لایک یادتون نره
ازدواج اجباری
پارت پنجم
هانا: الوو
کوک: الوو.. هانا
هانا: چیه؟ شماره منو از کجا اوردی؟
کوک: ببین یه جور حرف نزن منم خیلی دلمم میخواد با تو باشمم..
هانا: خب پس چی باعث شده اقای جعون زنگ بزنن به من؟
کوک: دیشب بابامم فکر کرده بوود ما از هم خوشمون اومده واسه همین..
هانا: ببیینم تو الان چیگفتی؟
کوک: الانم رستوران شام قراره با هم با دوستام بریم.. از قبل رزرو کرده..
هانا: الان باید بگی؟
کوک: خودمم همین امروز فهمیدمم.. بهش گفتم تو کار داری.. گفت اگه دوست داره باید بخاطرت بیاد..
هانا: واقعا شرمنده.. به بابات بگوو با دوستاشهه دوستاش مهم تر از منن..
کوک: ببین من شوخی ندارمم..
هانا:منم شوخی ندارمم..ببین منو مسخره خودت کردی فکر کردی خیلی ازت خوشم میاد؟
کوک:اوک بابات چند روز دیگه ورشکست شد نیای پیشم گریه کنی چوون من دلمم برات سوخت قبول کردمم مگر نه اصلا هم ازت خوشم نمیاد..بای
هانا:هی هی..قطع نکن..
کوک:چیه؟
هانا:ساعت چند؟
کوک:8حاضر باش..
هانا:اوک فقط همین امشب..
کوک:دعا کن فقط همین امشب باشهه..
بعد تلفن رفتمم پایین و صبحانه خوردمم.. بعدش چون حوصله کسی رو نداشتم رفتم شرکت چون دلم برا تهیونگ تنگ شده بوود..
ــــــــــــــــــــــــــــــ
بابا: عهه هانا..
هانا: اومدم ببینم اوضاع چطورهه..
بابا: خوبهه..
ته: سلام..
هانا: سلام خوبی؟
ته: اره خوبم تو چطوری؟
هانا: منم خوبمم..
بابا: تهیونگ بعدا که کارات تموم شد اخر همشون رو امضا میکنمم..
من برمم ببینم بقیه اوضاع چطورهه..
ته: چرا اومدی؟
هانا: شرکت بابامه نمیتونم بیام؟
ته: اوک هر کار دوست داری بکن..
کوک: سلامم
وااای با این پسرهههه
هانا: سلامم
ته: من میرمم..
هانا: تهیونگ..
ته: اوم؟
هانا: میشه.. دوست معمولی باشیم؟
ته: مگه نیستیم؟
هانا: اوک ولش..
کوک یهوو دستمو کشید و رفتیم توی یکی از اتاقا..
کوک: ببین بابام نمیدونم راجب ما چی فکر کرده.. ولی اگه دلت میخواد بابات شراکتش خوب پیش بره هم خوب باش لطفاا.. اونجا دوستامند سعی کن خوب رفتار کنی ابرومو نبری..
هانا: خیلی خب بابا تو لج منو در نیار من کاری بهت ندارمم..
چند تا از دوستاتن؟
کوک: دوتاشون با نامزدشون میان..
هانا: چیمیگی مگه منو تو نامزدیم؟
کوک: نه گفته دوستیمم..
هانا: اهاا..
کوک: خب پس تا شب بای...
هانا: پسره پرووو سواستفاده گرررر
این روزا که تمو بشههه یه جوری حالتو میگیرمم که...
ته: با خودت حرف میزنی؟
هانا: اخخخ ترسیدممم...
ته: با کی بودی؟
هانا: هیچی کوک... خب فعلااا
ادامه دارد...
پارت پنجم
هانا: الوو
کوک: الوو.. هانا
هانا: چیه؟ شماره منو از کجا اوردی؟
کوک: ببین یه جور حرف نزن منم خیلی دلمم میخواد با تو باشمم..
هانا: خب پس چی باعث شده اقای جعون زنگ بزنن به من؟
کوک: دیشب بابامم فکر کرده بوود ما از هم خوشمون اومده واسه همین..
هانا: ببیینم تو الان چیگفتی؟
کوک: الانم رستوران شام قراره با هم با دوستام بریم.. از قبل رزرو کرده..
هانا: الان باید بگی؟
کوک: خودمم همین امروز فهمیدمم.. بهش گفتم تو کار داری.. گفت اگه دوست داره باید بخاطرت بیاد..
هانا: واقعا شرمنده.. به بابات بگوو با دوستاشهه دوستاش مهم تر از منن..
کوک: ببین من شوخی ندارمم..
هانا:منم شوخی ندارمم..ببین منو مسخره خودت کردی فکر کردی خیلی ازت خوشم میاد؟
کوک:اوک بابات چند روز دیگه ورشکست شد نیای پیشم گریه کنی چوون من دلمم برات سوخت قبول کردمم مگر نه اصلا هم ازت خوشم نمیاد..بای
هانا:هی هی..قطع نکن..
کوک:چیه؟
هانا:ساعت چند؟
کوک:8حاضر باش..
هانا:اوک فقط همین امشب..
کوک:دعا کن فقط همین امشب باشهه..
بعد تلفن رفتمم پایین و صبحانه خوردمم.. بعدش چون حوصله کسی رو نداشتم رفتم شرکت چون دلم برا تهیونگ تنگ شده بوود..
ــــــــــــــــــــــــــــــ
بابا: عهه هانا..
هانا: اومدم ببینم اوضاع چطورهه..
بابا: خوبهه..
ته: سلام..
هانا: سلام خوبی؟
ته: اره خوبم تو چطوری؟
هانا: منم خوبمم..
بابا: تهیونگ بعدا که کارات تموم شد اخر همشون رو امضا میکنمم..
من برمم ببینم بقیه اوضاع چطورهه..
ته: چرا اومدی؟
هانا: شرکت بابامه نمیتونم بیام؟
ته: اوک هر کار دوست داری بکن..
کوک: سلامم
وااای با این پسرهههه
هانا: سلامم
ته: من میرمم..
هانا: تهیونگ..
ته: اوم؟
هانا: میشه.. دوست معمولی باشیم؟
ته: مگه نیستیم؟
هانا: اوک ولش..
کوک یهوو دستمو کشید و رفتیم توی یکی از اتاقا..
کوک: ببین بابام نمیدونم راجب ما چی فکر کرده.. ولی اگه دلت میخواد بابات شراکتش خوب پیش بره هم خوب باش لطفاا.. اونجا دوستامند سعی کن خوب رفتار کنی ابرومو نبری..
هانا: خیلی خب بابا تو لج منو در نیار من کاری بهت ندارمم..
چند تا از دوستاتن؟
کوک: دوتاشون با نامزدشون میان..
هانا: چیمیگی مگه منو تو نامزدیم؟
کوک: نه گفته دوستیمم..
هانا: اهاا..
کوک: خب پس تا شب بای...
هانا: پسره پرووو سواستفاده گرررر
این روزا که تمو بشههه یه جوری حالتو میگیرمم که...
ته: با خودت حرف میزنی؟
هانا: اخخخ ترسیدممم...
ته: با کی بودی؟
هانا: هیچی کوک... خب فعلااا
ادامه دارد...
۱۴.۸k
۰۴ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.