پارت دو
نامجون ویو
راستش به دختره حسودیم شد....نقاشی من خوب نیست برا همین دوست دارم برم پیشش تا بهم یاد بده.....وقتی باهاش حرف میزدم صداش خیلی ارامش بخش بود....امروز دوباره میرم دریا شاید ببینمش
میون ویو
از خواب بیدار شدم و بعد از انجام کار هام رفتم سمت دریا......دریا تنها جایی بود که توش احساس امنیت و ارامش داشتم....داشتم وسایلامو میچیدم که دیدم اون پسره داره میاد سمتم
ن:سلام
م:سلام
ن:امممم....ببخشید مزاحم میشم .....من میخواستم بیام پیش شما و بهم نقاشی یاد بدید .....البته اکر میشه
م:بله حتما......ببخشید اسمتون چیه؟؟؟
ن:نامجون هستم....کیم نامجون
م:منم میون هستم....لی میون
ن:خوشبختم....خب کی شروع کنیم؟؟؟
م:همین الان
نامجون نشست کنار میون و با دقت به حرکات دست میون نگاه کرد.....بعد از چند دیقه میون قلم رو داد دست نامجون
م:بکش
ن:چیو؟؟؟
م:هرچی که بهت ارامش میده
نامجون قلم رو گرفت و یه کتاب کشید
م:برای شروع خوبه
پرش زمانی یه هفته بعد
نامجون ویو
تو این یه هفته با میون بیشتر صمیمی شدم و خیلی چیزا ازش یاد گرفتم.....راستش و بگم احساس میکنم نقاشیم خیلی بهتر شده(چیه فکر کردی عاشق شده؟؟؟)امروز قراره باهاش برم جنگل تا اونجا نقاشی بکشیم
میون اومد و باهم به سمت جنگل رفتن. ...یه جای خوب پیدا کردن و نشستن....وسایلشان رو چیدند و شروع کردن....قرار بود هرکس یه منظره بکشه
چند ساعتی گذشته بود که میون تموم کرد
م:من تموم کردم
ن:واقعا؟؟؟؟به این زودی؟؟؟؟
م:بله....ببینم کجایی؟؟؟
میون نقاشی نامی رو نگاه کرد و گفت
م:خیلی نقاشیت بهتر شده
ن:ممنون ....همش به لطف توئه
چند. دقیقه بعد نامجونم تموم کرد و دوباره برگشتن به خونه هاشون.....هفته ها گذشت و اونا به همین روال ادامه دادند تا جایی که نامجون میتونست چهره رو طراحی کنه.....توی این چند ماه نامجون احساس میکرد از میون خوشش اومده....اما نمیخواست به این زودی دست به کار بشه.....چون ممکن بود حسش غلط باشه و اینطوری اون دختر رو نابود کنه
برای همین بهش نگفت
صبح روز بعد وقتی نامجون داشت میرفت در خونه ی میون دید در بازه و هیچ کس اونجا نیست......یکم که داخلو گشت یه نامه پیدا کرد
نامه:«سلام به شاهزاده سوار بر لسب سفید....الان داری دنبال میون میگردی؟؟؟....نگرد چون پیداش نمیکنی....الان پیش ماست....اگه میخوای نجاتش بدی بیا به این ادرس.....»
نامجون بعد از خوندن نامه عصبانی شد و سوار ماشینش شد و با سرعت تمام به سمت ادرس حرکت کرد....نمیدونست این حس نگرانی از روی عشقه یا مسئولیت.....بعد از ده دقیقه رسید ....وقتی وارد ساختمان شد دید.....
#####################
شرایط پارت بعد 7لایک
راستش به دختره حسودیم شد....نقاشی من خوب نیست برا همین دوست دارم برم پیشش تا بهم یاد بده.....وقتی باهاش حرف میزدم صداش خیلی ارامش بخش بود....امروز دوباره میرم دریا شاید ببینمش
میون ویو
از خواب بیدار شدم و بعد از انجام کار هام رفتم سمت دریا......دریا تنها جایی بود که توش احساس امنیت و ارامش داشتم....داشتم وسایلامو میچیدم که دیدم اون پسره داره میاد سمتم
ن:سلام
م:سلام
ن:امممم....ببخشید مزاحم میشم .....من میخواستم بیام پیش شما و بهم نقاشی یاد بدید .....البته اکر میشه
م:بله حتما......ببخشید اسمتون چیه؟؟؟
ن:نامجون هستم....کیم نامجون
م:منم میون هستم....لی میون
ن:خوشبختم....خب کی شروع کنیم؟؟؟
م:همین الان
نامجون نشست کنار میون و با دقت به حرکات دست میون نگاه کرد.....بعد از چند دیقه میون قلم رو داد دست نامجون
م:بکش
ن:چیو؟؟؟
م:هرچی که بهت ارامش میده
نامجون قلم رو گرفت و یه کتاب کشید
م:برای شروع خوبه
پرش زمانی یه هفته بعد
نامجون ویو
تو این یه هفته با میون بیشتر صمیمی شدم و خیلی چیزا ازش یاد گرفتم.....راستش و بگم احساس میکنم نقاشیم خیلی بهتر شده(چیه فکر کردی عاشق شده؟؟؟)امروز قراره باهاش برم جنگل تا اونجا نقاشی بکشیم
میون اومد و باهم به سمت جنگل رفتن. ...یه جای خوب پیدا کردن و نشستن....وسایلشان رو چیدند و شروع کردن....قرار بود هرکس یه منظره بکشه
چند ساعتی گذشته بود که میون تموم کرد
م:من تموم کردم
ن:واقعا؟؟؟؟به این زودی؟؟؟؟
م:بله....ببینم کجایی؟؟؟
میون نقاشی نامی رو نگاه کرد و گفت
م:خیلی نقاشیت بهتر شده
ن:ممنون ....همش به لطف توئه
چند. دقیقه بعد نامجونم تموم کرد و دوباره برگشتن به خونه هاشون.....هفته ها گذشت و اونا به همین روال ادامه دادند تا جایی که نامجون میتونست چهره رو طراحی کنه.....توی این چند ماه نامجون احساس میکرد از میون خوشش اومده....اما نمیخواست به این زودی دست به کار بشه.....چون ممکن بود حسش غلط باشه و اینطوری اون دختر رو نابود کنه
برای همین بهش نگفت
صبح روز بعد وقتی نامجون داشت میرفت در خونه ی میون دید در بازه و هیچ کس اونجا نیست......یکم که داخلو گشت یه نامه پیدا کرد
نامه:«سلام به شاهزاده سوار بر لسب سفید....الان داری دنبال میون میگردی؟؟؟....نگرد چون پیداش نمیکنی....الان پیش ماست....اگه میخوای نجاتش بدی بیا به این ادرس.....»
نامجون بعد از خوندن نامه عصبانی شد و سوار ماشینش شد و با سرعت تمام به سمت ادرس حرکت کرد....نمیدونست این حس نگرانی از روی عشقه یا مسئولیت.....بعد از ده دقیقه رسید ....وقتی وارد ساختمان شد دید.....
#####################
شرایط پارت بعد 7لایک
۱۸.۲k
۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.