پارت ۴۸
پارت ۴۸
.
.
.
بالا و تا خواست دست گیره در رو بگیره که سونا جلوش ظاهر شد گفت کجا؟ تهیونگ گفت سونا لطفا فقط این یه بار.. اما تا اینو گفت ملک از اتاقش اومد بیرون گفت خاله سونا این اقاعه کین تهیونگ وقتی برگشت با یه دختر کوچولو خیلی زیبا و با موهای بلند و لخت و با چشمای سیاه و تیله مواجه شد یه لحظه انگار قلبش وایساد تهیونگ رفت سمت ملک و خم شد گفت دختر کوچولو.. تو اسم مامانت چیه؟.. بغض.. ملک گفت ماوی.. شین ماوی.. کیوت.. تهیونگ گفت و پدرت؟ ملک گفت نمیدونم.. من بابامو تاحالا ندیدم.. کیوت و ناراحت... تهیونگ گفت خب فکر کنم و من بشناسمش ملک گفت کیه.. ذوق... تهیونگ گفت منم عزیز دلم ملک گفت واقعانی.. ذوق.. تهیونگ گفت اره عزیز دلم تهیونگ ملک رو بغل کرد و سرشو چند بار بوسید.. سونا با دیدن اون صحنه دلش به رحم اومد تهیونگ بلند شد گفت میزاری برم داخل.. با سونا عه... سونا گفت باشه ولی. اگه بخوای عصبانیش کنی بد میبینی تهیونگ گفت باشه باشه قول میدم سونا رفت کنار و با ملک رفتن پایین مامان به کوک گفته بود که به بقیه هم بگن که بیان حتی ناره و مادر
-رفتم داخل اتاق درو ارون بستم رفتم که دیدمش بغضم گرفته بود رفتم سمتش اروم نشستم روی تخت و به صورت زیباش که غرق خواب بود نگاه کردم دستمو قاب کردم روی صورتش گفتم ماوی.. بغض خوشحالی... بیدار نشد گفتم بیبی من.. لبخند.. گفت هوممم با صداش قلبم به تپش دراومد دیگه طاقت نیاوردم و همونجوری بغلش کردم
+یکی بغلم کرد بدنش گرم بود و خیلی سفت بغلم کرده بود و بغلم گریه میکرد گفتم تو کی هستی وقتی صورتشو اورد بالا نفسم بند اومد تهیونگ بود گفت سلام عزیزم گفتم تو.. تو اینجا چیکار میکنی.. تعجب.. گفت دلم برات تنگ شده بود گفتم بهت گفتم اینجا چیکار میکنی گفت اومدم ببرمت گفتم من با تو هیجا نمیام گفت باشه هرچی تو بگی.. لبخند... تعجب کردم گفتم واقعا؟ گفت تا ببینم چی میشه راستی اومد سمت صورتم گفت دختر خوشگلیه گفتم تو ملک رو دیدی؟ گفت اره بلند شدم گفتم همه اومدن گفت اره مامانت گفت بیان گفتم باشه برو منم حاضر شم گفت باشه رفت بیرون باورم نمیشد چطوری پیدام کرده وای خدایا
از زبان راوی
ماوی حاضر شد... ماوی توی این چند سال خیلی فرق کرده بود نه از نظر ظاهر.. از نظر روحی و عاطفی خیلی مهربون شده بود( میبینیم😈 )ماوی کفش های پاشنه بلند ساده و زیبا صورتی کم رنگ با لباس سفید و شلوار دم پا طوسی پوشیده بود و یه میکاپ خیلی ساده هم کرده بود خیلی زیبا شده بود
.
.
.
بالا و تا خواست دست گیره در رو بگیره که سونا جلوش ظاهر شد گفت کجا؟ تهیونگ گفت سونا لطفا فقط این یه بار.. اما تا اینو گفت ملک از اتاقش اومد بیرون گفت خاله سونا این اقاعه کین تهیونگ وقتی برگشت با یه دختر کوچولو خیلی زیبا و با موهای بلند و لخت و با چشمای سیاه و تیله مواجه شد یه لحظه انگار قلبش وایساد تهیونگ رفت سمت ملک و خم شد گفت دختر کوچولو.. تو اسم مامانت چیه؟.. بغض.. ملک گفت ماوی.. شین ماوی.. کیوت.. تهیونگ گفت و پدرت؟ ملک گفت نمیدونم.. من بابامو تاحالا ندیدم.. کیوت و ناراحت... تهیونگ گفت خب فکر کنم و من بشناسمش ملک گفت کیه.. ذوق... تهیونگ گفت منم عزیز دلم ملک گفت واقعانی.. ذوق.. تهیونگ گفت اره عزیز دلم تهیونگ ملک رو بغل کرد و سرشو چند بار بوسید.. سونا با دیدن اون صحنه دلش به رحم اومد تهیونگ بلند شد گفت میزاری برم داخل.. با سونا عه... سونا گفت باشه ولی. اگه بخوای عصبانیش کنی بد میبینی تهیونگ گفت باشه باشه قول میدم سونا رفت کنار و با ملک رفتن پایین مامان به کوک گفته بود که به بقیه هم بگن که بیان حتی ناره و مادر
-رفتم داخل اتاق درو ارون بستم رفتم که دیدمش بغضم گرفته بود رفتم سمتش اروم نشستم روی تخت و به صورت زیباش که غرق خواب بود نگاه کردم دستمو قاب کردم روی صورتش گفتم ماوی.. بغض خوشحالی... بیدار نشد گفتم بیبی من.. لبخند.. گفت هوممم با صداش قلبم به تپش دراومد دیگه طاقت نیاوردم و همونجوری بغلش کردم
+یکی بغلم کرد بدنش گرم بود و خیلی سفت بغلم کرده بود و بغلم گریه میکرد گفتم تو کی هستی وقتی صورتشو اورد بالا نفسم بند اومد تهیونگ بود گفت سلام عزیزم گفتم تو.. تو اینجا چیکار میکنی.. تعجب.. گفت دلم برات تنگ شده بود گفتم بهت گفتم اینجا چیکار میکنی گفت اومدم ببرمت گفتم من با تو هیجا نمیام گفت باشه هرچی تو بگی.. لبخند... تعجب کردم گفتم واقعا؟ گفت تا ببینم چی میشه راستی اومد سمت صورتم گفت دختر خوشگلیه گفتم تو ملک رو دیدی؟ گفت اره بلند شدم گفتم همه اومدن گفت اره مامانت گفت بیان گفتم باشه برو منم حاضر شم گفت باشه رفت بیرون باورم نمیشد چطوری پیدام کرده وای خدایا
از زبان راوی
ماوی حاضر شد... ماوی توی این چند سال خیلی فرق کرده بود نه از نظر ظاهر.. از نظر روحی و عاطفی خیلی مهربون شده بود( میبینیم😈 )ماوی کفش های پاشنه بلند ساده و زیبا صورتی کم رنگ با لباس سفید و شلوار دم پا طوسی پوشیده بود و یه میکاپ خیلی ساده هم کرده بود خیلی زیبا شده بود
۴.۲k
۱۲ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.