- پارت:۱ -
صبح از خواب بیدار شدم ، هنوز از موهای بلندم آب چکه میکرد بدنم داخل حوله ی پیچیده شدم خشک شده بود لبام پوست پوست شده بودن و زیر چشمام چروک افتاده بود
ازجام بلندشدم و حولمو با یه لباس راحتی عوض کردم زیرچشمامو مالشی دادم و رفتم پایین
به جز صدای اکوی قدم هام خونه هيچ صدایی تولید نمیکرد
به این فکر کردم یعنی جونگکوکی که الان دوهفته از نبودنش میگذره کجاست
ممکنه شرکت و بهونه ی کار دیگه ایی کرده باشه یا من انقد سادم که تونست گولم بزنه و از شرم خلاص بشه
صدای چرخش دسته کلیدی رو شنیدم با هیجان رومو به سمت در برگردوندم ولی بازم با کسی مواجه شدم که همیشه این چند وقت موهاش به هم ریخته لباساش نا مرتب وارد خونه میشه و با غرور بیش از حدش همیشه غافلگیرم میکنه
هیچ شکی برام باقی نمونده بود
بدون هیچ حرفی آماده بودم تا خودش بیاد و بگه چه کارهایی میکنه(لطفا جدی نگیرید دوستان فیکه فیک)
با این افکار زیرلب عوضی ایی تقدیمش کردم و قهومو خوردم
صدای قدماش نزدیک و نزدیکتر میشد تا که آخر به اوپن آشپزخونه تمام شد
جونگکوک:"از خونم گمشو بیرون لعنتی"
با حس تنگ شدن نفسم منتظر بقیه ی حرفاش شدم
جونگکوک:"دلم نمیخاد دقیقه ام ریختتو ببینم ازت خسته شدم پس وسایلات و جمع کن و از اینجا برو"
حس فلاکتی که داشتم و نمیتونستم نادیده بگیرم برای چند لحظه نفس کشیدن از یادم رفت
ا.ت:"قبوله ولی ... ازت پسش میگیرم "
ا.ت:" یه روز وقتی همه چیز برات خوبه و تو عمق خوشبختیت غرق بودی و خداروشکر کردی ازین که زنده ایی میکوبونم تو سرت"
از خونه بیرون رفتم و زنگ زدم به دوستی که مطمئن بودم ردم نمیکنه و قلبش از آب هم زلال تره
ا.ت:"ام سلام کانگ چطوری؟
اون بنده خدا:"ازون واهای اول ذوق* ... خودتی ا.ت دختر باورم نمیشه فقط یه ماه ندیدمت چقد صدات عوض شده ... ببینم چیزی شده کی اذیتت کرده؟"
ا.ت:"باید بیای پیشم عزیزم !"
دوستش:"عزیزم؟ ... خوبی؟"
ا.ت:"مطمئن باااش"
و سریعا لوکیشن و براش میفرستم
دوستش:" لوکیشنت نزدیکه تو ایستگاه مترو میبینمت"
و سریعتر از حد امکان گوشیشو قطع کرد
این داستان ادامه دارد ....؟!
این شروع کردم به این معنی نیست اونو ادامه نمیدم فقط در اون موضوع قبلی یکم گیر کردم بخدا اونم مینویسم بزارید اینو تموم کنم.
ای بابا نیستم چقد کامنتا کمه باز فعالیت و شروع میکنم از همین همین همین همین امشب قول✊
درضمن فیکامو کپی رایت کردن دارم فشاااااار میخورم هرچند پیچ یارو رو دارم رفتم به باد بستمش
ازجام بلندشدم و حولمو با یه لباس راحتی عوض کردم زیرچشمامو مالشی دادم و رفتم پایین
به جز صدای اکوی قدم هام خونه هيچ صدایی تولید نمیکرد
به این فکر کردم یعنی جونگکوکی که الان دوهفته از نبودنش میگذره کجاست
ممکنه شرکت و بهونه ی کار دیگه ایی کرده باشه یا من انقد سادم که تونست گولم بزنه و از شرم خلاص بشه
صدای چرخش دسته کلیدی رو شنیدم با هیجان رومو به سمت در برگردوندم ولی بازم با کسی مواجه شدم که همیشه این چند وقت موهاش به هم ریخته لباساش نا مرتب وارد خونه میشه و با غرور بیش از حدش همیشه غافلگیرم میکنه
هیچ شکی برام باقی نمونده بود
بدون هیچ حرفی آماده بودم تا خودش بیاد و بگه چه کارهایی میکنه(لطفا جدی نگیرید دوستان فیکه فیک)
با این افکار زیرلب عوضی ایی تقدیمش کردم و قهومو خوردم
صدای قدماش نزدیک و نزدیکتر میشد تا که آخر به اوپن آشپزخونه تمام شد
جونگکوک:"از خونم گمشو بیرون لعنتی"
با حس تنگ شدن نفسم منتظر بقیه ی حرفاش شدم
جونگکوک:"دلم نمیخاد دقیقه ام ریختتو ببینم ازت خسته شدم پس وسایلات و جمع کن و از اینجا برو"
حس فلاکتی که داشتم و نمیتونستم نادیده بگیرم برای چند لحظه نفس کشیدن از یادم رفت
ا.ت:"قبوله ولی ... ازت پسش میگیرم "
ا.ت:" یه روز وقتی همه چیز برات خوبه و تو عمق خوشبختیت غرق بودی و خداروشکر کردی ازین که زنده ایی میکوبونم تو سرت"
از خونه بیرون رفتم و زنگ زدم به دوستی که مطمئن بودم ردم نمیکنه و قلبش از آب هم زلال تره
ا.ت:"ام سلام کانگ چطوری؟
اون بنده خدا:"ازون واهای اول ذوق* ... خودتی ا.ت دختر باورم نمیشه فقط یه ماه ندیدمت چقد صدات عوض شده ... ببینم چیزی شده کی اذیتت کرده؟"
ا.ت:"باید بیای پیشم عزیزم !"
دوستش:"عزیزم؟ ... خوبی؟"
ا.ت:"مطمئن باااش"
و سریعا لوکیشن و براش میفرستم
دوستش:" لوکیشنت نزدیکه تو ایستگاه مترو میبینمت"
و سریعتر از حد امکان گوشیشو قطع کرد
این داستان ادامه دارد ....؟!
این شروع کردم به این معنی نیست اونو ادامه نمیدم فقط در اون موضوع قبلی یکم گیر کردم بخدا اونم مینویسم بزارید اینو تموم کنم.
ای بابا نیستم چقد کامنتا کمه باز فعالیت و شروع میکنم از همین همین همین همین امشب قول✊
درضمن فیکامو کپی رایت کردن دارم فشاااااار میخورم هرچند پیچ یارو رو دارم رفتم به باد بستمش
۵۳.۵k
۲۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.