My daddy Ⓟ⁹
My daddy Ⓟ⁹
ویو ات
تو اتاقم نشسته بودم با گوشیم بازی ninja arashi2 میکردم امروز کار خاصی نداشتم فقط باید جیمین پرونده ها رو امضا میکرد می بردم می دادم به جولیا همینطور داشتم با گوشیم بازی که دیدم یکی از جلو اتاقم رد شد رفت سمت اتاق جیمین که سریع اومدم بیرون دیدم یه خانمس (یوناس)
ات:ببخشید خانم نمی تونین برین تو
وقتی برگشت دیدم یه خانم حاملس فک کنم زن جیمینه
یونا: اون وقت چرا
ات:چون اجازشو ندارین
یونا: برای رفتن پیش شوهرم باید از تو اجازه بگیرم
ات: شما زن اقای پارکین؟
یونا:اره منظور؟
ات:منظوری نداشتم می تونین برین
(یونا رفت یه چشم غره هم رفت🗿💔)
رفتم تو اتاقم خیلی حسودی کردم زنش اصلا خوشگل نبود مثل سگ دارم بهش حسودی میکنم اه کاشکی زن نداشت
نشستم ادامه بازیمو کردم همینطور داشتم بازی میکرد 10 دقیقه از رفتن زن جیمین تو اتاقش میگذره که یهو دیدم صدای داد بی داد میاد جیمین میگفت
جیمین:برو گمشو بیرون زنیکه خراب(باداد)
یونا: چرا باهام اینطوری میکنی مثلا زنتم (باداد)
جیمین: خفشووووو یه کاری نکن به نگهبان زنگ بزنم بیان پرتت کن بیرون (باداد)
یونا:واقعا برات متاسفم مگه من باهات چیکار کردم (بادادگریه)
جیمین:صبر کن الان ادمت میکنم زنیکه هر.زه (داره زنگ میزنه به ات که نگهبانا رو خبر کنه)
داشتم همینطوری گوش میکرد به دعواشون که تلفن دفترم زنگ خورد جواب دادم جیمین بود
ات:الو اقای پارک بفرمایید
جیمین:ات سریع به نگهبانا خبر بده بیان تو اتاقم این هر.زه رو ببرن
ات:چشم (زنگ زد به نگهبانا اومدن بالا)
نگهبانا:اقای پارک باهامون مار داشتین
جیمین:این هر.زه رو از شرکتم پرت کنین بیرون
یونا:جیمین تو داری زنتو بچه هاتون از شرکتت بیرون میکنی؟
جیمین:خفشووو تو نه زن منی نه من پدر اون بچه های تو شکمتم بندازینش بیرون(باداد) (نگهبانا یونا رو با گریه انداختن بیرون)
ویو ات
نمی دونم چرا اما وقتی دیدم یونا رو دارن بزور با گریه پرتش میکنن بیرون دلم براش سوخت اون خب گناهی نداشت همش زیر سر خانوادشونه
تصمیم گرفتم یه قهوه بگیرم ببرم تو اتاق جیمین باهاش حرف بزنم (قهوه رو گرفت رفت تو اتاق جیمین).......
ادامه داره
شرط پارت بعد:
10لایک10کامنت
ویو ات
تو اتاقم نشسته بودم با گوشیم بازی ninja arashi2 میکردم امروز کار خاصی نداشتم فقط باید جیمین پرونده ها رو امضا میکرد می بردم می دادم به جولیا همینطور داشتم با گوشیم بازی که دیدم یکی از جلو اتاقم رد شد رفت سمت اتاق جیمین که سریع اومدم بیرون دیدم یه خانمس (یوناس)
ات:ببخشید خانم نمی تونین برین تو
وقتی برگشت دیدم یه خانم حاملس فک کنم زن جیمینه
یونا: اون وقت چرا
ات:چون اجازشو ندارین
یونا: برای رفتن پیش شوهرم باید از تو اجازه بگیرم
ات: شما زن اقای پارکین؟
یونا:اره منظور؟
ات:منظوری نداشتم می تونین برین
(یونا رفت یه چشم غره هم رفت🗿💔)
رفتم تو اتاقم خیلی حسودی کردم زنش اصلا خوشگل نبود مثل سگ دارم بهش حسودی میکنم اه کاشکی زن نداشت
نشستم ادامه بازیمو کردم همینطور داشتم بازی میکرد 10 دقیقه از رفتن زن جیمین تو اتاقش میگذره که یهو دیدم صدای داد بی داد میاد جیمین میگفت
جیمین:برو گمشو بیرون زنیکه خراب(باداد)
یونا: چرا باهام اینطوری میکنی مثلا زنتم (باداد)
جیمین: خفشووووو یه کاری نکن به نگهبان زنگ بزنم بیان پرتت کن بیرون (باداد)
یونا:واقعا برات متاسفم مگه من باهات چیکار کردم (بادادگریه)
جیمین:صبر کن الان ادمت میکنم زنیکه هر.زه (داره زنگ میزنه به ات که نگهبانا رو خبر کنه)
داشتم همینطوری گوش میکرد به دعواشون که تلفن دفترم زنگ خورد جواب دادم جیمین بود
ات:الو اقای پارک بفرمایید
جیمین:ات سریع به نگهبانا خبر بده بیان تو اتاقم این هر.زه رو ببرن
ات:چشم (زنگ زد به نگهبانا اومدن بالا)
نگهبانا:اقای پارک باهامون مار داشتین
جیمین:این هر.زه رو از شرکتم پرت کنین بیرون
یونا:جیمین تو داری زنتو بچه هاتون از شرکتت بیرون میکنی؟
جیمین:خفشووو تو نه زن منی نه من پدر اون بچه های تو شکمتم بندازینش بیرون(باداد) (نگهبانا یونا رو با گریه انداختن بیرون)
ویو ات
نمی دونم چرا اما وقتی دیدم یونا رو دارن بزور با گریه پرتش میکنن بیرون دلم براش سوخت اون خب گناهی نداشت همش زیر سر خانوادشونه
تصمیم گرفتم یه قهوه بگیرم ببرم تو اتاق جیمین باهاش حرف بزنم (قهوه رو گرفت رفت تو اتاق جیمین).......
ادامه داره
شرط پارت بعد:
10لایک10کامنت
۲۲.۵k
۳۰ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.