✯تک پارتی جونگکوک✯
✯تک پارتی جونگکوک✯
انتها
ساعت از 10 گذشته بود،کلافه تو خونه راه میرفتم،بهش گفته بودم که قبل از من باید خونه باشه،اون اجازه نداره هر کاری دلش میخواد انجام بده،داره ماهانه 30 میلیون وون حقوق میگیره.
عصبی به سمت گوشیم رفتم تا برای بار شیشم باهاش تماس بگیرم که صدای جا خوردن کلید تو در آمد،گوشی و پرت کردم رو مبل و به سمت در رفتم.
جونگکوک:به ساعت نگاه کردی؟کدوم خراب شده ای بودی؟هااا؟چیه لال شدی؟
(پشت به من ایستاده بود،بدون هیچ حرکت و هیچ حرفی،کاراش رو مخم بود به جای اینکه توضیح بده چرا تا این وقت از شب دیر کرده،فقط سکوت کرده بود.)
ویو یورا
پشت به جونگکوک ایستاده بودم،میدونستم که همچین رفتاری باهام میکنه،هر لحظه صداش بیشتر میشد،کنترل اشک هام دست خودم نبود
هماهنگ با صدای جئون،سرعت اشک هامم بیشتر میشد. هیچ وقت سعی نکرد دلیل کارام و بپرسه همیشه بدون اینکه چیزی بدونه فقط سرم داد و بیداد کرد. بدون ذره ای اهمیت به غرورم،بار ها خوردم کرد.
ویو جونگکوک
کلافه به سمتش رفتم و محکم شونش و کشیدم جوریکه حس کردم صدای شکسته شدن استخونش به گوشم رسید. با دیدن چهرش و لباسش یه لحظه جا خوردم.
از تمام صورتش خون میچکید،جوری چهرش شده بود که نمیتونستم تشخیص بده که خوده یورا هست یا نه!
با بُهت ازش سوال کردم
جونگکوک:یوراچت شده؟چرا اینجوری شدی؟ هاا؟چه اتفاقی افتاده؟
یورا:باز هم قضاوتم کردی،باز هم بدون اینکه ازم چیزی بپرسی فقط سرم داد زدی،همیشه همینقدر عوضی بودی،ازت متنفرم جئون
متنفر... همیشه حکم یه اسباب بازی رو برات داشتم،هر زمان نیازم داشتی باید سرگرمت میکردم هر زمان هم نمیخواستی مثل یه آشغال پرتم میکردی یه گوشه
شد یک بار ازم مراقبت کنی؟شد وقتایی که از شدت درد به خودم میپیچیدم،ارومم کنی؟
شد یک بار برات مهم باشممم؟شددد؟
من برای پول پیشت کار نمیکردم،من فقط میخواستم کنارت باشم،میخواستم اون کاری که تو هیچ وقت برام انجامش ندادی رو خودم برات انجام بدم،میخواستم خودم مراقبت باشم ولی توی عوضی هر بار با رفتارات،غرورم و زیر پاهات لح میکردی،یه زمانی میپرستیدمت ولی حالا به همون اندازه ازت بیزارم جئون
ویو جونگکوک
اشک هاش بی وقفه رو زمین میریختن،با غمی که تو چشم هاش بود حرف میزد
حالا نوبت اون بود،نوبت اون بود که سرم درد و بیداد کنه،نوبت اون بود که حرف بزنه
با حرفاش تمام وجودم و ذوب میکرد،حس میکردم تمام وجودم داره تو آتیش میسوزه
محکم به آغوش کشیدمش،با دستای بی جونش به سینم ضربه میزد،قطره های اشکش درست مثل بارش بارون اما بی صدا به روی لباسم میریخت،از خودم متنفر بودم که انقدر عذابش دادم،چند ثانیه گذشت که دیگه تکونی نخورد
بی حرکت ایستاد...بی حرکت برای همیشه
انتها
ساعت از 10 گذشته بود،کلافه تو خونه راه میرفتم،بهش گفته بودم که قبل از من باید خونه باشه،اون اجازه نداره هر کاری دلش میخواد انجام بده،داره ماهانه 30 میلیون وون حقوق میگیره.
عصبی به سمت گوشیم رفتم تا برای بار شیشم باهاش تماس بگیرم که صدای جا خوردن کلید تو در آمد،گوشی و پرت کردم رو مبل و به سمت در رفتم.
جونگکوک:به ساعت نگاه کردی؟کدوم خراب شده ای بودی؟هااا؟چیه لال شدی؟
(پشت به من ایستاده بود،بدون هیچ حرکت و هیچ حرفی،کاراش رو مخم بود به جای اینکه توضیح بده چرا تا این وقت از شب دیر کرده،فقط سکوت کرده بود.)
ویو یورا
پشت به جونگکوک ایستاده بودم،میدونستم که همچین رفتاری باهام میکنه،هر لحظه صداش بیشتر میشد،کنترل اشک هام دست خودم نبود
هماهنگ با صدای جئون،سرعت اشک هامم بیشتر میشد. هیچ وقت سعی نکرد دلیل کارام و بپرسه همیشه بدون اینکه چیزی بدونه فقط سرم داد و بیداد کرد. بدون ذره ای اهمیت به غرورم،بار ها خوردم کرد.
ویو جونگکوک
کلافه به سمتش رفتم و محکم شونش و کشیدم جوریکه حس کردم صدای شکسته شدن استخونش به گوشم رسید. با دیدن چهرش و لباسش یه لحظه جا خوردم.
از تمام صورتش خون میچکید،جوری چهرش شده بود که نمیتونستم تشخیص بده که خوده یورا هست یا نه!
با بُهت ازش سوال کردم
جونگکوک:یوراچت شده؟چرا اینجوری شدی؟ هاا؟چه اتفاقی افتاده؟
یورا:باز هم قضاوتم کردی،باز هم بدون اینکه ازم چیزی بپرسی فقط سرم داد زدی،همیشه همینقدر عوضی بودی،ازت متنفرم جئون
متنفر... همیشه حکم یه اسباب بازی رو برات داشتم،هر زمان نیازم داشتی باید سرگرمت میکردم هر زمان هم نمیخواستی مثل یه آشغال پرتم میکردی یه گوشه
شد یک بار ازم مراقبت کنی؟شد وقتایی که از شدت درد به خودم میپیچیدم،ارومم کنی؟
شد یک بار برات مهم باشممم؟شددد؟
من برای پول پیشت کار نمیکردم،من فقط میخواستم کنارت باشم،میخواستم اون کاری که تو هیچ وقت برام انجامش ندادی رو خودم برات انجام بدم،میخواستم خودم مراقبت باشم ولی توی عوضی هر بار با رفتارات،غرورم و زیر پاهات لح میکردی،یه زمانی میپرستیدمت ولی حالا به همون اندازه ازت بیزارم جئون
ویو جونگکوک
اشک هاش بی وقفه رو زمین میریختن،با غمی که تو چشم هاش بود حرف میزد
حالا نوبت اون بود،نوبت اون بود که سرم درد و بیداد کنه،نوبت اون بود که حرف بزنه
با حرفاش تمام وجودم و ذوب میکرد،حس میکردم تمام وجودم داره تو آتیش میسوزه
محکم به آغوش کشیدمش،با دستای بی جونش به سینم ضربه میزد،قطره های اشکش درست مثل بارش بارون اما بی صدا به روی لباسم میریخت،از خودم متنفر بودم که انقدر عذابش دادم،چند ثانیه گذشت که دیگه تکونی نخورد
بی حرکت ایستاد...بی حرکت برای همیشه
۱۲.۵k
۰۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.