به خداوندی که کافيست
پارت ۴
درسا :
امیر و رهام و رونیا رفته بودن خرید من تنها بودم رفتم خوابم رو کردم که بتونم شب بیدار بمونم از خواب پاشدم ساعت ۲ بود رفتم دستشویی و برگشتم یه صدایی شنیدم صدای شکستن شیشه ترسیدم رفتم تو اتاق در باز کردم که یهو دیدم یکی داره تو وسایلمو میگرده به امیر پیام دادم بیاد داشتم گوشیمو میزاشتم رو میز که یکی گفت : پس اون درسا ی مقاره شمایی
برگشتم گفتم : بله (با ترس )
....... : خب پس بگو ببینم چرا ترسیدی
درسا : نترسیدم (باصدای لرزان)
....... : وای چقدر شجاعی
درسا : بامن چیکار داری ؟
....... : دلم میخواد (اومد جلو ) خفت کنم
گلومو گرفت چسبوند به دیوار داشت خفم میکرد کاری نمیتونستم بکنم با چشمای تار امیر و رهام دیدم امیر یارو رو از پشت گرفت و منو ول کرد رهام بغلم کرد و منو برد تو حیاط
رهام : درسا خوبی ؟
درسا : ن نه ( نفس نفس زدن )
رهام : دیگه نباید تنهات بزاریم
درسا : رهام
رهام : جانم
درسا : الان امیر از دستم ناراحته ( با بغض )
رهام : نه نگران نباش
امیر رهام صدا کرد و رهام رفت پیشش کمک کنه رفتم تو دیدیم دارن خون و خون ریزی راه میندازن امیر به رهام یه نشونه داد رهام منو دید علامت داد که برو الان میام رفتم تو حیاط نشستم که رهام اومد
رهام : پارک بغلی خونه رونیا اونجاست برو پیشش تا ما هم بیایم
درسا : رهام امیر میخواد چیکار کنه نزاری بکشتش دوس ندارم داداشم بخاطر من خودشو قاتل کنه
رهام : سعی خودمو میکنم
درسا: رهام مرسی که پیشنونی تو هر شرایط
لبخندی زد و رفت منم گوشیمو ورداشتم رفتن پیش رونیا رونیا اونجا وایساده رفتم پیشش سفت بغلش کردم گریه گرفت تو بغلش گربه کردم
رونیا : چیشد درسا ؟
درسا : الان بهت میگم
ماجرا رو براش توضیح دادم نگران شد نگاهم به گوشی بود که رونیا گفت : اومدن دیدم امیر و رهام دارن میام دویدم رفتم سمت امیر بغلش کردم رهام رفت پیش رونیا
درسا : امیر یارو رو چیکارش کردی ؟
امیر : به خاطر شما نوشتمش مرد تیکه رو
درسا : امیر منو دوس داری ؟
امیر : دیوونه من عاشقتم نمیخوای اینو بفهمی
درسا : آخه من چی دارم تو عاشقم شدی ؟
امیر : همه ی خصوصیات خوب رو داری
خندیدم دستشو دور گردنم حلقه کرد رفتیم پیش رونیا و رهام برگشتیم خونه و غذا قیمه خوردیم
درسا :
امیر و رهام و رونیا رفته بودن خرید من تنها بودم رفتم خوابم رو کردم که بتونم شب بیدار بمونم از خواب پاشدم ساعت ۲ بود رفتم دستشویی و برگشتم یه صدایی شنیدم صدای شکستن شیشه ترسیدم رفتم تو اتاق در باز کردم که یهو دیدم یکی داره تو وسایلمو میگرده به امیر پیام دادم بیاد داشتم گوشیمو میزاشتم رو میز که یکی گفت : پس اون درسا ی مقاره شمایی
برگشتم گفتم : بله (با ترس )
....... : خب پس بگو ببینم چرا ترسیدی
درسا : نترسیدم (باصدای لرزان)
....... : وای چقدر شجاعی
درسا : بامن چیکار داری ؟
....... : دلم میخواد (اومد جلو ) خفت کنم
گلومو گرفت چسبوند به دیوار داشت خفم میکرد کاری نمیتونستم بکنم با چشمای تار امیر و رهام دیدم امیر یارو رو از پشت گرفت و منو ول کرد رهام بغلم کرد و منو برد تو حیاط
رهام : درسا خوبی ؟
درسا : ن نه ( نفس نفس زدن )
رهام : دیگه نباید تنهات بزاریم
درسا : رهام
رهام : جانم
درسا : الان امیر از دستم ناراحته ( با بغض )
رهام : نه نگران نباش
امیر رهام صدا کرد و رهام رفت پیشش کمک کنه رفتم تو دیدیم دارن خون و خون ریزی راه میندازن امیر به رهام یه نشونه داد رهام منو دید علامت داد که برو الان میام رفتم تو حیاط نشستم که رهام اومد
رهام : پارک بغلی خونه رونیا اونجاست برو پیشش تا ما هم بیایم
درسا : رهام امیر میخواد چیکار کنه نزاری بکشتش دوس ندارم داداشم بخاطر من خودشو قاتل کنه
رهام : سعی خودمو میکنم
درسا: رهام مرسی که پیشنونی تو هر شرایط
لبخندی زد و رفت منم گوشیمو ورداشتم رفتن پیش رونیا رونیا اونجا وایساده رفتم پیشش سفت بغلش کردم گریه گرفت تو بغلش گربه کردم
رونیا : چیشد درسا ؟
درسا : الان بهت میگم
ماجرا رو براش توضیح دادم نگران شد نگاهم به گوشی بود که رونیا گفت : اومدن دیدم امیر و رهام دارن میام دویدم رفتم سمت امیر بغلش کردم رهام رفت پیش رونیا
درسا : امیر یارو رو چیکارش کردی ؟
امیر : به خاطر شما نوشتمش مرد تیکه رو
درسا : امیر منو دوس داری ؟
امیر : دیوونه من عاشقتم نمیخوای اینو بفهمی
درسا : آخه من چی دارم تو عاشقم شدی ؟
امیر : همه ی خصوصیات خوب رو داری
خندیدم دستشو دور گردنم حلقه کرد رفتیم پیش رونیا و رهام برگشتیم خونه و غذا قیمه خوردیم
۴.۴k
۱۰ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.