:پاشو
کوک:بشین
ب:عهههع بسههه بشین پاشو بازی نمیکنیم کهههه ...تهیونگ چیشد یه لحظه بهت چی تزریق(نمیدونم درسته یا نه😐)شد که اومدی منو ببری ها
ته:گریه کردن_متاسفم...متاسفم ...انتقام کلا چشمام رو با یه پرده بسته بود...هق...هق من منتو بچگی خیلی سختی کشیدمبندایا...بابات ...مامان بابام رو ک ش ت و مامان بابای جونگ کوکمنو به سرپرستی گرفتن یعدش گفتن که از برادرم(کوک)دور بشم تو بچگی توی پارکا میخوابیدم تاکه جنک رو دیدم و یواش یواش برا خودمون کار کردیم و یه شرکت رو با کار خ.ل.ا.ف باز کردیم دیگه داشتم قدرت مند میشدم خواستم از پدرت انتقام بگیرم و نقشه کشیدم و هی نقشم رو از اول شروع کردم ولی نمیدونستم اخرش به این خطم بکشه که واقعا عاشقت بشم ...میدونم الان میگی پس دروغ میگم ولی به جون بچمون قسم میخورم....من عاشقتم من عاشقتم بندایا...هق
ب:تو ...حتی بچت رو دوست نداری
ته:من عاشق بچه هام خودتم میدونی...ولی انتقاممنو به زمین انداخت چشمام هیچی نمیدید معذرت میخوام فقط یه شانس میخوام فقط یه شانس
ب:...
کوک:بندایا نمیخوای که بری؟
ته:کوک...چرا دیگه تو اذیت میکنی ها؟
کوک:....
ته:بندایا عشقم...یه شانس میدی
ب:(جواب نمیده)
جنک:انگار نمیخواد ته...بیا بریم
ته:(برمیگرده بره که)
ب:فقط یه شانس
ته:
فلش بگ:
ته:دختره خ.ر اخر تموم شد اخییی
جنک:تهیونگ
کوک:
میدونم دارم زیاده روی میکنم ولی...من واقعا عاشقشم مثل تهیونگ نمیخوام ازشسواستفاده کنم شاید تونستم رو زخمش یه چسپ زخم باشم
همینطوری داشتم پاهامرو عقب جلو میکردم که زنگ در خورد ارومبندایا رو گذاشتم رو مبل و اهنگ رو بستم و درو باز کردم که تهیونگ بای ه لشکر اومد خونه
تهیونگ:حر.و.م.ز.ا.د.ه چطوری میتونی زنم رو بیاری اینجاااا هاااااا
کوک:به خودت بیا تهیونگ...تو این دختر بیمتره رو انداختی بیرون ازش سواستفاده کردی الان داری برام شاخ میشی چیشد اموال خواهرش رو هنوز نتونستی بگیری(که تهیونگ یه چکی میزنه)
ته:به تو مربوط نیسسسسس
کوک:به خودت بیا تهیونگگگگگگ تو حق نداری باهاش بد رفتاری کنی فهمیدی؟؟؟
ته:خف.ه باو....بندایا پاشو بریم
کوک:بشین بندایا
ته:پاشو
کوک:بشین
ته:پاشو
کوک:بشین
ب:عهههع بسههه بشین پاشو بازی نمیکنیم کهههه ...تهیونگ چیشد یه لحظه بهت چی تزریق(نمیدونم درسته یا نه😐)شد که اومدی منو ببری ها
ته:گریه کردن_متاسفم...متاسفم ...انتقام کلا چشمام رو با یه پرده بسته بود...هق...هق من منتو بچگی خیلی سختی کشیدمبندایا...بابات ...مامان بابام رو ک ش ت و مامان بابای جونگ کوکمنو به سرپرستی گرفتن یعدش گفتن که از برادرم(کوک)دور بشم تو بچگی توی پارکا میخوابیدم تاکه جنک رو دیدم و یواش یواش برا خودمون کار کردیم و یه شرکت رو با کار خ.ل.ا.ف باز کردیم دیگه داشتم قدرت مند میشدم خواستم از پدرت انتقام بگیرم و نقشه کشیدم و هی نقشم رو از اول شروع کردم ولی نمیدونستم اخرش به این خطم بکشه که واقعا عاشقت بشم ...میدونم الان میگی پس دروغ میگم ولی به جون بچمون قسم میخورم....من عاشقتم من عاشقتم بندایا...هق
ب:تو ...حتی بچت رو دوست نداری
ته:من عاشق بچه هام خودتم میدونی...ولی انتقاممنو به زمین انداخت چشمام هیچی نمیدید معذرت میخوام فقط یه شانس میخوام فقط یه شانس
ب:...
کوک:بندایا نمیخوای که بری؟
ته:کوک...چرا دیگه تو اذیت میکنی ها؟
کوک:....
ته:بندایا عشقم...یه شانس میدی
ب:(جواب نمیده)
جنک:انگار نمیخواد ته...بیا بریم
ته:(برمیگرده بره که)
ب:فقط یه شانس
ته:
فلش بگ:
ته:دختره خ.ر اخر تموم شد اخییی
جنک:تهیونگ
۲۱.۹k
۱۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.