تقدیر سیاه و سفید p51
با جسارت زل زدم تو چشاش: از اول زندگیش که برده نبوده ...تازشم تویی که میگی از تو دستور میگیره چرا اینقدر شعور و فهم نداری که بدونی یه بچه ۱۴ ساله نباید رو زمین بشینه ...و حتی نمیدونی یه دختر بچه رو نباید قربانی کصافت بازی ها و هوست بکنی
اخماش بیشتر توهم رفتن: حواست به حرف زدنت باشه....زن تهیونگی به کنار ...من واسم مهم نیس این دختر چند سالشه و پاکه یا نه ...فقط باید نیاز های منو برآورده کنه ......باید منو راضی نگه داره تا نکشمش
با پوزخند گفتم: هه کشتن ...این رفتاری که تو باهاش داری از مرگ هم بدتره ...واقعا درکش برام سخته چقدر پستی که به یه دختر۱۴ ساله تجاوز میکنی ،
این بچه هنوز سینه هاش درس حسابی درنیومده بعد چطور میتونه نیاز های تو رو برآورده کنه
بیشتر بهم نزدیک شد و با لبخند کثیفی به لب گفت: چه بهتر خودم میتونم شاهد رشدش باشم ...توعم زیادی داری زبون دازی میکنیا ..اون شب از دستم در رفتی،
دفعه بعدی که تنها گیرت بیارم جوری میکنمت که زیرم از هوش بری
بعد از حرفش دیگه کلمه ای به زبونم نیومد که بگم
یهو تهیونگ یقه جیمین رو گرفت و با حرص گفت: تو گه میخوری چنین غلطی کنی....یبار دیگه دست بزن بهش تا دستاتو قلم کنم
جونگ کوک و نامجون جداشون کردن
جین: جیمین توهم کوتا بیا دیگه ...بزار این بیچاره هم رو صندلی بشینه
جیمین: باشه حالا ....ایون هه بتمرگ اینجا ...مگه با نیستم
ایون هه سری اومد و رو صندلی ای که اورده بودم نشست
بقیه هم رفتیم نشستیم سر میز
نگاه های جیمین و تهیونگ اذیتم میکردن اما سعی کردم اهمیت ندم
بعد از شام تهیونگ با اخم سونگ یی رو صدا کرد تا بیاد سفره رو جمع کنه
منم خواستم ظرفا رو ببرم که تهیونگ مچم رو گرفت و کشوند سمت پذیرایی نشستیم
روی مبل و دوباره اونا گرم حرف زدن شدن
سونگ یی هم بعد از مدتی مشروب آورد
ساعت ۱۱ و ۴۰ دیقه بود
بیرون بارون میومد و رعد و برق بدی میزد
حال و هوای اسمون ترسناک بود
تهیونگ به پنجره اشاره کرد و گفت: بچه ها هوا طوفانیه ...این وقت شب خوب نیس تو این هوا برگردین ...امشب رو اینجا بخوابین ..مگه نه ونسا
با اینکه از بودن با جیمین حس خوبی نداشتم ولی منم باهاش موافقت کردم: اره.. خوشحال میشیم بمونین
قرار شد شب رو بخوابن، اینجا هم اگه نفری ۳ تا اتاق هم برمیداشتن باز اتاق اضافه میومد
تهیونگ لباس راحتی بهشون داد و هر کدوم رفتن اتاقشون
اتاق ما و شوگا و جیمین و جونگ کوک طبقه بالا بود جین و جیهوپ و نامجون هم پایین
بعد از شب بخیر تهیونگ در اتاق رو باز کرد و منم پشت سرش داخل شدم
اونقدر کار کرده بودم که کمرم داشت از وسط نصف میشد
اخماش بیشتر توهم رفتن: حواست به حرف زدنت باشه....زن تهیونگی به کنار ...من واسم مهم نیس این دختر چند سالشه و پاکه یا نه ...فقط باید نیاز های منو برآورده کنه ......باید منو راضی نگه داره تا نکشمش
با پوزخند گفتم: هه کشتن ...این رفتاری که تو باهاش داری از مرگ هم بدتره ...واقعا درکش برام سخته چقدر پستی که به یه دختر۱۴ ساله تجاوز میکنی ،
این بچه هنوز سینه هاش درس حسابی درنیومده بعد چطور میتونه نیاز های تو رو برآورده کنه
بیشتر بهم نزدیک شد و با لبخند کثیفی به لب گفت: چه بهتر خودم میتونم شاهد رشدش باشم ...توعم زیادی داری زبون دازی میکنیا ..اون شب از دستم در رفتی،
دفعه بعدی که تنها گیرت بیارم جوری میکنمت که زیرم از هوش بری
بعد از حرفش دیگه کلمه ای به زبونم نیومد که بگم
یهو تهیونگ یقه جیمین رو گرفت و با حرص گفت: تو گه میخوری چنین غلطی کنی....یبار دیگه دست بزن بهش تا دستاتو قلم کنم
جونگ کوک و نامجون جداشون کردن
جین: جیمین توهم کوتا بیا دیگه ...بزار این بیچاره هم رو صندلی بشینه
جیمین: باشه حالا ....ایون هه بتمرگ اینجا ...مگه با نیستم
ایون هه سری اومد و رو صندلی ای که اورده بودم نشست
بقیه هم رفتیم نشستیم سر میز
نگاه های جیمین و تهیونگ اذیتم میکردن اما سعی کردم اهمیت ندم
بعد از شام تهیونگ با اخم سونگ یی رو صدا کرد تا بیاد سفره رو جمع کنه
منم خواستم ظرفا رو ببرم که تهیونگ مچم رو گرفت و کشوند سمت پذیرایی نشستیم
روی مبل و دوباره اونا گرم حرف زدن شدن
سونگ یی هم بعد از مدتی مشروب آورد
ساعت ۱۱ و ۴۰ دیقه بود
بیرون بارون میومد و رعد و برق بدی میزد
حال و هوای اسمون ترسناک بود
تهیونگ به پنجره اشاره کرد و گفت: بچه ها هوا طوفانیه ...این وقت شب خوب نیس تو این هوا برگردین ...امشب رو اینجا بخوابین ..مگه نه ونسا
با اینکه از بودن با جیمین حس خوبی نداشتم ولی منم باهاش موافقت کردم: اره.. خوشحال میشیم بمونین
قرار شد شب رو بخوابن، اینجا هم اگه نفری ۳ تا اتاق هم برمیداشتن باز اتاق اضافه میومد
تهیونگ لباس راحتی بهشون داد و هر کدوم رفتن اتاقشون
اتاق ما و شوگا و جیمین و جونگ کوک طبقه بالا بود جین و جیهوپ و نامجون هم پایین
بعد از شب بخیر تهیونگ در اتاق رو باز کرد و منم پشت سرش داخل شدم
اونقدر کار کرده بودم که کمرم داشت از وسط نصف میشد
۲۱.۸k
۲۳ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.